قلعه تاناتوس |
Saturday, October 08, 2005
● بارها به سربازی رفتن فکر کردم.
........................................................................................همیشه به ذهنم می رسه که فقط در صورتی میتونم لذت ببرم ازش که به عنوان یه سرباز دیپلم ردی، بذارنم نگهبان یه زندان. بند دو اوین مثلاً، که به قول آقای محسنی جاییه که مأمورین هم جرئت ندارن برن توش. به این خاطر میگم که هنوز عشق شناختن آدمای جدید و فرهنگهای جدید تو وجود من هست. اگه نگهبان بشم، با همشون دوست میشم. عشق تحلیل کشته منو واقعاً. احمدعلی ساعت 2:40 AM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|