قلعه تاناتوس |
Sunday, May 02, 2004
● این روزا، وقت و بی وقت، عمه دینا رو یه گوشه مینشونم، براش شعر می خونم.
........................................................................................شعر سپید. شعر های بلند، کوتاه. شهوت شعر خوانی دارم. خودم انگار تو بعضیاش حل میشم. نامه های ری را، زمزمه های ازلی، غزل غزلهای سلیمان. انگار تو این چار تیکه کاغذ، تازه یه تیکه از روحم رو پیدا کردم. این حس خوبیه. حس اینکه الان که خسته و کوفته میرسی خونه، یه کتاب شعر هست، با یه گوش شنوا، که میتونی براش بخونی. یه ساعت.دوساعت. حتی اگه عمه دینا کار داشت و رفت، باز بلند بلند برای خودت میخونی. و این یعنی لذت. احمدعلی ساعت 11:26 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|