قلعه تاناتوس |
Tuesday, September 30, 2003
● روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد بسيار دارد... احمدعلی ساعت 8:32 PM نوشت 0 حرف
● بعد از يه مدت حال دادن اساسي، حالا داره منو تست ميکنه ببينه درسم رو خوب ياد گرفتم يا نه؟
ياد گرفتم...والا ياد گرفتم.د بابا اقلاْ روش اين اممتحان رو عوضش کن ديگه! مرامي دارم خسته ميشم.جون من... اما يه چيزي رو بدون: حتي اگه صد سال ديگه هم منو مجبور کني که صبح تا شب مثل معتادا بشينم يه گوشه خميازه بکشم، بازم ماراسريست با تو که گر خلق روزگار     دشمن شوند و سر برود هم بر آن سريم خوب من که همش تو نماز همينو ميگم بهت.فکر ميکنم تا حالا تو تستا خوب جواب دادم! نميشه روش امتحان رو عوض کني؟ به خدا بسمه... احمدعلی ساعت 8:23 PM نوشت 0 حرف
● "تنها سجده كسي مقبول است كه غروري براي شكستن دارد..."
........................................................................................دكتر شريعتي دكتر به خدا تو شاهكاري! احمدعلی ساعت 1:44 PM نوشت 0 حرف Sunday, September 28, 2003
● مامان جون عزيزم: من هنوز خيلي بچه ام واسه اين حرفا! بيخيال ديگه.خوب؟
اين مهمترين مكالمه چند روزه گذشته با مادر محترم بوده.حتي با پدر محترم! احمدعلی ساعت 3:12 PM نوشت 0 حرف
● دور موتور=0
........................................................................................گشتاور مفيد=0 خوشحالي=خيلي بيحالي=خيلي بيخيالي=خيلي پيدا كنيد پرتقال فروش را! احمدعلی ساعت 3:09 PM نوشت 0 حرف Friday, September 26, 2003
● ميدونستيد بعضي از سنگها از ترس(خشية) خدا از کوه ميفتن؟
يه آيه باحالي داريم.ميگه (خطاب به بني اسرائيل) که دلهاي شما مثل سنگ شده، يا سخت تر از اون، چون مثلاْ از درون بعضي سنگها چشمه جاري ميشه،ميشکنه و آب ازش بيرون مياد، «و ان منها لما يهبط من خشية الله...» يعني بعضيهاش از ترس خدا فروميافته... بعد ميگه دلهاي شما از اين هم سخت تر شده... اينم از تواناييهاي فراوان انسان اشرف مخلوقات...سنگ. واقعاْ آدم بايد هواي خودشو داشته باشه.الان شرايط براي سنگ شدن خيلي خيلي مساعد تر از زمان بني اسرائيله. احمدعلی ساعت 9:39 PM نوشت 0 حرف
● يه سري به وبلاگ داداشم بزنيد.يه جونوريه ديوونه تر از من.
خدا عاقبت اين يکي رو به خير کنه.خانوادگي قاطي داريم ما... احمدعلی ساعت 9:35 PM نوشت 0 حرف
● جالبه.براي درس خوندن تو اين دانشگاه و اين رشته، مغز آدم بايد در حالت خيلي فعال کارکنه. ولي مغز من شکر خدا تقريباْ دور موتورش صفره.
نه هيچ فکر جديدي، نه هيچ خيالي، نه آرزويي، نه حوصله درس خوندن و اين کارا...! خيلي راحتم. آخيييييييييييييششششششششش....... احمدعلی ساعت 9:31 PM نوشت 0 حرف
● من کم کم دارم به تعطيل گردن اين وبلاگ عزيز فکر مي کنم.البته هنوز تصميم قطعي نگرفتم.
