قلعه تاناتوس |
Tuesday, August 30, 2005
● قبلنا، که فرانی و زویی رو خونده بودم، یکی از کاراکتر ها بد جوری جذبم کرد.
نه فرانی، نه زویی. سیمور.داداش بزرگه. حالا که داستان اول "دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم" رو خوندم فهمیدم چرا. احمدعلی ساعت 8:15 PM نوشت 0 حرف
● تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست ... احمدعلی ساعت 8:13 PM نوشت 0 حرف
● گاهی (مثل الان)، فکر می کنم که مهمترین mission من تو این دنیا، نابود کردن همه ادیان و مکتب های الهی و غیر الهیه.
نابود کامل. احمدعلی ساعت 6:44 PM نوشت 0 حرف
● روزبه ایزو گرفته!
باورم نمی شد اینقدر دل نازک شده باشم که نتونم فضاشو تحمل کنم. ای روزگار... احمدعلی ساعت 2:38 PM نوشت 0 حرف
● پروندمو دزدکی خوندم.
........................................................................................چند جاش نوشته بود "میزان است". یه جاش هم نوشته بود "در فوق لیسانس قبول شده است. خوب است". کلاً اوضاع بهتر شد. احمدعلی ساعت 2:35 PM نوشت 0 حرف Monday, August 29, 2005
● فردا باز بعد از شیش ماه میرم انستیتو.
........................................................................................باز با امید زیاد. امید به تموم شدن این بازی چهارساله. امیدی که امیدوارم نقش بر آب نشه. باید خوب بقش بازی کنم فردا. دعا کنید. احمدعلی ساعت 10:50 AM نوشت 0 حرف Wednesday, August 24, 2005
● پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
........................................................................................مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود احمدعلی ساعت 2:24 PM نوشت 0 حرف Monday, August 22, 2005
● بدیش اینه که این جور اتفاقات باعث میشه که من جری تر بشم.
یعنی اون قضیه برام مهمتر میشه.فقط محض رو کم کنی. احمدعلی ساعت 8:56 PM نوشت 0 حرف
● کارد بزنی خونم در نمیاد.
........................................................................................دو سه تا چیز تو این دنیا هست که اگه در مورد اونها به من توهین کنی، مث سگ عصبانی میشم. این مال خود شیفتگیه یا هر چرند دیگه ای، مهم نیست.یکیش مثلاً آی کیو.یکی دیگه هم صدا. تو سیف الله طلوعی هم که باشی، حق نداری به من بگی "گوشِت ضعیفه"، "پهنای صدات کمه" ، "تحریر نداری" و از همه مهمتر "پتانسیل آواز خوندن نداری"! حق نداری! تازه بعد از خوندن "تو را سریست که با ما فرو نمی آید...".آواز افشاری ناب. پ.ن. : از اونجا که الان فکر می کنم همه کسان دیگه ای که در ده پونزده سال گذشته جلوشون خوندم هم همین حس رو دارن (داشتن)، تا اطلاع ثانوی دیگه آواز بی آواز.چرا باید بقیه رو بیخود اذیت کنم؟ هرگز. آخه یکی نیست بگه مرد حسابی.بگی آواز بلد نیستی، میگم نیستم. ادعایی ندارم. اما بگی پتانسیل نداری دیگه خیلی زوره به خدا. سر ضعیف بودن یا قوی بودن "گوش" حاضرم با هر کی بگی مسابقه بدم. یه آواز بذار، ببین کی زودتر میتونه عین خودش بخونه. پ.ن شماره دو: نارسیسیزم اینجاها خودشو نشون میده پ.ن . شماره سه : هرکی از این به بعد به من بگه باید ادامه بدی، فحشش میدم. احمدعلی ساعت 8:42 PM نوشت 0 حرف Sunday, August 21, 2005
● من میتونم بازجوی خوبی بشم.
خوب میتونم ذهن آدمها رو بپیچونم. حیف که هیچ پیشنهاد کاری در این زمینه ندارم. احمدعلی ساعت 2:07 PM نوشت 0 حرف
● سخندانی و خوش خوانی نمی ورزند در شیراز
........................................................................................بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم احمدعلی ساعت 2:06 PM نوشت 0 حرف Saturday, August 20, 2005
● آبی که از این دیده چو خون می ریزد
........................................................................................خون است بیا ببین که چون می ریزد پیداست که خون من چه برداشت کند دل می خورد و دیده برون می ریزد احمدعلی ساعت 12:22 PM نوشت 0 حرف Wednesday, August 17, 2005
● خالی:
........................................................................................خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش احمدعلی ساعت 9:55 PM نوشت 0 حرف Tuesday, August 16, 2005
● خیلی جدی، همتون رو دعوت می کنم به صرف کنسرت آواز سنتی.
