قلعه تاناتوس |
Monday, February 28, 2005
● خلاصه دو مکالمه تلفنی:
........................................................................................من :سلام مجتبی . چی شد؟ مجتبی (خواب خواب، در حال مرگ!) : چی چی شد؟ -بلیط دیگه! -بلیط چی؟ -بابا بلیط! -آها...بچه ها برای بیست و پنجم گرفتن. ... (یک روز بعد، با خوشحالی) من: سلام محمد. به سلامتی بلیط گرفتین... - نه بابا...گیر نیومد. تا هفتم پر بود... نتیجه اخلاقی: دم همتون گرم. خیلی دوستون دارم. نتیجه ژئوپولیتیک: وقتی خوابی حرف نزن آقا جون! یه موقع یه چیزی میگی کار دستت میده. ... ولی جدا از همه این حرفا...خیلی وقت بود دلم برای خودمون تنگ شده یود. دلم برای عکس یادگاری گرفتن تنگ شده بود. دلم برای یه جمع صمیمی قدیمی با شرکت علی و عزیز و مجتبی و حاج حسین کیانی فرش فروش حجره دار و دوستک و سعید و احمدآقا نارسیسیست لک زده بود...هرچند نتیجه کار شکست کامل بود! احمدعلی ساعت 6:34 PM نوشت 0 حرف Friday, February 25, 2005
● این حرف نداره!
کلاً تو دانشکده ما آدم فهمیده زیاد پیدا میشه...حتی بین جماعت اناث. احمدعلی ساعت 12:55 AM نوشت 0 حرف
● یکی از فواید بالا رفتن سن آدم ، که تو بچگی وجود نداره، اینه که همیشه یه چیزی داری که بهش فکر کنی...یه خاطره مثلاً ، یا پروژه سازماندهی، یا یه شعر قشنگ از شاعری که کمتر شناخته شده اس، یا شخصیت آدم جلویی تو مترو...
به هر حال، کم پیش میاد که بی کار بمونم. احمدعلی ساعت 12:53 AM نوشت 0 حرف
● آبی که از این دیده چو خون می ریزد
........................................................................................خون است، بیا ببین که چون می ریزد پیداست که خون من چه برداشت کند دل می خورد و دیده برون می ریزد احمدعلی ساعت 12:23 AM نوشت 0 حرف Wednesday, February 23, 2005
● در کم خردی مهندسان عزیز صنایع همین بس که این بندگان خدا شیش واحد تحقیق در عملیات می خونن که بفهمن باید یه چیزی رو ماکزیمم کنن و اینا...ولی آخرش نمی فهمن که اون چیز چی باید باشه.
مثلاً با کمک همه تئوری های دیگه رشته سختشون اومدن سیستم بانکداری مملکت رو طراحی کنن، و ظاهراً چیزی که ماکزیمم شده فقط زمان انتظار مشتری در صفه. میدونی...بینش می خواد! احمدعلی ساعت 6:00 PM نوشت 0 حرف
● متاسفانه به قول شیخنا و مولانا فرزین، آدمها دو دسته اند ...یا "زذ" یا "ززذ"...
یعنی یا "زن ذلیل" هستن، یا "زر می زنن که زن ذلیل نیستن". دسته سوم هم اونایی هستن که زن و غیره ندارن...که انصافاً آبرومندتر از بالاییان ! احمدعلی ساعت 4:23 PM نوشت 0 حرف
● من به عنوان یه دوست عزیز برای همه اونایی که این روزا کنکور دارن آرزوی موفقیت می کنم.
........................................................................................برای لیلی، مجید، امیر، عاطفه، علی، عزیز،دو تا محمد، دو تا سعید، اون یکی امیر،شیرین، کیارش ...و هر بشر دیگه ای که ممکنه یادم رفته باشه. احمدعلی ساعت 12:01 PM نوشت 0 حرف Tuesday, February 22, 2005
● این شرکت پره از پیر مردهایی که صبح تا شب فقط قصه برای هم تعریف می کنن و تحلیل های سیاسی به رخ هم می کشن. من نمی دونم چطوری سود میده!
البته ناگفته نماند که توی این شرکت جوانانی هم پیدا میشن که هر از چند گاهی سرکار وبلاگ می نویسن... احمدعلی ساعت 3:45 PM نوشت 0 حرف
● بعضی آدمها تکلیف خودشون رو با دنیا کاملاً روشن کردن.