........................................................................................به هرحال کم کم يه دوره وحشتناک براي من داره تموم ميشه، و بد نيست که خاطرات و دلتنگيهاش دست نخورده باقي بمونه.به عنوان يه فصل از تاريخ زندگي من. اميدوارم که اين دوره هرچه زودتر کاملاْ به تاريخ بپيونده. احمدعلی ساعت 9:25 PM نوشت 0 حرف Wednesday, September 24, 2003
● يه کشف جديد:
من بعد از برنامه مکه ديگه يه کبک بيخيال نيستم که سرشو کرده زير برف... من يه عقاب بي خيالم که روي ديوار يه فلعه نشسته بقيه رو نگاه ميکنه... روانپزشک هاي محترم به اين حالت بنده ميگن خودشيفتگي.مجيد هم ديروز همين تشخيص رو داده بود. خوب آره.فرمايشي هست؟ احمدعلی ساعت 11:41 PM نوشت 0 حرف
● من قبلا اينقدر بقيه برام مهم نبودن.ولي حالا هستن...خيلي.فکرم همش مشغول اينو اونه.
فلاني ناراحته.فلاني خوشحاله.فلاني رو بايد ادب کرد... اين خوب نيست فکر کنم. احمدعلی ساعت 11:30 PM نوشت 0 حرف
● واقعا چيزي ندارم که بگم.
احساس اينکه همه دلمشغولي هاي آدم از بين رفته هم خوبه هم بد. خوبه چون ديگه اذيت نميکنه.بده چون ديگه چيزي نداري که بهش فکر کني.مجبوري محدود بشي به مسايل روزمره... اين دقيقا همون آرزويي بود که چند ماه پيش کرده بودم.«کاش فکرم به سطح ميآمد...» حالا مستجاب شده.ولي به نظر مشکل داره. خدا عاقبت همه مارو به خير کنه...آمين. احمدعلی ساعت 11:27 PM نوشت 0 حرف
● ساقي به نور باده برافروز جام ما     مطرب بزن که کار جهان شد به کام ما
........................................................................................ما در پياله عکس رخ يار ديدهايم     اي بيخبر ز لذت شرب مدام ما... احمدعلی ساعت 11:25 PM نوشت 0 حرف Tuesday, September 23, 2003
● دلم برای دل تنگی هام تنگ شده بود...
........................................................................................خوب چی کار کنم.مجبور شدم بعد از مدتها یه کتاب شروع کنم...حالا احتمالاً دلتنگیهام بر می گردن. این خوبه؟ احمدعلی ساعت 12:31 PM نوشت 0 حرف Saturday, September 20, 2003
● آقا يکي به داد اين بچه برسه! دو روز ديگه يه کاري دست خودش ميده ها!
........................................................................................منظورم تويي خانوم بزرگ.من واقعاْ نگرانم برات. احمدعلی ساعت 8:33 PM نوشت 0 حرف Wednesday, September 17, 2003
● ”سبب توبه فضيل بن عياض آن بود كه او كنيزكي را دوست داشتي.شبي وعده داد كه برِ او شود.او به ديواري بر رفت و به بام خواست تا بر او شود، از سراي آوازي ميآمد كه كسي ميخواند ” الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله... “. اين آيت بر دل او اثر كرد.ساعتي بگريست.گفت ”بلي والله قد اني“ آري والله كه وقت آمد كه نرم شود براي ذكر خداي...“
تفسير ابوالفتوح *معني آيه: آيا مؤمنان را هنگام آن نرسيده است كه دلهايشان به ياد خداوند، و آنچه از حق نازل شده است، خشوع يابد؟... احمدعلی ساعت 10:44 PM نوشت 0 حرف
● تازگي ها يه چيز جالب براي خوندن توي قنوت نماز به ذهنم رسيده:
........................................................................................ما را سري است با تو كه گر خلق روزگار     دشمن شوند و سر برود هم بر آن سريم قشنگه.نه؟ احمدعلی ساعت 10:15 PM نوشت 0 حرف Tuesday, September 16, 2003 ........................................................................................ Monday, September 15, 2003
