قلعه تاناتوس |
Sunday, July 03, 2005
●
........................................................................................چه زود دیر می شود امروز مراسم تشییع جنازه یکی از استادان دانشکده برق دانشگاه صنعتی شریف بود دکتر کسری برکشلی احتمالا نام پدر ایشان را که در موسیقی شهرت دارند شنیده باشید به هر باب سخن از رفتن عزیزان است نمی دانم در دانشگاههای دیگر چگونه است در این دانشگاه ما (حالا خدا عالم است چرا) ولی به طور عموم استادان محبوبیت چندانی در میان دانشجویان ندارند ولی دکتر برکشلی از معدود آدمهای دانشکده ما بود که واقعا هیچ خاطره آزاردهنده ای از خودش به جا نگذاشت و امروز او را به خاک سپردیم یکی از دوستان می گفت آدم کارهایی را آنقدر به تعویق می اندازه که می بینه دیگه دیر شده در مورد خودش می گفت سه سال است که می خواهد برای روز معلم برای دکتر برکشلی هدیه ببرد و حالا او دیگر نیست نمی دانم شماها هم تجربه خاکسپاری را داشتید یا نه ولی تجربه تلخ و در عین حال تکان دهنده برای ذهن آدمی است این که واقعا هر لحظه ممکن است از دنیا بروی یا عزیزی را از دست بدهی آیا واقعا برای این لحظه آماده ایم؟ آیا کاری حرفی را ناگفته نگذاشتیم که اگر دستمان یا دستی از دنیا کوتاه شده صد افسوس بخوریم؟ چند روز پیش صبح با پدرم تند صحبت کردم و بینمان اوضاع تیره و تار شد (این رو بگم که دو روز قبلش رفته بودم ختم پدر یکی از دوستان که ناگهانی در محل کار سکته کرده بود و از دنیا رفته بود) خلاصه بعد از چند دقیقه پدرم حاضر شد که برود یک لحظه فکر کردم اگر الان بابا برود و دیگر برنگردد من تا آخر عمر عزادار خواهم بود که چرا با او تندی کردم و عذرخواهی نکردم البته این همیشگی نیست و لی کاش طوری بشود که واقعا هر روز و هر لحظه خود را آماده رفتن ببینیم احمدعلی ساعت 10:01 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|