قلعه تاناتوس



Wednesday, November 03, 2004

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند

اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وانگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند

گفتم گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام
گفتا منش فرموده ام تا با تو طراری کند

پشمینه پوش تند خو از عشق نشنیده است بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند

چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند

زان طره پر پیچ و خم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هرکس که عیاری کند

شد لشگر غم بی عدد از بخت می خواهم مدد
تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند

با چشم پر نیرنگ او حتفظ مکن آهنگ او
کان طره سبرنگ او بسیار طراری کند



شبهای عزیزی تو راهن.
خیلی عزیز.
یکیش رفت البته.

توی همین شبهاست که "نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند"...

به هر حال..."شد لشگر غم بی عدد"...

همدیگه رو دعا کنیم.

میگن یه پیرزنی نابینایی رسید به موسی... گفت تو که پیغمبر خدایی، از خدا بخواه که چشمهام رو به من برگردونه...
گفت باشه.
گفت پس ازش بخواه که زیباییم رو هم به من برگردونه.
موسی یه لحظه متوقف شد. شک کرد.ساکت شد.

خطاب اومد که چرا وایسادی... مگه از تو میخواد؟
همدیگه رو دعا کنیم.


*راستی... اگه توی این شبها دنبال یه جای خوب می گشتید برای رفتن پیش خودش...یه تماسی با من بگیرید.



   
0 حرف
........................................................................................

Home