● ببينم چرا همه بلاگرها دپ زدن؟ باز ما يه هفته نبوديم اوضاع مملكت به هم ريخت؟
........................................................................................راستي شماها اومدين؟ احمدعلی ساعت 6:35 PM نوشت 0 حرف Tuesday, September 09, 2003
● «انی ءانست نارا لعلی ءاتيکم منها بقبس أو أجد علی النار هدی... (طه ۱۰)
پر روام. نه؟ اونجا انقدر آدما رو تحويل میگيرن که لوس شدم!» اينا اولين جملاتي بود که يکي از بچه هاي کاروان عمره ما بعد از برگشت تو وبلاگش نوشته. نتيجه بگيريد که من نه اغراق ميکردم نه دروغ ميگفتم... اونجا اونقدر آدمو تحويل ميگيرن...دلم يه ذره شده واسش. احمدعلی ساعت 1:51 AM نوشت 0 حرف
● بعد کلي اين در و اون در زدن فهميدم «کافر» يعني چي.سنگينه...شايد شامل حال خيلي از ماها بشه...يعني اون بلاهاي عجيب و غريب ممکن سر ما هم بياد؟
«کافر يعني کسي که از يک حقيقت متعالي کاملاْ اگاهه ولي بيانش نميکنه.» بيانش نميکنه؟ يا باهاش دشمني مي کنه؟ نميدونم راستش... فقط ميدونم که خيلي کليه اين مفهوم.بيشتر از اون چيزي که فکرش رو بکنيم.فقط انکار وجود خدا نيست...هر حقيقت متعالي. *اين آخرين چيزيه که موقع قران خوندن به من الهام شد.واقعاْ الهام شد...اين يعني حواست باشه بچه. -باشه.ولي تو هم مارو بپا.خوب؟ احمدعلی ساعت 1:34 AM نوشت 0 حرف
● شماها کدوم گوري هستين؟
مجتبي.ليلي.مهدي.آيلر.بقيه...! پاشين بياين تهران ديگه! احمدعلی ساعت 1:10 AM نوشت 0 حرف
● خوب...زندگي هنوز جربان داره.هنوز هم خدا اون بالاست.هنوز هم همه چي خيره انشاءالله.واقعاْ.
من ناراحتم.همينجوري و تنها چاره اينه که «افوض امري الي الله...ان الله بصير بالعباد...».همه چي رو ميسپرم به خدا.خودي ميدونه چيکار کنه. هزار دفعه ديده بودم که تحمل خداحافظي ندارم... احمدعلی ساعت 1:07 AM نوشت 0 حرف
● آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست    هرکجا هست خدايا به سلامت دارش...
........................................................................................يا به سلامت دارشون.همشونو... احمدعلی ساعت 12:52 AM نوشت 0 حرف Sunday, September 07, 2003
● كسي در مورد غرور كثيف بچه هاي شريف چيزي ميدونه؟
........................................................................................من امروز به يه پسره گفتم بالاخره اين گارد مذهبي مسخره تو رو نابود مي كنم با پتك.اونم برگشت گفت منم اين غرور چندش آور شريفي تو رو با همون پتك له مي كنم. اين اصلاً معني خوبي نداره... احمدعلی ساعت 8:39 PM نوشت 0 حرف Saturday, September 06, 2003
● بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است
........................................................................................ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست این Tip of the Day امروز بود.تو بدترین اوضاع اومد. احمدعلی ساعت 10:00 AM نوشت 0 حرف Friday, September 05, 2003
● يه عالمه كفتر خوشگل... اصلاَ از آدما نميترسن.
همه با هم پرواز مي كنن.منفجر ميشن.از بيخ گوشت مثل گلوله ميگذرن.دو متر اونور تر ميشينن دوباره. خيلي باحال بودن. احمدعلی ساعت 12:52 AM نوشت 0 حرف
● يه سري سيدي خريدم از اونجا.قرآن كامل.مال امام جماعت مسجدالحرامه.وقتي سر نماز ميخونده ضبط كردن.اگه بدونيد چه شاهكاريه!
