قلعه تاناتوس



Sunday, December 26, 2004

وقتهايي که حلقه بسته ميشه...گاهي واقعاْ فکر مي کنم، حس مي کنم، مي بينم که دارم راه رو اشتباه ميرم.

خدا با بعضي جمله ها چنان ميزنه تو سرم که...بعدش کلي برنامه مي ريزم، کلي تصميم، کلي «از فردا..»...

و فردا باز، همان حرفها و کارهاي مزخرف هميشگي .

ميدوني...با اين که خيلي نسبي گرا هستم، ولي گاهي حس مي کنم که راه درست، کارهاي صحيح، حرفهاي خوب و... همين جلو چشممه. با يه سري جمله خيلي سليس.

گاهي فکر مي کنم که «حقيقت» چيزيه خيلي ساده تر از فکرهاي چرند من. خيلي دم دست.



   
0 حرف
........................................................................................

Home