........................................................................................یه دوست خیلی عزیز خیلی حزب اللهی دارم که یه بار می گفت وظیفه من تو این دنیا کمک به دوستان خدا و از بین بردن دشمنان خداست...بعد وقتی من با تعجب ازش پرسیدم که آخه ملاک این تقسیم بندی چیه؟، گفت "فقط نظر مجتهد"!!! هرچند به خودش هم گفتم که داره مزخرف میگه...ولی گاهی آرزو می کنم که تکلیف من هم این قدر واضح و مشخص بود. ظاهراً همه آدمها فقط دنبال راهی هستن که بار یه مسؤولیت سنگین رو از روی دوش خودشون بردارن. احمدعلی ساعت 3:39 PM نوشت 0 حرف Sunday, February 20, 2005
● دریا هنوز هم همان جذابیت بچگی هایم را دارد. همان مهر وحشی.
شاید همین چیزی که خودم هستم. احمدعلی ساعت 3:13 AM نوشت 0 حرف
● خوب...من این روزا ساری هستم. گاهی سری می زنم به این مراسم سنتی این ناحیه. هم توی شهر و هم دهات اطراف.
........................................................................................انتظار داشتم که مراسم روستا ها صاف و ساده تر و بی ریا تر از شهر باشه. نسبتاً همین طور هم هست (هرچند متاسفانه بسیج توی روستاها خیلی نفوذ داره). این ورا رسمه که توی روستا، همه خونواده ها ظهر این دو روز به اندازه وسعشون غذا درست می کنن(که انصافاً خوشمزه است)، و خیلی از خونواده ها ظهر تاسوعا و عاشورا میرن به دهات برای تفریح. این هم یه چشمه از فرهنگ خوش و خرم این مردمه. اما غرض از همه این حرفا...اینه که من به این نتیجه رسیدم که اگه به مراسم عزاداری مردم ایران به چشم یه رسم یا فرهنگ سنتی نگاه کنیم (کاملاً در سطح یه جور رقص محلی مثلاً)، خیلی قشنگ میتونه باشه.خیلی جذاب. خیلی متنوع. ولی امان از وقتی که پای این خواننده های مزخرف میاد وسط...به خصوص این جوونهای انکر الاصوات...انواع تهمت و دروغ و کفر فوران می کنه...و اون حس پست قبلی... من می دونم. قبل از انقلاب، تو این مراسم شریعتی ها بودن، مطهری ها، بازرگان ها و طالقانی ها بودن. حالا چی؟ کسانی که سرشون به تنشون می ارزه هم خودشونو محدود کردن به محیط دانشگاه و حرفهای حسابی...نه چیزی که به درد من بخوره. از نظر من شرکت تو این مراسم اشتباهه (مراسم عمومی منظورمه، نه خصوصی ها)، هرچند گاهی می ارزه تماشا کنی! احمدعلی ساعت 2:27 AM نوشت 0 حرف Thursday, February 17, 2005
● پـری نـهفــتــه رخ و دیـــو در کــرشـمــه حـسـن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجب است ! احمدعلی ساعت 12:20 PM نوشت 0 حرف
● من یه عنوان کسی که خودش رو مذهبی می دونه اعلام می کنم که در هیچ مراسم عزاداری شرکت نمی کنم، بلکه دارم میرم شمال.
احمدعلی ساعت 11:57 AM نوشت 0 حرف
● من به این نتیجه رسیدم که کاملاً محتمله که تبدیل بشم به یکی از این خوکهای چاق کثیف...
