قلعه تاناتوس |
Thursday, December 20, 2007
● هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدّی نگرفت
........................................................................................چیزهایی هم هست لحظه هایی پر اوج مثلاً شاعره ای را دیدم آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش آسمان تخم گذاشت و شبی از شب ها مردی از من پرسید تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟ احمدعلی ساعت 4:27 AM نوشت 2 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|