قلعه تاناتوس |
Saturday, April 29, 2006
● به تجربه و شاید ناخودآگاه فهمیده ام که بهترین سؤالی که میتونم از آدمی که چند وقته ندیدمش بپرسم، اینه که فلانی، دنیا دست کیه؟
باور کنید همین یه سؤال میتونه حجم خوبی اطلاعات در مورد شرایط روحی طرف، تم اتفاقاتی که اخیراً براش افتاده، نگرشش نسبت به جهان و چیزایی مث این بده. مثلاً جواب های اصلی اینا هستن: -دنیا دست خداست. -دنیا دست امام زمانه. -دنیا دست بوشه. -دنیا دست احمدی نژاده. -دنیا دست پولدارهاست. -دنیا دست منه. باور کن با دو تا جمله بعد از این سؤال، خیلی چیز میشه فهمید. میشه حتی با خود طرف هم verify اش کرد(مثلاً دو تا جواب اول، مال آدمهاییه که به شدت توهم دارن!!!) تمرین کن. به نظرت دنیا دست کیه؟ احمدعلی ساعت 9:04 PM نوشت 0 حرف
● ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
........................................................................................می دهند آبی که دلها را توانگر می کنند لطف بی پایان او چندان که عاشق می کشد زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می کنند بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی کاندر آنجا طینت آدم مخمّر می کنند صبحدم از عرش می آمد خروشی، عقل گفت قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند یه زمانی حالی می کردم با این چند بیت. زمان مکه. احمدعلی ساعت 8:33 AM نوشت 0 حرف Thursday, April 27, 2006
● روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منّت خاک درت بر بصری نیست که نیست ناظر روی تو صاحب نظرانند آری سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست احمدعلی ساعت 11:04 PM نوشت 0 حرف
● بعد از عمری...واقعاً بغض کردم وقتی این بار ماهتاب رو دیدم.نه فقط به خاطر اینکه ظاهرش عوض شده ها...نه...
........................................................................................چون نشون میده که ما ها هنوز زنده ایم بچه ها. با این همه کثافت، با این همه ماجرا، بعد از این همه سال دوستی. از اداهای نوستالژیک اصلاً خوشم نمیاد...فقط خیلی همه تونو دوس دارم. مردن مرام ما نیست. احمدعلی ساعت 8:35 PM نوشت 0 حرف Friday, April 21, 2006
● حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش
........................................................................................این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم؟ احمدعلی ساعت 10:03 AM نوشت 0 حرف Wednesday, April 19, 2006
● تابو شکستن عموماً کار خوبیه، و توان روحی بالایی میخواد، که بیشتر مردم ندارند.
........................................................................................از اون سخت تر و قشنگ تر بت شکستنه. دیوانه کننده اس این کانسپت، وقتی به همه بتهای زندگیت فکر می کنی. هزار هزار تا. خیلی بت هست. شاید واسه همینه که قرآن اون جمله طلایی رو داره که "و لا تُزَکّوا انفُسَکُم". کلی درسه همین یه جمله. فکر نمی کنم بشه خوب ترجمه اش کرد. فرویدی هم که به این جمله فکر کنی، کلی حرفه... احمدعلی ساعت 2:07 PM نوشت 0 حرف Tuesday, April 18, 2006
● باران می آید
و ما تا فرصت سلامی دیگر خانه نشین می شویم کاش نامه را به خط گریه می نوشتم ری را چرا باید از پس پیراهنی سپید هی بی صدا و بی سایه بمیریم؟ احمدعلی ساعت 11:34 PM نوشت 0 حرف
● یک بار که دوستی داشت می رفت، بهش گفتم:
........................................................................................راستی خاتم فیروزه بواسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود چقدر هوس مرگ دارم. احمدعلی ساعت 6:00 PM نوشت 0 حرف Saturday, April 15, 2006
● فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت ... احمدعلی ساعت 2:38 PM نوشت 0 حرف
● این دو تا با هم فرق می کنه. اینکه آزادی عقاید افراد رو به رسمیت بشناسی، و اینکه فکر کنی بعضی عقاید خطرناک هستن و باید بهشون توجه کرد.
