قلعه تاناتوس |
Thursday, November 30, 2006
● تو زندگی یکی مث من کم پیش میاد که به خرج دولت فخیمه و شرکت محترم بخواد بره نمایشگاه ITU، که آدمهایی مث بیل گیتس و شرکتهایی مث موتورولا و زیمنس و همه غولهای بزرگ مخابرات دنیا اونجان.اونم هنگ کنگ، مرکز تجارت جهان.
........................................................................................و خیلی باید این آدم بدشانس باشه که سربازی کارشو خراب کنه. اگه کار من شنبه درست شد که شد، اگه نه به امام میشینم نفرین می کنم مث پیرزنا! از اون رضا پهلوی مضمحل بگیر که سربازی رو تو این مملکت اجباری کرد تا هر خر دیگه ای که در بیان ضرورت و قداست این مسخره بازی تو چند ده سال گذشته حرف زده. تو روح همتون ! احمدعلی ساعت 5:49 PM نوشت 0 حرف Saturday, November 25, 2006
● همه به جرم مستی، سر دار ملامت
........................................................................................می میریم و می خونیم، سر ساقی سلامت ... احمدعلی ساعت 10:44 PM نوشت 3 حرف Friday, November 24, 2006
● مژده به اهالی محترم نازی آباد: شعبه جدید رستوران بوف افتتاح شد!
........................................................................................فرض بر اینه که مدیران بوف (یا اون شعبه ای که فرانشیزش رو خریده) اینقدر باهوش هستن که جایی کار کنن که بازار خوبی داشته باشه. دوستان اقتصاد خونده می تونن به منِ بی سواد بگن این تبلیغ جدید رادیو دقیقاً یعنی چی؟ احمدعلی ساعت 7:09 PM نوشت 1 حرف Monday, November 20, 2006
● زیادی منطقی شده ذهنم. این هم خوبه هم بد. مثل همه چیزهای دیگه.
........................................................................................به نظرت یه آدم خیلی منطقی که هنرش گیر انداختن آدمها تو یه گوشه اس، ممکنه یه روز عاشق بشه مثلاً؟ احمدعلی ساعت 6:47 PM نوشت 1 حرف Sunday, November 19, 2006
● یه بار یکی sms زده بود که اگه کسی بهت گفت اسکول ناراحت نشو...
........................................................................................اسکول اسم یه پرنده آبی خیلی زیباست که قبل از زمستون با تلاش زیاد دونه ذخیره می کنه...ولی تو بهار پیداشون نمی کنه! این برای دوست ناشناسی که این پایین کامنت داده بود. پ.ن: این مارکی بالای صفحه، از اول به نظرم خیلی کلیشه ای بود (هرچند خیلی باهاش حال می کردم). ولی گذاشته بودمش که رو نِروَم باشه. دیگه نبود، برداشتمش. احمدعلی ساعت 7:41 PM نوشت 1 حرف Saturday, November 18, 2006
● می نویسم, فقط برای مجتبای گلم که الان اونور دنیاس و فهمیده که گاوه!
........................................................................................یادته یه بار به من گفتی (یعنی تو ماهتاب نوشتی) که گاو هم اگه شب چراغ طویله اش روش باشه روز حالش خرابه و اینا...اینم تلافیش! دوسِت دارم. احمدعلی ساعت 5:36 PM نوشت 1 حرف Tuesday, November 07, 2006
● آن نيست كه حافظ را، رندي بشد از خاطر
........................................................................................اين سابقه پيشين، تا روز پسين باشد... احمدعلی ساعت 7:32 PM نوشت 5 حرف Monday, November 06, 2006
● من تو دو سه سال گذشته ياد گرفتم كه بايد با مشكلات فعال برخورد كنم. و اين كار رو مي كنم واقعاً.
........................................................................................اين يه فرايند خودآگاهه، در مقابل يك ميل خيلي خيلي عميق ناخودآگاه كه توي بيشتر ايراني ها (به خصوص مردها) وجود داره، و در من شايد خيلي بيشتر از ميانگين. ميل به قرباني شدن. من به اين خاطر به يك نفر خيلي مديونم. احمدعلی ساعت 10:31 PM نوشت 1 حرف Saturday, November 04, 2006
● قلبم تير مي كشه، وقتي به احساسات مردي فكر مي كنم كه احساس مي كنه باخته. تو اصلي ترين نبرد زندگيش، براي رسيدن به مهمترين هدف زندگيش.
........................................................................................عذاب مي كشم وقتي مي بينم كه باعث اين فكر، منم. و چطور مي تونم ثابت كنم بهش كه اشتباه مي كنه؟ خلقت خدا مشكلات بنيادين داره. خيلي پايه اي. اوديپ رو ميشناسي؟ احمدعلی ساعت 11:41 PM نوشت 2 حرف Wednesday, November 01, 2006
● جمله اول مقاله اینه:
When it comes to throwing dust into the eyes of competitors, and rosewater over a favourite, the Iranians are world beaters. مال اکونومیسته. عنوان مقاله هم هست Making uranium while the sun shines. خداییش عالی نبود؟ احمدعلی ساعت 8:30 PM نوشت 1 حرف
● ذهن چراغ نفتی ها معمولاً جالبه. به درد تحلیل می خوره، به خصوص رؤیاهاشون. آدمهای خوبی هم هستند معمولاً.
احمدعلی ساعت 12:35 PM نوشت 1 حرف
● مجرد بودن تو این جامعه جرمه! میدونستی؟
........................................................................................مصیبت داری اگه بخوای برای سه تا پسر مجرد خونه بگیری (شیرینیش رو هم بعداً میدم!). جامعه یه هویتی داره که هرکار بکنی، سعی می کنه قوانین خودش رو بهت قالب کنه. مثالش رفتاریه که مردم با زنهای مطلّقه می کنن، انگار میخوان به اون و به همه آدمهای دیگه ثابت کنن که طلاق یه تابو بزرگه و اصولاً پدرسوخته غلط می کنه که یه زن بخواد از شوهرش جدا بشه. این رفتاری که با ما سر خونه گرفتن شد هم همین بود. ظاهراً میشه گفت که بالاخره جامعه خرابه و جوونا بد شدن و نمیشه به کسی اعتماد کرد (چون یکی از همسایه ها یه دختر داره)، ولی حقیقتش اینه که میخواد مجبورم کنه قانونش رو بپذیرم: ازدواج کن. می زنمت تاازدواج کنی. جامعه روح داره. مستقل (یا بزرگتر) از مجموع آدمهای عضوش. احمدعلی ساعت 10:36 AM نوشت 6 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
Archives |