قلعه تاناتوس



Sunday, October 23, 2005

نمیشه داداش من! نمیشه خواهر من! نمیشه!

که تو بخوای کار کنی و درس بخونی و زندگی کنی، ولی همش تصویر قتل خودت با روشهای مختلف جلو چشمت باشه.

نمیشه دیگه. قبول کن. به خدا از صبح چاقو رو زیر گلوم حس می کنم.

قبول کن دیگه.

تا همین جا هم که اومدم به خودم افتخار می کنم. هرکی دیگه بود تا حالا صدبار یه بلایی سر خودش آورده بود.

روزگاری داریم ها!



   
0 حرف
........................................................................................

Home