........................................................................................من می ترسم از این جریان مخفی کمونیست بازی بین دانشجوها. شریف تا حدی، با این نشریه پیشاهنگ و ستاره پنج پر سرخ، دانشگاه تهران بدتر با چند تا نشریه. من وحشت می کنم از شنیدن کلمات "پرولتاریا" و "ابزارتولید" و "طبقه کارگر". حس می کنم باز اون جریان زیربنایی ترسناک قبل از انقلاب راه افتاده (یا داره راه میفته)، و باز هم بین دانشجوها. اگه کسی میخواد بدونه چرا می ترسم، بیاد خونه ما تو مشهد تا یه حجم وحشتناک کتاب مارکسیستی بهش نشون بدم، و ببرمش با چند تا چریک فدایی قدیمی صحبت کنه. کم آدم تلف نشده واسه این اوهام. بسه دیگه. احمدعلی ساعت 1:48 AM نوشت 0 حرف Friday, April 14, 2006
● ظالم آن قومی که چشمان دوختند
........................................................................................وز سخن ها عالمی را سوختند عالمی را یک سخن ویران کند روبهان مرده را شیران کند احمدی نژاد بود از زبان سروش. احمدعلی ساعت 3:24 PM نوشت 0 حرف Tuesday, April 11, 2006
● بیوشیمی پیشرفت کرده آقا! خیلی! از چهار سال و اندی پیش به این طرف پیشرفت های زیادی در این زمینه دیدم.فارماکولوژی هم.
........................................................................................خدا بیامرزه پدرانش رو که این قدر کاردرست بودن. احمدعلی ساعت 1:08 PM نوشت 0 حرف Monday, April 10, 2006
● من آخرش با این سبک زندگی کمر خودمو میشکنم.
حالا می بینی. البته عجالتاً ولش نمی کنم. احمدعلی ساعت 5:59 PM نوشت 0 حرف
● گاهی حس می کنم محکومم. تا ابد.
........................................................................................گاهی حس می کنم محکومم به فکر و فکر و فکر، و باهاش اضطراب و اضطراب و اضطراب. دیشب توی گروه حرف زدم. الکی شروع کردم، تا رسید به یه تداعی آزاد کامل و تصویر هایی که مرتب می اومدند و می رفتند.غریب بود. دنیایی داریم ما ها. احمدعلی ساعت 5:45 PM نوشت 0 حرف Saturday, April 08, 2006
● زانجا که رسم و عادت عاشق کشی توست
........................................................................................با دیگران قدح کش و با ما عتاب کن احمدعلی ساعت 12:22 AM نوشت 0 حرف Thursday, April 06, 2006
● خالی بستن بد نیست، خیلی وقتها هم خوبه. تیکه بدش اینه که خیلی وقتها آدم خودش باورش میشه.مصیبته به خدا.
........................................................................................این رفتار تو سطح فردی بده، ولی تو سطح سازمانی فاجعه اس. سازمانها هم در مورد خودشون خالی می بندن. احمدعلی ساعت 8:53 PM نوشت 0 حرف Wednesday, April 05, 2006
● اینجا یک کرگدن اصولگرای بچه باحال داره جون میده. یکی از آخرین نمونه های موجود (حداقل به خاطر آدم بودنش)
دوسش دارم، ولی نمی تونم پنهون کنم این حسّمو که میخوام نه خودش، که بعضی از بنیادی ترین مبانی اعتقادیش از صفحه روزگار محو بشن و دیگه هم بشر روشون رو نبینه. و نمی تونم پنهان کنم اینو که قطعاً پست ترین آدمهایی که میشناسم، از نظر ناظر خارجی افرادی مثل اونن.این ناظرین خارجی شامل بیشتر افراد تحصیل کرده و نسبتاً غیر عوام مملکت میشه. ولی با این همه، خیلی دوسِت دارم رفیق. احمدعلی ساعت 9:08 PM نوشت 0 حرف
● حرف هایی شنیدم، که اگه چند ماه پیش می شنیدم، کلاً چند روز تعطیل می شدم.
........................................................................................ولی این دفعه نشدم. کمی فکر...و تمام. این وقتهاست که زیبایی یکی از علوم بشر برام مشخص تر میشه. بیوشیمی. احمدعلی ساعت 3:16 PM نوشت 0 حرف Tuesday, April 04, 2006
● هر کو نکند فهمی، زین کلک خیال انگیز
........................................................................................نقشش به حرام ار خود، صورتگر چین باشد احمدعلی ساعت 7:41 PM نوشت 0 حرف Monday, April 03, 2006
● تو بگو...اگه صبح سیزده به در رئیست زنگ بزنه بگه بدو برو سبزه گره بزن که از دستت راحت شیم، چه طوری میشی؟!!!
........................................................................................امسال هم خبری نمیشه برو بچ .نرفتم گره بزنم. قابل توجه اونایی که منتظرن من زن بگیرم تا ذلت منو ببینن! یه سال دیگه هم مث مرررددد زندگی می کنم. شونزده سال بعدشم بعد از چهل سالگی میرم خونه بخت. احمدعلی ساعت 12:46 AM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
Archives |