قلعه تاناتوس



Friday, May 14, 2004

حالم خوب است
هنوز خواب می بینم
ابری می آید، و مرا تا سر آغاز روییدن بدرقه می کند.
تابستان که بیاید، نمی دانم چند ساله می شوم
اما صدای غریبی ، مرتب می خواندم: تو کی خواهی مرد؟
ری را به کوری چشم کلاغ، عقابها هرگز نمی میرند.

مهم نیست!
تو که آن بید لب حوض را به خاطر داری!
همین امروز غروب،
برایش دو شعر از نیما خواندم
او هم خم شد بر آب و گفت:
گیسوانم را مثل ری را بباف!

سید علی صالحی



   
0 حرف
........................................................................................

Home