قلعه تاناتوس |
Monday, May 29, 2006
● نیست در کس کرم و وقت طرب می گذرد
چاره آن است که سجاده به می بفروشیم خوش هوایی است فرح بخش، خدایا بفرست نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم؟ ... احمدعلی ساعت 5:37 PM نوشت 0 حرف
● عزیزان اقتصاد دوست، اقتصاد دان، اقتصاد دان نما و غیره!
........................................................................................یه عده استاد کار درست جمع شدن اینجا. تا مثل بقیه جمع ها از هم نپاشیده، بجنبید و یاد بگیرید. احمدعلی ساعت 1:27 PM نوشت 0 حرف Friday, May 26, 2006
● پنجشنبه این هفته روز بسیار مهمی توی زندگی من خواهد بود.
........................................................................................یک گفتگوی کوتاه دارم، با یک آدم بزرگ، که شاید به شدت تو زندگیم اثر گذار باشه. احمدعلی ساعت 1:54 PM نوشت 0 حرف Thursday, May 25, 2006
● اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
........................................................................................حریف حجره و گرمابه و گلستان باش شکنج زلف پریشان به دست باد مده مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش ... احمدعلی ساعت 2:49 PM نوشت 0 حرف Tuesday, May 23, 2006
● امت شهید پرور ایران! ملت خونخوار و بیمار ایران! بدبختها!
........................................................................................امروز دوم خرداد بود. فارغ از همه تحلیل های جامعه شناختی، روان شناختی، انسان شناختی و هر جور تحلیل مزخرف دیگه، خواستم بگم تو روح تک تک شماهایی که باعث شدید اون دوران-هرچی بود، با همه نقصهاش- تموم بشه و به این فلاکت و ذلت بیفتیم. امروز دوم خرداد ساکتی بود. احمدعلی ساعت 8:44 PM نوشت 0 حرف Monday, May 22, 2006
● هنوز هم بین همه القابش، این "ستّار العیوب" به نظرم از همه مردونه تره. یعنی با مرام.
........................................................................................شاید هم بهترین چیزیه که به درد من می خوره. به هر حال، به این حس ها نباید اعتماد کرد. احمدعلی ساعت 11:02 PM نوشت 0 حرف Sunday, May 21, 2006
● موقع خداحافظی، گفتم : May God bless you!
........................................................................................چند لحظه مکث کرد. گفت: May evil f... you! خندیدیم. بد خورده بودم. احمدعلی ساعت 8:45 PM نوشت 0 حرف Saturday, May 20, 2006
● دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست نخفته ام ز خیالی که می پزد دل من خمار صد شبه دارم، شرابخانه کجاست؟ از آن به دیر مغانم عزیز می دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست احمدعلی ساعت 11:24 PM نوشت 0 حرف
● هنر بسیار ارزشمندیه، اینکه بتونی الگوها رو پیدا کنی. سخت به دست میاد. خیلی سخت.
........................................................................................هم هوش میخواد، هم حواس. پیدا کردن الگو توی حرف ها و رفتار آدمها خیلی کار غریبیه، ولی وقتی بری توی فضاش می بینی که چقدر قشنگه، و چقدر سخت و پیچیده، و چقدر جذاب و کاربردی. "یک ذهن زیبا" رو که یادته. جان نش بزرگ هم با پیدا کردن الگوها اسکیزوفرن شد. احمدعلی ساعت 8:32 PM نوشت 0 حرف Thursday, May 18, 2006
● حافظ مدام وصل میسر نمی شود
........................................................................................شاهان کم التفات به حال گدا کنند امروز باز خانوم دکتر معین رو دیدم. احمدعلی ساعت 2:55 PM نوشت 0 حرف Wednesday, May 17, 2006
● وقتی که بچه بودم
........................................................................................خوبی زنی بود که بوی سیگار می داد و اشکهای درشتش، از پشت عینک با قرآن می آمیخت ... احمدعلی ساعت 10:36 PM نوشت 0 حرف Monday, May 15, 2006
● دیشب همین جوری با یکی از رفقای گروه صحبت می کردیم، رسیدیم به این رئیس جمهور خوشگلمون.
