قلعه تاناتوس



Friday, October 14, 2005

چیزهایی می خوندم از بچه های توده ای قدیم. زمان ممد رضا.

طرف پنجاه کیلو وزنش بوده، اونوقت چهار تا بازجو گردن کلفت رو چنان مچل می کرده که بیا و ببین.

دوستی خوب می گفت که همش سر ایمانه. حتی او رفیق چپی هم مثلاً به کمون اولیه اش ایمان داشته. چنان ایمانی که خدا هم دیگه حرفش نبوده.

من متنفرم از اینجور ایمان. اما گاهی حسرت جرئت اون آدما رو می خورم. هنوز تو بچه های جنگ خودمون امثالشون هستن. شجاع، پررو، گردن کلفت، لوطی، مطمئن.

فقط دلم برای بعضی از قدیمیهاشون می سوزه که خیلی وقت پیشا قهمیدن ایمانشون کشکه. به خصوص چپی ها.



   
0 حرف
........................................................................................

Home