قلعه تاناتوس |
Monday, November 03, 2003
● وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
........................................................................................همچو شراری از دل آذر بر شد و خاکستر شد یک نفس زد و هدر شد روزگار ما به سر شد چنگی عشقم راه جنون زد مردم چشمم جامه به خون زد دل نهم ز بی شکیبی با فسون خود فریبی چه فسون نا فرجامی به امید بی انجامی داد از این افسون سازی، خدایا داد از این افسون سازی ،خدایا... پیشنهاد می کنم از من خواهش کنید یه دفعه اینو هم براتون بخونم.از دستتون میره ها. احمدعلی ساعت 8:47 AM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|