قلعه تاناتوس



Monday, June 21, 2004

من بیچاره تو این هیر و ویر تنها چیزی که کم داشتم یه ضربه عاطفی اساسی بود، که شکر خدا وارد شد.
دکتر کاویان عزیز من دیگه تو گروه ما شرکت نمی کنه.
تنها زنی که واقعاًَ حاضرم در برابر هوشش تعظیم کنم.زنی که فوق العاده دوستش دارم.زنی که خیلی چیزها رو بهش مدیونم.
آدمی که عادت کردم تو این یه سال هر یکشنبه بعد الظهر ساعت شیش عصر ببینمش...حالا دیگه نمیاد.

امروز بدجوری عصبانیتم از ایت تصمیمش رو سرش خالی کردم.همون اول ازش پرسیدم "چرا؟" و مثل همیشه جواب داد "تو چی فکر می کنی؟"
یکی دو نفر هم که زده بودن زیر گریه...

تحلیل های این آدم دجوری تو زندگی به من کمک کرده.
ولش نمی کنم.
ولی این دلیل نمیشه که حالم به شدت گرفته نباشه...که دلم براش تنگ نشه...

من عصبانیم.و خیلی ناراحت.



   
0 حرف
........................................................................................

Home