قلعه تاناتوس |
Tuesday, February 28, 2006
● استاد محترم اقتصاد می خواست بچه ها مثالی از کالای پست بزنن، یعنی کالایی که با افزایش درآمد جامعه تقاضا براش کمتر میشه.
........................................................................................خواستم با یه مثال توپ کلاسو به گند بکشم، ولی خیلی جلو خودمو گرفتم. خواستم بگم استاد، من چند سال پیش درآمدم صفر بود، سیگار بهمن و اشنو می کشیدم، الان وضعم بهتر شده کاپیتان بلک می کشم! پس بهمن یه کالای پسته. مثال از این بهتر؟ احمدعلی ساعت 9:07 PM نوشت 0 حرف Monday, February 27, 2006
● روانکاوی، انتقال نوری، مدیریت منابع انسانی، استراتژی،پرمان، اسکادا، کنترل سرچاهی، مناقصه صد لینک، خط سوم گاز، بازاریابی، ابزاردقیق، اقتصاد خرد،پارس سامان، آموزش و پرورش، نفت فلات قاره، LC زیمنس، مدیریت تکنولوژی، مخابرات دیتا، آدمها، ...
خاطرت کی رقم فیض پذیرد، هیهات مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی ... احمدعلی ساعت 11:10 PM نوشت 0 حرف
● یه بار شونزده هیفده ساله که بودم، تو خیابون دعوای سختی کردم. با مشت کوبیدم تو صورت پسره که اقلاً پنج شیش سال از من بزرگ تر بود. خیلی محکم زدم. اونم نامردی نکرد و زد تو گوشم. من شروع کرده بودم.
........................................................................................این بار اما، من شروع نکردم. داد زد، داد زدم. توهین کرد، جوابشو دادم. فریادهای زیادی زدیم سر هم.آخرش هم لیخند زدیم و دست دادیم و به خیر و خوشی تموم شد. حس خیلی خوبی دارم. تو شطرنج برنده شدم.خوب بازی کردم.ماهرانه. احمدعلی ساعت 10:57 PM نوشت 0 حرف Thursday, February 23, 2006
● علوم تجربی این طوری کار می کنن که برای توجیه این جهان، یکی میاد یه تئوری میده و تا وقتی که اون تئوری بتونه دنیا رو توجیه کنه و به درد بخوده، معتبر فرض میشه.
........................................................................................این روش سالهاست که به کار میره و همه قبولش دارن. من خیلی ساده فکر می کنم که در مورد مسائل اساسی زندگی نباید این approach رو استفاده کرد. یعنی مثلاً به این دلیل که «اعتقاد به خدا به زندگی من معنی و هدف میده» یا «بدون خدا و آخرت زندگی پوچه» ، یعنی به این دلیل که تئوری وجود خدا "کار می کنه" و "مفیده"، نباید به این نتیجه رسید که خدایی وجود داره. هزار تا توجیه برای هر چیز میشه آورد. احمدعلی ساعت 12:42 PM نوشت 0 حرف Thursday, February 16, 2006 ........................................................................................ Monday, February 13, 2006
● دو روزه که ورد زبونم شده. همش انگار یکی مجبورم می کنه تکرار کنم:
و ما تَدری نَفسٌ ماذا تَکسِبّ غَداً و ما تدری نَفسٌ بِاَیِّ اَرضٍ تَموت... کسی نمی داند که فردا چه به دست خواهد آورد، و کسی نمی داند که در کدام سرزمین می میرد. شاید به سلامتی قراره بمیرم! احمدعلی ساعت 11:31 PM نوشت 0 حرف
● یکی از استادای نازنین ما - اصولاً به نظر من تقریباً همه استادای دانشکده مدیریت شریف نازنینن، ولی این یک نفر شخصیت دوست داشتنی تری داره به نسبت خیلیهاشون- آره، یکی از استادای نازنین ما می گفت که از یه استاد خفن انگلیسی برای تدریس تو دوره دکترا دعوت کرده بوده، طرف هم قبول کرده و اینا...ولی چند وقت پیش ایمیل زده که شرمنده، من سرم شلوغه.
........................................................................................خلاصه اینا پیگیری می کنن و بعد از کلی بهونه، طرف بر می گرده میگه ببین آقا جون، رئیس جمهور شما گفته که هلوکاست افسانه اس...من پدر و مادرم تو اون کوره ها کشته شدن، چطوری میتونم خودم قانع کنم که بیام اونجا به اون کشور خدمت کنم؟ تقریباً یه ساعت با هم در مورد شرایط حرف زدیم. خیلی دلش پر بود.دل همه پره از این فضاحت. احمدعلی ساعت 11:17 PM نوشت 0 حرف Sunday, February 12, 2006
● آفت بزرگی که به همه ما زده اینه که زیادی ساده به دنیا نگاه می کنیم. همه چیز برامون شده دو دو تا چار تا.
