قلعه تاناتوس



Tuesday, December 13, 2005

حدود یه ماهه که حس می کنم به شدت دوست دارم بی خیال کار و درس بشم کلاً، به خصوص کار، و بیفتم گوشه خونه، روی تخت، و صبح تا شب فکر کنم و کتاب بخونم و خیال.

اگه قدیم بود شاید این کار رو می کردم.

الان به وضوح می بینم که این از جنس غریزه مرگه. میل به مرگ. اشتیاق مرگ.

و خوبیش اینه که به عنوان یک خودشیفته کلاسیک از تسلیم شدن به هر صورتی بدم میاد. به هر صورتی. منجمله در مقابل مرگ.و ترس از مردن هم هست.

در نتیجه بدتر از قبل سر خودمو شلوغ می کنم و استرسم بیشتر میشه و در نتیجه اشتیاق مرگ میره بالاتر و باز بدتر باهاش لج می کنم و قس علی هذا...

عین این اتفاق ترم شیش افتاد. هفده واحد درس داشتم، بیست و نه واحد کلاس می رفتم. اون دفعه وسط ترم بریدم و این بساط شروع شد.

امیدوارم این دفعه این طور نشه.

دوستان خداوند و TA سیستم داینامیک، هیچ راهی برای قطع کردن این لوپ سراغ ندارن؟



   
0 حرف
........................................................................................

Home