همون حس رو ميسازه.تو استوديو ضبط نشده خوشبختانه.واقعيه. بي نظيره . احمدعلی ساعت 12:43 AM نوشت 0 حرف
● خسته و كوفته مياي خونه.تلويزيونو روشن ميكني.
واي... واي... مسجدالحرام.مناره ها.مكعب سياه.شب.نورافكنها... فرفره سفيد ...چرخ چرخ .يه عالمه آدم اون دور... بد جوري دلم تنگ شده براش.بد جوري. شنيدم يه نفر، احتمالاَ امام محمد غزالي، يه دفعه گفته بوده گه من اگه جاي پيغمبر بودم، وقتي رفتم معراج ديگه بر نميگشتم...همونجا ميموندم. اينه فرق بين يه پيامبر و يه عارف، يا صوفي، يا... برميگرده وسط مردم تا كارشو انجام بده...مسؤوليتشو. ولي آخه من نميخوام پيامبر بشم! احمدعلی ساعت 12:33 AM نوشت 0 حرف
● ”...امشب من از سلاسل پنهان مدرسه
سير از اصول و ميوه و شاخ درخت دين، واز شك و از يقين، وز رجس خلق و پاكي دامان مدرسه بگريختم... ...چگونه بگويم...حكايتي است ديگر به تنگ امده بودم از خنده هاي طعن وز گريه هاي بيم ديگر دلم گرفته از اين حرمت و حريم تا چند ميتوانم باشم به طعن و طنز -حتي گهي به نعره نفرين تلخ و تند- غيبت كنان و بد گو پشت سر خدا؟ ديگر به تنگ آمدهام من تا چند ميتوانم باشم از او جدا؟ ...“ امشب شگفت حال خوشي دارد واكنون كه شب ز نيمه گذشته است، او در خيال، خود را بيند پنهان گريختهاست و رسيده به خانقاه؛ ولي بستهاست در و او سر به در گذاشته و از شكاف ان با اشتياق قصه خود را ميگويد و ز هول دلش جوش ميزند؛ گويي كسي به قصه او گوش ميكند... -“امشب به گاه خلوت غمناك نيمشب گردون بسان نطع هر گوهريش آيتي از ذات ايزدي. آفاق خيره بود به من تا چه ميكنم من در سپهر خيره به آيات سرمدي، بگريختم -به سوي شما ميگريختم- بگريختم، به سوي شما آمدم، شما اي ساقيان سرخوش ميخانه الست! اي لوليان مست به ايام كرده پشت، به خيام كرده رو، آيا اجازه هست؟... ... راهم دهيد آي! پناهم دهيد آي! ميترسد اين غريب پناهنده، اي قوم پشت در نگذاريدش. اي قوم ، از براي خدا...” ... واقعاَ متشكرم كه درو باز كرديد.تا عمر دارم ممنونم. احمدعلی ساعت 12:10 AM نوشت 0 حرف
● در اين كوره راههاي لخت و پر نشيب و فراز
........................................................................................نغمه هاي تو اي حافظ،مرا تسلي خواهند داد؛ آنگاه كه راهنماي كاروان بر پشت قاطرش نشسته و سرمست ميخواند، تا اختران را بيدار كند، و راهزنان را بترساند گوته احمدعلی ساعت 12:05 AM نوشت 0 حرف Wednesday, September 03, 2003
● اگه بدونيد چقدر دوست دارم همه رفقا الان پيشم باشن!
من بايد اين شور رو يه جوري در وکنم آخه. پاشين بياين من نصيحت کنم شماهارو مثلاْ.خوب؟ احمدعلی ساعت 8:22 PM نوشت 0 حرف
● اگه بخوام به يه نفر يه سوغاتي توپ از اين سفر بدم همين يه بيته.تقديم به همه آدمايي که دوستشون دارم:
تکيه بر تقوي و دانش در طريقت کافريست راهرو گر صد هنر دارد توکل بايدش توکل بايدش توکل بايدش توکل... احمدعلی ساعت 7:58 PM نوشت 0 حرف
● من چون نميتونم بلند آواز بخونم مجبورم اينجا آوازمو بنويسم.
