قلعه تاناتوس



Friday, June 18, 2004

داشتم یه خورده خونه رو مرتب می کردم.کاغذ های الکی، آت و آشغالا...یهو یه گوشه یه کاغذ کوچیک تا شده دیدم.خواستم مچاله اش کنم...گفتم یه نگاهی بهش بندازم اول...یهو...
"انا لله و انا الیه راجعون
در موسم خزان که وزد باد مهرگان   گلزار دوستان تو شد از جفا خزان
افسرده گشت خاطر باب و برادران   آنسان که باغ پژمرد از باد مهرگان
بهرت چو باب حجله شادی نچیده بود   نالد ز هجر تو پدر پیر ناتوان
کاخ امید ما همه در هم شکسته شد   تا گشت خاک تیره برای تو آشیان
ناکام رفتی از بر مادر عزیز جان   والله زود بود چنین مرگ ناگهان
حیف است حیف مرگ جوانان برای خلق   بیچاره مادری که تو را داده رایگان

بمناسبت فوت ناگهانی احمدفرهودی مجلس ترحیمی در روز پنجشنبه 12/1/50 از ساعت 5 ال 8 بعدازظهر در مسجد دروازه گرگان منعقد است.از دوستان و آشنایان دعوت می شود که برای شادی روح آن مرحوم ناکام شرکت فرمایند."

من بالاخره فهمیدم که چرا عمه دینا این همه اون بیت آخر رو با خودش می خونه، و چرا هر دفعه چشماش پر اشک میشه...
بعد از سی و سه سال...هنوز این آگهی ترحیم رو نگه داشته...



   
0 حرف
........................................................................................

Home