قلعه تاناتوس



Monday, November 03, 2003

وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراری از دل آذر بر شد و خاکستر شد
یک نفس زد و هدر شد
روزگار ما به سر شد
چنگی عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد
دل نهم ز بی شکیبی
با فسون خود فریبی
چه فسون نا فرجامی
به امید بی انجامی
داد از این افسون سازی، خدایا
داد از این افسون سازی ،خدایا...

پیشنهاد می کنم از من خواهش کنید یه دفعه اینو هم براتون بخونم.از دستتون میره ها.



   
0 حرف
........................................................................................

Home