قلعه تاناتوس



Sunday, December 31, 2006

آره، منم دوس دارم خیلی با احساس بگم که صدّام رو "آهِ مادرهای کُرد و ایرانی گرفت"، بگم که "قدرت خدا رو ببین" و ... . خیلی دوس دارم. ولی برادر من، مگه یه همچین حیوونی باید چند سال دیگه آدم می کشت تا مرگش طبیعی جلوه می کرد و تو اینو نمی گفتی؟ چقدر میخواست عمر کنه؟

پ.ن: دیشب وحشتناک بود. از یه طرف صحنه اعدام صدام و حساسیت من به مرگ از طریق گردن (!)، از طرف دیگه این عید قربان و حداقل ده تا گوسفندی که من تو بچگی سر بریدنشونو دیدم. باز اون رفیق قدیمی بعد از مدتها اومد و اول ده بار سرم رو برید و بعد هم سیراب و شیردون (!) رو تا ته خالی کرد، با یه قمه بزرگ. این بار قیافه اش رو هم دیدم برای اولین بار. مدتی بود راحت بودم.

این عید قربان، اون ابراهیم و اسماعیل، قداست مرگ...



   
0 حرف
........................................................................................

Home