قلعه تاناتوس |
Sunday, July 29, 2007
● گاهی وقتا دل برام دس می زنه
........................................................................................با پا می کشه پس می زنه عقلی که زخمش چرکیه دیگه مرخّص می زنه همه چی به ما می خنده یره همه چی با ما می گنده یره ... احمدعلی ساعت 1:38 PM نوشت 1 حرف Thursday, July 26, 2007
● قابل توجه دوست عزیزی که پرسیده بود حالا clear شدم که با دمم گردو میشکنم؟
........................................................................................شدم، تو یه هفته. من در زمینه ویزا جزء خوش شانس ترین ابناء بشرم، و البته در بعضی زمینه های دیگه. احمدعلی ساعت 6:46 PM نوشت 1 حرف Tuesday, July 24, 2007
● طبع تو را تا هوس نحو کرد
........................................................................................صورت صبر از دل ما محو کرد ای دل عشّاق به دام تو صید ما به تو مشغول و تو با عمر و زید ... احمدعلی ساعت 1:38 AM نوشت 0 حرف Monday, July 23, 2007 ........................................................................................ Sunday, July 22, 2007
● آه مرحوم جانی واکر رو دست کم نگیر. می تونه از یه مسافر سرحال که داره میره خونش تبدیلت کنه به یه موجود خسته که سه ساعت بعد از موعد بهش میگن که پروازش کنسل شده. بلیط نداره. چمدونش گم شده. باید تا پنج صبح تو صف وایسه و ...
خدا بیامرزتت. دیگه همچین غلطی نمی کنم پدر جان. قبول؟ بذار برم! احمدعلی ساعت 11:17 PM نوشت 1 حرف
● آخرای عمر برتراند راسل ازش پرسیده بودن که اگه به عنوان یه atheist، بعد از مرگش خدا بیاد سراغش و بپرسه " برای چی به من اعتقاد نداشتی؟"، چی میگه.
........................................................................................پیرمرد خیلی ساده گفته بود "Not enough evidence, God! Not enough evidence". امروز فکر می کردم که اگه خود کشی کنم و خدا بعدش بیاد ازم بپرسه که چرا ادامه ندادم، منم خیلی ساده میگم "Not enough reasons, God! Not enough reasons". باور نمی کنی؟ احمدعلی ساعت 6:43 AM نوشت 2 حرف Thursday, July 19, 2007
● تو چهل و پنج ثانیه ویزای آمریکا گرفتم. کی میگه سخته گرفتنش؟ یه کم شانس میخواد فقط.
........................................................................................آدم باید پررو باشه. احمدعلی ساعت 10:37 PM نوشت 2 حرف Wednesday, July 18, 2007
● خاطره انگیزه تداعی آزاد اون روزبعد از ظهر، توی ولی عصر. یهو حافظ رسید:
........................................................................................ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه؟ مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟ زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب این چنین با همه درساخته ای یعنی چه؟ و قس علی هذا. بلند بلند تداعی کردن هم جالبه گاهی. قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه؟ احمدعلی ساعت 7:38 AM نوشت 0 حرف Tuesday, July 17, 2007
● هی دوستک! تو روان آسا یه جا واسَم بگیر. بگو یه بچه قابیل کمک لازم داره.
........................................................................................احمدعلی ساعت 5:55 PM نوشت 2 حرف Monday, July 16, 2007
● حکایتی دارد سعدی، در همان دیباچه، بعد از "یک شب تأمل ایام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده تأسف می خوردم و سنگ سراچه دل به الماس آب دیده می سفتم و ..."