........................................................................................هرشب، ساعت یازده تا یازده و نیم، زیر پل گیشا. برنامه این شبا اینه: 1- به من گفتی که دل دریا کن ای دوست ... 2- اگر تیغم زنی دستت نگیرم... 3- های های های های، دل تنگ من... درخواستی هم اجرا می کنیم، همه رقم (چون تصادفاً هم حالم خوبه، هم صدام).از سنتی بگیر تا پاپ مدرن و قدیمی، از مرضیه بگیر تا کریس دی برگ و سلن دیون. خلاصه، در خدمت باشیم. احمدعلی ساعت 1:19 AM نوشت 0 حرف Saturday, August 13, 2005
● تفأل:
انّا فَتَحنا لَکَ فَتحاً مُبیناً.لِیَغفِرَ لَکَ اللهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ و ما تأخّر و یُتِمَّ نِعمَتَه عَلَیکَ و یَهدیَکَ صِراطاً مُستقیما.و یَنصُرَکَ اللهُ نَصراً عزیزاً... :) احمدعلی ساعت 7:51 PM نوشت 0 حرف
● پیش از این گویند: سعدی دوست میدارد تو را
........................................................................................بیش از آنت دوست می دارم که ایشان گفته اند احمدعلی ساعت 5:54 PM نوشت 0 حرف Wednesday, August 10, 2005
● خوب بخون:
........................................................................................Hereby i request justice to be flown on all of our spirits, let us rest where the peace is rulling! i have submit an objection also today. some ones these days says "SHEKAYAT BE DARGAHE KHODAVANDE MOTAAL MIBARAM..." فکر می کنی این متن رو در ضدیت با جنگ عراق نوشتن؟ اشتباهه. فکر می کنی در مورد شعارهای عدالت طلبانه احمدی نژاده؟ اشتباهه! فکر می کنی یکی از نیروهای اپوزیسیون نظام نوشتتش؟ باز هم اشتباهه. پس لابد آقا باز این روزا سخنرانی کرده... ولی همش اشتباهه. این متن، بخشی از نامه اعتراض یک دانشجوی MBA دانشگاه لعنتی کثیفه(همون صنعتی شریف) در اعتراض به این نکته که شک داره یکی دوتا از تمرین هاش توسط حل تمرین گم شده. این تنها میل اینطوری نیست.خیلی از این خزعبلات این روزا به باکس من میاد، و آدمهایی که تا دیروز به نظرم "آدم" میومدن، الان تبدیل شده به یه سری...(این متنو می خواشتم دیشب بنویسم.خیلی جلو خودمو گرفتم، چون در این صورت به جای سه نقطه، بدترین فحشهای دنیا میومد). فکر می کردم از برق در رفتم! الان هم دوست ندارم قضاوت بیخود بکنم، ولی حالم داره به هم میخوره. این گلیم تیره بختی هاست... احمدعلی ساعت 8:06 PM نوشت 0 حرف Tuesday, August 09, 2005 ........................................................................................ Monday, August 08, 2005
●
........................................................................................Quitters never win and winners never quit, but those who never win and never quit are idiots. احمدعلی ساعت 4:14 PM نوشت 0 حرف Sunday, August 07, 2005
● حس جدیدی دارم این روزها.
حسی که هیچوقت قبلاً نداشته ام. احساس بی عرضگی. احمدعلی ساعت 2:57 PM نوشت 0 حرف
● جالبه. نه، جالب نیست.
........................................................................................این همه دوستای خوب من رفتن؛ و من هنوز حتی کمی عادت نکردم به رفتن های جدید. سفر به خیر شیرین.خدا حافظ. احمدعلی ساعت 2:47 PM نوشت 0 حرف Saturday, August 06, 2005
● می نسازی تا نمی سوزی مرا
سوختن در هجر تو زان خوشتر است چون مثالت هیچکس را روی نیست روی در دیوار هجران خوشتر است احمدعلی ساعت 11:05 PM نوشت 0 حرف
● این روزها باز درد زیاده.باز فکر زیاده، غصه خیلی زیاده، تناقض زیاده...خشم هم خیلیه.توهم هم.
........................................................................................درد دارم.درد. نه! دنیا خیلی هم به کام نیست. احمدعلی ساعت 10:59 PM نوشت 0 حرف Wednesday, August 03, 2005
● یکی از نقاط ضعف من (فقط یکیش!)، اینه که وقتهایی که صدام (صدایم) خیلی بازه (که خیلی پیش نمیاد)، با آواز خوندن خودم خیلی حال می کنم.
........................................................................................حالا اگه تو این شرایط یه جایی باشم که نشه آواز خوند (که میدونی، در مورد من این هم زیاد پیش نمیاد!)، دیوونه میشم. مثلاً دیشب تو قطار واسه خودم داشتم روزنامه میخوندم.یهو شروع شد: آتش عشق تو در جان خوشتر است جان ز عشقت آتش افشان خوشتر است هرکه خورد از جام عشقت قطره ای تا قیامت مست و حیران خوشتر است ... هیچی دیگه.ضربان قلبم به شدت رفت بالا، ذهنم به هم ریخت و ... نفسم برید. احمدعلی ساعت 8:46 PM نوشت 0 حرف Monday, August 01, 2005
● نمی دونم این ارنست همینگوی بزرگ، سر تا پاش چی داره که اینقدر ملت همه دنیا عاشق کارهاشن.
آقا نخونید.وداع با اسلحه رو نخونید.به نظر من این رمان بزرگ و مشهور هیچی نیست. مثلاً به جاش یه کار روس بخونید.داستایوفسکی بزرگ مثلاً. احمدعلی ساعت 10:13 PM نوشت 0 حرف
● گنجی داره می میره.
لعنتی ها! داره می میره. بی شرف ها! داره می میره. تف به همه اون عقایدتون. احمدعلی ساعت 6:22 PM نوشت 0 حرف
● باران می آید
........................................................................................و ما تا فرصت سلامی دیگر خانه نشین می شویم کاش نامه را به خط گریه می نوشتم ری را... احمدعلی ساعت 6:20 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
Archives |