قلعه تاناتوس



Wednesday, November 26, 2003

الان داشتم آرشیوم رو میخوندم.نوشته های همین چهار پنج ماه پیش.
اون موقع ها خیلی باحالتر می نوشتم.الان خودم داشتم واقعاً لذت می بردم.
البته خوب قضیه اینه که اون موقع خیلی گیر فکری داشتم که در موردشون بنویسم،مثل اون قضیه شیطونکها، ولی الان انصافاً ندارم.
حوصله نصیحت کردن هم که ندارم.حتی دیگه حال چرند گفتن هم ندارم.
کاش همه حالشون خوب بود.کاش دوستام همه بدون مشکل بودن.کاش برای هیچ کسی غصه نمی خوردم.
کاش سنگ بودم.خارا.سیاه.گوشه گیر.
کاش درخت بودم، سبز.
کاش ابر بودم.رها.
کاش...

ای کاش بند از پای جانم باز می کردند...

اشتباه نکنید.من خوبم!



   
0 حرف
........................................................................................

Home