........................................................................................از این پولدارهای مال مردم خور عوضی که مرتب مردم رو بیچاره می کنن...و بعد کلی اعمال خیرخواهانه انجام میدن برای تطهیر گناهان و تقرب به بارگاه الهی...تازه مثلاً توی محرم چپ و راست گریه می کنن و عر می زنن، سر اینکه روضه خون گفته "پسر به پدرش گفت بابا جون..."...طوری که همه فکر کنن این عجب قلب رئوفی داره. من ممکنه یکی از اینا بشم. مطمئنم هنوز نشدم، حداقل چون هنوز پولدار نیستم. ولی...قورباغه چطور می پزه مگه؟ مگه من چی از قورباغه بیشتر (یا کمتر) دارم؟...آروم آروم... صاف میگم: حالم از این مراسم مزخرف عزاداری معمول به هم می خوره. حالم از این موجودات متظاهر به هم می خوره. حالم از اینایی که واسه گریوندن مردم و بالطبع درآمد بالاتر هر دروغ مزخرفی رو با صدای نکره فریاد می زنن به هم می خوره. حالم از این شاهکارهای روزافزون این حکومت به هم می خوره... من امام حسین رو نمیشناسم. اصلاٌ اصلاٌ. فقط می دونم...بعنی حس می کنم که خیلی بزرگه...خیلی...و اون هم حالش از این ملت کثیف دورو به هم می خوره... و واقعاٌ نمی دونم که چطور این اراذل می تونن ادعا کنن که مثلاً منجی موعود بشر قراره اینجا ظهور کنه... پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن... احمدعلی ساعت 11:49 AM نوشت 0 حرف Wednesday, February 16, 2005
● دکتر معین کسی بوده که زمان انقلاب فرهنگی، تو دانشگاه شیراز تعداد خیلی زیادی رو الکی اخراج کرده...
من یه چیزایی رو نمی فهمم. واقعاً آدما ممکنه تو سن بزرگسالی اینقدر تغییر کنند؟ آدم به درد بخوری نیست. اصلاً نیست. احمدعلی ساعت 12:47 AM نوشت 0 حرف
● نه...قبول ندارم که نگاهم به دنیا مکانیکی تر شده...
ممکنه خیلی "علمی" تر شده باشه...ولی مکانیکی و مهندسی نه. من تازه دارم از اون طرز تفکر بیرون میام. احمدعلی ساعت 12:28 AM نوشت 0 حرف
● کس این کند که دل از یار خویش بردارد؟
........................................................................................مگر کسی که دل از سنگ، سخت تر دارد که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق؟ دروغ گفت گر که از خویشتن خبر دارد اگر نظر بدو عالم کند حرامش باد که از صفای درون با یکی نظر دارد هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود کجاست مرد که با ما سر سفر دارد؟ گر از مقابله شیر آید از عقب شمشیر نه عاشقست که اندیشه از خطر دارد و گر بهشت مصور کنند عارف را به غیر دوست نشاید که دیده بر دارد از آن متاع که در پای دوستان ریزند مرا سریست، ندانم که او چه سر دارد؟ دریغ پای که بر خاک می نهد معشوق چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد؟ عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر کدام عیب که سعدی خود این هنر دارد نظر بروی تو انداختن حرامش باد که جز تو در همه عالم کسی دگر دارد *از اینجا دزدیدم. احمدعلی ساعت 12:04 AM نوشت 0 حرف Tuesday, February 15, 2005
● چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود؟
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود؟ گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود؟ ... احمدعلی ساعت 11:56 PM نوشت 0 حرف
● ورزش خیلی خوبه...مخصوصاً ورزش سنگین. خیلی سنگین.
........................................................................................فقط یادت باشه اگه هشت شب رسیدی خونه و با نهایت خستگی خواستی بری باشگاه، یهو هوس نکنی ده کیلو همه وزنه هات رو ببری بالا...چون ممکنه همه ارگانیسم های بدنت به هم بریزن. از گوارش بگیر تا اعصاب ! مثل من بیچاره در این لحظه. احمدعلی ساعت 11:48 PM نوشت 0 حرف Monday, February 14, 2005
● بدینوسیله از همه کسانی که بنزین اضافی دارند و نمی دانند چه کارش کنند دعوت می شود با من تماس بگیرند و به جمع ما بپیوندند.
اینکه با بنزین زیادی چی کار میشه کرد رو هنوز هیچکدوممون نمی دونیم. احمدعلی ساعت 7:41 PM نوشت 0 حرف
● اگه یه روز هم به فرض محال و زبونم لال لازم شد که برای کسی هدیه عاشقانه بخرم، قطعاً میذارم فردای روز ولنتاین بهش میدم، تا روی این جماعتی رو که با این وضع مسخره همشون تو یه روز لاو می ترکونن کم کنم!
........................................................................................یعنی چی آخه؟ این همه وقت ! احمدعلی ساعت 7:15 PM نوشت 0 حرف Thursday, February 10, 2005
● یه بار گفته بودم که خیلی مهمه که آدم احساسات خودش رو به رسمیت بشناسه...
