قلعه تاناتوس |
Wednesday, March 31, 2004
● آره.ميدونم كه به من مربوط نيست.
........................................................................................هزار تا دليل و آيه و حرف براي مامان آوردم كه ما انسانها قطرهاي در برابر اقيانوسيم و سر از اين چيزا در نمياريم و حكمت كارهاي خدا رو قرار نيست ما بدونيم و هزارتا حرف ديگه... ولي همه اين حرفا دليل نميشه كه من با عصبانيت از تو سوال نكنم! چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا اينقدر به قول مامان ميچلونيش.چرا من بايد هر وقت كه به مامان نگاه مي كنم منتظر اشكش باشم.چرا يه عالمه آدم خوب رو گذاشتي زير پرس. چرا ... بابا صاف و پوست كنده ميگم. ميخواي اونو از ما بگيري؟ خوب بگير.تو كه زورت ميرسه.كيمي خواد جلوتو بگيره.ولي يه آدم به اين خوبي، به اين مهربوني، چرا بايد صبح تا شب درد بكشه؟ چرا بايد از من شاكي بشه كه چرا وقتي رفتهبودي مكه، دعا نكردي من بميرم؟ من بايد اون كارو مي كردم؟ چرا هزار تا چيز ديگه. آخرش كه ميدونم به هزار تا روش به من نشون ميدي كه به تو چه كه وارد اين مقولات ميشي.ولي من ميپرسم. و جواب مي خوام. احمدعلی ساعت 12:07 AM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|