........................................................................................مصلحت چنان دیدم که در نشیمن عزلت نشینم و دامن صحبت فراهم چینم و دفتر از گفت های پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم زبان بریده بکنجی نشسته صمٌّ بکمٌ به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بود و در حجره جلیس برسم قدیم از در در آمد چندانکه نشاط ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترده جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبّد بر نگرفتم رنجیده نگه کرد و گفت: کنونت که امکان گفتار هست بگو ای برادر به لطف و خوشی که فردا چو پیک اجل در رسید به حکم ضرورت زبان در کشی کسی از متعلقان منش بر حسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت پیش گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم که دم بر نیارم قدم بر ندارم مگر آنگه که سخن گفته شود به عادت مألوف و طریق معروف که آزردن دوستان جهلست وکفّارت یمین سهل و خلاف راه صوابست و نقص رای اولوالالباب ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام... غرض، چه قدر باید در این زندگیِ درد حسرت بکشیم تا یاد بگیریم ارزش آدمها را؟ چقدر باید از دست بدهیم تا بفهمیم که ... می میریم عزیز. همه. فنا می شویم و تمام. چقدر خوب گفته که کنونت که امکان گفتار هست بگو ای برادر، به لطف و خوشی که فردا چو پیک اجل در رسد به حکم ضرورت زبان در کشی... می میریم. همه می میریم. فوقش عکسمان را می گذارند توی یک موزه و همین. احمدعلی ساعت 5:10 PM نوشت 0 حرف Sunday, July 15, 2007 ........................................................................................ Friday, July 13, 2007
● کس نیاید به پای دیواری
که بر آن صورتت نگار کنند گر تو را در بهشت باشد جای دیگران دوزخ اختیار کنند احمدعلی ساعت 8:10 PM نوشت 0 حرف
● من اذعان می کنم که تو عمرم همچین سینک انرژی ای ندیده بودم. کار داره خوب پیش میره ها، ولی حس می کنم هی دارم خالی میشم. چنان انرژی روانی آدمو تخلیه می کنه که نگو.
اون همه تو بیمارستان روزبه میرفتم و می اومدم، به امام مثالشو ندیدم. هی هوس می کنم بعد این جریان معرفیش کنم به مرجان، هی دلم واسه اون طفلک می سوزه! حیف نیس؟ احمدعلی ساعت 7:37 PM نوشت 0 حرف
● یادم رفت بگم، این فحش ها و چیزایی که گفتم فقط طرفش آدما نیستن. میتونه یه سازمان باشه، یه شرکت، یا یه نظام.
........................................................................................مث نظام مقدس جمهوری اسلامی که فقط اینجوری میشه تحملش کرد. فحش خور خودش و آدماش هم انضافاً خوبه، نه؟ احمدعلی ساعت 4:45 PM نوشت 0 حرف Thursday, July 12, 2007
● یه فحش هایی هست، و یه بخش هایی از بدن، و همچنین اعضایی از خانواده طرف مقابل، که یه وقت هایی تنها روش آرامش روانی محسوب میشن.
پ.ن: من بازم شرمنده دوستان پاستوریزه ام. نیستین جای من که بفهمین چی می کشم! احمدعلی ساعت 8:05 PM نوشت 0 حرف
● مسأله مهمی داشتم این چند روز. فکرم مشغولش بود. نسبتاً حل شد.
حالا نشستم توی این مملکت غربت و به مردن فکر می کنم. یازده صبح، وسط کار. فقط به مردن فکر می کنم. احمدعلی ساعت 6:38 PM نوشت 0 حرف
● حالا دیدار ما به نمی دانم آن کجای فراموشی .
........................................................................................دیدار ما اصلا به همان حوالی هرچه بادا باد دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند... احمدعلی ساعت 6:02 PM نوشت 0 حرف Tuesday, July 10, 2007
● با عرض معذرت از دوستان پاستوریزه، به استحضار می رساند که پست قبل ناشی از تألمات روحی - روانی - جسمی وارده به اینجانب در روز اول بوده و ارزش قانونی دیگری ندارد!
احمدعلی ساعت 8:22 PM نوشت 2 حرف
● روز اول تست
........................................................................................... و ما احمدعلی را نمودیم، و اکثر ایشان نمی دانند... من شرمنده ام، ولی به نظرت چرا حالا که اومدم این ور دنیا، همچین asshole ای باید همش همراهم باشه؟ چرا تو نیستی مثلاً، یا تو؟ احمدعلی ساعت 7:12 AM نوشت 3 حرف Friday, July 06, 2007
● مرگ را دیده ام من
........................................................................................در دیداری غمناک، من مرگ را به دست سوده ام من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک و به عمری سخت دراز و سخت فرساينده ... احمدعلی ساعت 5:57 PM نوشت 0 حرف Sunday, July 01, 2007
● خیلی وقته که با یه مسأله حیثیتی مقابله نکردم. سر آبرو، سر اثبات تواناییهام.
........................................................................................به سفری می رویم، پلنگ افکن... احمدعلی ساعت 7:57 PM نوشت 1 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
Archives |