قلعه تاناتوس



Monday, November 22, 2004

توی شرکتم. نه و نیم شبه. تنهای تنها.

سرایدار شرکت اومد جلو :" تا حالا اسم سی شارپ شنیدی؟"

براش توضیح میدم که آره و چیز خوبیه و این حرفا...میگه برای پسرش میخواد بخره...

و شروع می کنه... از پسرش که کار نداره ولی خیلی با استعداده و کلی کار برقی بلده و...
و با یه لبخند قشنگ شروع می کنه در موردش حرف زدن... میگه و میگه و میگه... و هر چند دقیقه یه بار "خدا بزرگه" ای چاشنی حرف میکنه...

و ببین کار یه ارتشی بازنشسته، یه مرد مغرور، باید به کجا رسیده باشه که دردی که داره میخوردش رو برای یه جوجه مثل من تعریف کنه... اقلاً نیم ساعت.

مردی که تا چند دقیقه پیش اینجا بود...



   
0 حرف
........................................................................................

Home