قلعه تاناتوس |
Sunday, May 02, 2004
● حالا خبر به خواب مادرانمان می برند
........................................................................................دیگر نه جامه هاشان را بشوئید نه شب را به تفال از ترس گریه سر کنید باید باد بیاید و از عطر پیراهن ما بگذرد باید باد بیاید و از مرهم سووشون سخن بگوید باید باد بیاید و با دیدگان ما دیده بوسی کند باید باد بیاید و...نمی دانم آیا سفر سرآغاز راهی از وعده رجعت است؟ نه ری را! فقط آن روز که در غفلت شب و روز خویش خسته از خواب مردگان به خانه باز می آمدیم نزدیکترین عزیزان ما در چارچوب دری دور پیدا شدند نگاهمان کردند، رفتند و دیگر باز نیامدند. حالا خبر به خواب مادرانمان می برند دیگر این قمریان مرده در انجماد باد رویای آشیانه نخواهند دید! حالا ساده و بی سایه می آییم همان جا در اندوه آدمیان از مه به در می شویم دمی نزدیکتر از ارواح گمشدگان گریه می کنیم بعد هم باد می آید و دیگر هیچ! سید علی صالحی احمدعلی ساعت 11:20 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|