قلعه تاناتوس |
Wednesday, May 26, 2004
● اگر اشتباه نکنم
........................................................................................به گمانم آخرین دیدار ما بالای بن بست همین باغ صنوبر بود تو پیراهن بنفشی از بارش پروانه پوشیده بودی باران هم می آمد، زیر درختی که بر پرچین پسین خمیده بود چیزی جز چراغی شکسته سنگچین اجاقی خاموش و دو سه کبریت سوخته ندیدیم. راستی چرا به خاطر یک خط خالی از خواب جمعه و از مشق گریه گذشتیم؟ اگر اشتباه نکنم اوقات آشنای علاقه را می شناختم! می دانم خبر خیری خواهد رسید به گمانم کسی بالای بن بست باغ صنوبر نوشته بود: -چه بسیار که به جستجوی آن دروازه بزرگ در مه به جانب دریا رفتند نشانی کسان ما را با خود بردند و دیگر باز نیامدند. هنوز رد پای پرنده ای بر خواب خیس راه پیدا بود باران هم می آمد گفتم بیا به خانه برگردیم چیزی به آخرین دقایق روز باقی نیست! به خدا من از این همه همهمه در سایه سار صنوبران می ترسم اینجا پس هر سنگ و هر درخت، انگار شبحی خاموش پی کبریتی سوخته جیب های خیس بارانی خود را می کاود، می بینی ری را...؟ تو گفته بودی عده ای آدمی و پری خاطرات برهنه ما را به جانب جوبار بزرگ روز می برند، تو گفته بودی دریا پشت همین پرچین شکسته آرمیده است، پس کو،کجا، چرا... چرا به خاطر یک خط خالی از خواب جمعه و از مشق گریه گذشتیم؟ دیگر تمام شد حالا بیا به خانه برگردیم بیا به فال گشوده این کتاب قدیمی فقط از یک جواب روشن کوتاه به سهم اندک این علاقه قناعت کنیم. اگر اشتباه نکنم به گمانم دارد یک اتفاق تازه می افتد. سید علی صالحی احمدعلی ساعت 12:36 AM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|