........................................................................................بي تو اگر به سر شدي زير جهان زبر شدي باغ ارم... احمدعلی ساعت 7:49 PM نوشت 0 حرف Tuesday, September 02, 2003
● ميگن اگه بخوان حال يه کرد رو بگيرن شلوار استرچ پاش ميکنن.
اگه بخوان حال يه اهوازي رو بگيرن دست و پاشو ميبندن بعدش نوار بندري ميذارن. اگه بخوان حال احمدعلي رو بگيرن يه کاري ميکنن که يه هفته گلودرد شديد داشته باشه که نتونه آواز بخونه. من ميخوام آواز بخونم آقايون دکترها.اين گلوي صاب مرده درد ميکنه.ميفهميد؟ احمدعلي که روزي دوساعت نخونه به چه درددي ميخوره؟! احمدعلی ساعت 1:52 PM نوشت 0 حرف
● آقا حواستون به اين شيطون پدرسوخته باشه.خيلي زرنگه .خيلي خيلي.الان چند روزه هر کاري ميکنم اين وامونده دور و برم ميچرخه.
وقتي آدم محرم ميشه بايد همه تعلقاتش رو کنار بذاره.دوتيکه پارچه سفيد بپوشه.يعني آقا من شدم مثل روز اول.هيچي ندارم.حالا شيطون لعنتي چيکار ميکنه؟ ما توي اتوبوس نشسته بوديم.با احرامي هاي سفيد و تر و تميز.يکي از بچه ها اومد نوشابه باز کنه.همش پاشيد روي لباس من.فاتحش خونده شد. راستش ناراحت شدم.چون دوست نداشتم با لباس کثيف اعمال رو انجام بدم.رفتم تو فکر که حالا چيکار کنم براي فرداو از اين حرفا... يهويي ديدم اين يارو وايساده بالاسر من داره ميخنده.ميگفت ديدي گولت زدم.حالتو گرفتم.تو فسقلي ميخواستي مثلاْ تعلقات رو کنار بذاري؟ ديدي که عاشق همين دو تيکه پارچه سفيد شدي؟ ديدم راست ميگه بنده خدا...بد جوري کلک خوردم.حتي دو تيکه پارچه سفيد .حتي... سوسکش کردم.ولي اون لحظه خوب معني يه آيه قشنگ رو فهميدم: انه يريکم.هو و قبيله من حيث لم ترونهم... او و قبيله اش از جايي به شما مينگرند که نميبينيدشان... ميبينيد چقدر زرنگه ؟ احمدعلی ساعت 1:38 AM نوشت 0 حرف
● بعله که اينقدر مهربونه.خيلي بيشتر از اين حرفها ليلي خانوم.يادته به اون بيت گير داده بودي:
عتاب يار پريچهره عاشقانه بکش که يک کرشمه تلافي صد جفا بکند... خوب.من اينو اونجا با گوشت و پوست و مغز و دلم لمس کردم. *البته کار از کرشمه و اين حرفا گذشته بود (براي لحظاتي).کم مونده بود بياد منو بخوره! احمدعلی ساعت 1:09 AM نوشت 0 حرف
● اين چند تا بيت هم اونجا خيلي بهم حال ميداد:
دوش چه خوردهاي دلا فاش بگو نهان مکن چون خمشان بيگنه روي بر آسمان مکن باده خاص خوردهاي نقل خلاص خوردهاي بوي شراب ميزند خربزه در دهان مکن دوش شراب ريختي واز بر ما گريختي باردگر گرفتمت بار دگر چنان مکن... فقط يه دف کم بود وسط حرم.سماع لذت بخشي ميشد... احمدعلی ساعت 12:30 AM نوشت 0 حرف
● شروع کردم به تفسير خوندن.انگار در يه دنياي ديگه داره به روم باز ميشه.از عاقبتش خيلي نگرانم.ولي بيخيال.
........................................................................................احمدعلی ساعت 12:22 AM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
Archives |