اتفاقات خوبی داره میفته. حجم تنفر شدید من از همه دور و بری ها داره به صورت نمایی میره بالا...یعنی بعد از دو سه سال داره خودشو نشون میده. این درست مثل یه زخم کهنه و مخفیه که سر باز کرده...و حالا میشه یه کاری براش کرد. حالا تازه کار من شروع میشه. من متنفرم.من متنفرم.من متنفرم. احمدعلی ساعت 7:33 PM نوشت 0 حرف
● به دوست عزیزی گفتم برام چند تا فیلم بیاره که موضوعش دپ زدن و داغون شدن یه آدم خیلی موفق و خوش و خرم باشه.
مازوخیسم شاخ و دم نداره که! احمدعلی ساعت 4:42 PM نوشت 0 حرف
● یکی از اشتباهات وحشتناکی که اتفاقاً خیلی هم شایعه، اینه که آدما سعی می کنن تصویر یک انسان کامل از خودشون تو ذهن بقیه درست کنن.
آقا نکنید این کارو! بدبخت میشید آخرش! احمدعلی ساعت 4:40 PM نوشت 0 حرف
● ...به خدا خودم دیدم...!
........................................................................................از اول تا آخر خیابون آزادی، پوستر هایی گذاشتن با یه عکس گنده از معظم له، و یه شعر زیرش: در این خاک در این مزرعه پاک بجز عشق، بجز مهر ولایت دگر هیچ نکاریم خیلی جالبه! یادمه ما هم برای انتخابات شورای صنفی دانشکده برق از این شعر واسه تبلیغات استفاده کرده بودیم...البته از اصلش! احمدعلی ساعت 4:39 PM نوشت 0 حرف Wednesday, February 09, 2005
● زیبایی...و درد:
کیف یأتی النظم لی و القافیة بعد ما ضاعت اصول العافیه ما جنونٌ واحدٌ لی فی الشّجون بل جنونٌ فی جنونٌ فی جنون ذاب جسمی من اشارات الکُنی بعد عاینت البقاء فی الفناء مثنوی احمدعلی ساعت 1:16 AM نوشت 0 حرف
● آره...من دیوونه ام.
........................................................................................من با هزار زحمت کارت دعوت اختتامیه جشنواره گیر میارم، بعد به جای گوش دا دن، برای مدت مدیدی سعی می کنم از بالکن سوم تالار وحدت ،رهبر ارکستر ملی آذربایجان رو تحلیل کنم...و البته هیچی گیرم نمیاد. من خوشبختانه هنوز دیوونه ام. احمدعلی ساعت 1:11 AM نوشت 0 حرف Tuesday, February 08, 2005
● خیلی صحنه قشنگیه...خیلی...وقتی می بینی دو تا مرد دارن مثل دو تا مرد با هم حرف می زنن.
........................................................................................الان من دارم می بینم. احمدعلی ساعت 1:19 PM نوشت 0 حرف Friday, February 04, 2005
● من یه کتاب عالی سراغ دارم.
اگه کسی خواست لذت کتاب خوب خوندن رو حس کنه ما در خدمتیم. احمدعلی ساعت 2:42 AM نوشت 0 حرف
● این سایت آقای احمد قابل رو بد نیست ببینید. یکی از فقهاییه که حرفهاش هیچ ربطی به فقهی که ما میشناسیم نداره (در مورد حجاب، نجس یودن انسانها با مرامهای دیگه، گوشت حیواناتی که ذبح اسلامی نشدن و...).
کلاً قضیه اینه که معتقده شرع جایی میتونه بیاد وسط که عقل حکمی نتونه بده (تا جایی که من فهمیدم). برای دوستانی که به علوم دینی علاقه مندن جالبه. احمدعلی ساعت 2:34 AM نوشت 0 حرف
● همینجوری اومد تو ذهنم:
........................................................................................ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند واز می جهان پر است و بت می گسار هم روزی این رو خواهم خوند. احمدعلی ساعت 1:27 AM نوشت 0 حرف Thursday, February 03, 2005
● به هوای خریدن" زمزمه های ازلی" سید علی صالحی رفته بودم...و "مثنوی" خریدم و" شورذهن" و" روانشناسی مردان" و...اصلی رو پیدا نکردم.
........................................................................................نشد یه بار برم انقلاب و قاطی نکنم. احمدعلی ساعت 2:02 AM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
Archives |