........................................................................................برگشت گفت رئیس جمهور باید داف باشه...شبا هم عرق بخوره...به خصوص رئیس جمهور ایران... آی خندیدیم! احمدعلی ساعت 10:35 PM نوشت 0 حرف Thursday, May 11, 2006
● بعد عمری، هنوز نفهمیده ام که چرا اینقدر دوست دارم شاخ به شاخ بشم؟
........................................................................................چرا دوست دارم بجنگم؟ چرا ناخودآگاه دنبال رقیب می گردم؟ داروینی ها معتقدن که آدم تکامل یافته میمونه...ولی اجداد من حکماً گوزن بودن...الانم که بهاره... احمدعلی ساعت 9:29 PM نوشت 0 حرف Wednesday, May 10, 2006
● شایعه شده که شیرین خانوم ما داره میاد ایران. راسته؟
کی؟ خوشحال شدیم، بسی! احمدعلی ساعت 6:29 PM نوشت 0 حرف
● ...یا بابکر دست بر نه که ما قصد کاری عظیم کردیم و سرگشته ی کاری شده ایم؛ چنان کاری که خود را کشتن در پیش داریم...
........................................................................................احمدعلی ساعت 3:16 PM نوشت 0 حرف Tuesday, May 09, 2006
● یکی از بدیهای عقل گرایی هم اینه که ابزار های آدم رو از دستش میگیره.ابزار هایی که گاهی سالها کار کردن و خوب هم بودن.
........................................................................................مثلاً من قبلاً کلی مخدّر و مسکّن داشتم (به خصوص از نوع مذهبیش). الان دیگه ندارم. چی کار کنم؟ احمدعلی ساعت 8:37 PM نوشت 0 حرف Monday, May 08, 2006
● از بچگی، از خیلی بچگی، به هر جسم منعکس کننده نوری خیره می شدم. از آینه بگیر تا شیشه مغازه ها تا ظرف های فلزی...مامان بارها بهم تذکر می داد.
تازگی دلیلش رو حس می کنم. دیدن خودم مطمئنم می کنه که وجود دارم. که هستم. که خیال نیستم. که نمرده ام. ساده انگاریه اگه فقط ربطش بدم به افسانه نارسیس. ترسم از نبودنه. از واقعی نبودن. لایه سطحی ترش میشه دیده نشدن، مثلاً توسط آدمهای مهم زندگیم. تحلیلش باید کرد. احمدعلی ساعت 6:57 PM نوشت 0 حرف
● هشتاد و نه کیلو و ششصد گرم.
........................................................................................چهارصد و یک گرم کم دارم تا به دومین آرزوی بزرگ زندگیم، یعنی گذشتن از وزن نود کیلو برسم. این در شرایطیه که در هیچ مقطعی از عمر پربارم، بیشتر از هشتاد و پنج کیلو نبودم. من آخرش مث یه مرد می میرم. خیلی چاق شدم. مث خرس. احمدعلی ساعت 6:44 PM نوشت 0 حرف Saturday, May 06, 2006
● دیروز توی نمایشگاه، خانومه برای تبلیغ یکی از انتشاراتی ها، هی پشت بلندگو می گفت "گلواژه هایی برای همه زندگی".
........................................................................................من هم هی یاد مسؤولین نظام مقدس می افتادم، و یاد ایدئولوگ های کمونیست، و یاد هیتلر، و یاد مسعود و مریم رجوی، و یاد... احمدعلی ساعت 4:14 PM نوشت 0 حرف Friday, May 05, 2006
● خوب درسته که دو سال پیش به خودم قول دادم که دیگه نمایشگاه کتاب نرم. درسته که الان برای پنج سال آینده کتاب تو صف دارم...
........................................................................................ولی اگه پنجشنبه شب بری خونه و دویست هزار تومن بن کتاب مفت گیرت بیاد، چه احساسی پیدا می کنی؟ من هم همون حس رو داشتم.دست خودم نبود. احمدعلی ساعت 9:53 PM نوشت 0 حرف Thursday, May 04, 2006
● بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد
........................................................................................دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد از بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم اینم همی ستاند و آنم نمی دهد احمدعلی ساعت 1:57 PM نوشت 0 حرف Wednesday, May 03, 2006
● دو هقته ایه که بعد از مدتی باز شروع کردم به خوندن.
........................................................................................ترشحات مخاطی گلوی عزیزم خیلی کم شده. صدام گرفته، ولی گاهی اوضاع خوبه. من صدای خودمو خیلی دوس دارم، به خصوص ضبط شده اش رو. احمدعلی ساعت 11:26 PM نوشت 0 حرف Tuesday, May 02, 2006
● Perfectionism ما رو می کشه. آخرش.
........................................................................................Perfectionism مارو زیر چرخ هاش له می کنه. از رومون رد میشه و ...خلاص. نه! خلاص نه. نمی میریم. انگار کشیده میشیم دنبالش، تو یه زمین پر از خار.سالها و سالها. قرن ها و قرن ها. Perfectionism تموم نمیشه. نفسمون رو می بره، ولی هنوز ته نفسی... لعنت به هرچی ایدئال گرایی و کمال گرایی. لعنت به هرچی ایدئولوژی. احمدعلی ساعت 5:20 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
Archives |