........................................................................................نمی خوایم قبول کنیم که این دنیا خیلی خیلی خیلی پیچیده اس، و برای تحلیلش و واکنش نشون دادن بهش، باید مدل ذهنی پیچیده ازش ساخت. با مدل های ساده وضعمون همین می مونه که هست. این هم با دیدن فیلمهای انقلاب اومد تو ذهنم، و مدل ساده ای که اون همه آدم از حکومت، قدرت و از همه مهمتر آزادی ساختن. نتیجه اش هم معلومه. یکی از نتایج مهمش که تو قضیه انقلاب هم میشه دید تصور (توهم) خط روشن بین حق و باطله.خط روشن بین درست و غلط، بین خوب و بد. توهم خطر ناکیه. به سادگی بسیار، وقتی جنبه مذهبی پیدا کنه، میتونه آدم رو تا پای قتل برادر یا پسرش ببره (که برده خیلی هارو). اینجور وقتهاست که دو ساعت میشینم فکر می کنم که آخه این "قد تبیّن الرُشدَ منَ الغَی" یعنی چی؟ کجاش واضحه آخه؟ حرف حسابت چیه واقعاً؟ احمدعلی ساعت 12:15 AM نوشت 0 حرف Saturday, February 11, 2006
● بابا هم کم آورده بود از این "شب است و چهره میهن سیاهه" پخش کردن تلویزیون!
باورش نمی شد...باحال از همه اینکه می گفت یه بار موقع گفتن "من و اندیشه های پاک پویان"، عکس مرحوم بهشتی و مطهری رو نشون دادن. دنیای مزخرف و مسخره ایه رفقا، نه؟ احمدعلی ساعت 1:59 AM نوشت 0 حرف
● تلویزیون فیلمهای جدیدی از بهمن پنجاه و هفت نشون میده این روزا. فیلمهایی که هیچ سالی نشون نمی داد.
........................................................................................خیلی غصه ام میشه وقتی می بینم. انگار یه خنجر گنده میره تو قلبم. حس های متناقض زیاد میاد. احمدعلی ساعت 1:30 AM نوشت 0 حرف Friday, February 10, 2006
● بعد از سه سال و یه ماه و ده روز، اسم وبلاگم رو عوض کردم.
شد قلعه تاناتوس (Thanatos). اروس هم هست ها، ولی کم رنگ تره.تاناتوس همه زندگی منه. احمدعلی ساعت 1:29 AM نوشت 0 حرف
● از نصاویر سیاه و سفید خوشم میاد. عکس و فیلم.
........................................................................................دوست داشتم میشد یه مدت دنیا رو سیاه و سفید ببینم. مث حس رمانهای داستایوفسکی.تو سن پترزبورگ. توی یه مشروب فروشی قدیمی، کنار راسکلنیکف. احمدعلی ساعت 1:11 AM نوشت 0 حرف Thursday, February 09, 2006
● از خودشیفتگیم بدم میاد. خیلی.
یه دلیل مهمش اینه که باعث میشه حس کنم مث بقیه مردم هستم. همین مردم تو کوچه و خیابون، راننده تاکسی هاو...یعنی عملاً شده نقض غرض. ما ایرانی ها به طرز تهوع آوری نارسیسیست هستیم. این نتیجه هزاران سال تحقیره. هزاران سال جنگ و شکست. احمدعلی ساعت 11:20 AM نوشت 0 حرف
● یه چیزیو خوب میدونم: آدم نباید سعی کنه زمان رو دور بزنه. زیاد دور بزنه.
........................................................................................زمان یه موجودیه که واسه خودش شخصیت داره، احترام داره، و به شدت بدش میاد که کسی بخواد بیخیالش بشه. قضیه اینه که شراب یا ترشی وقتی عالی میشه که هفت سال بمونه. هرچقدر هم که فرایند شیمیایی روش اجرا بشه، اون هفت سال رو نمیشه فاکتور گرفت و باز به همون کیفیت رسید. من خیلی پشیمونم که تو همه زندگیم سعی کردم زیرآبی برم. از وقتی که جهشی خوندم، تا تو دانشکده برق که سر n تا کلاس فوق می رفتم، تا فکرهایی که میاد و میاد... احمدعلی ساعت 11:15 AM نوشت 0 حرف Tuesday, February 07, 2006
● این گل پسرهای چشم و ابرو و پیرهن مشکی، بعد از آتیش زدن سفارت دانمارک، بیانیه صادر کردن.
اینجا ببینش. بند شیش رو ده بار بخون تا بفهمی چرا من متنفرم از این ملتی که میریزن توی خیابون و راهپیمایی می کنن. به هر علتی. روز قدس، بیست و دو بهمن، انرژی هسته ای. حالم از ریخت هرچی پوپولیست کثیفه به هم می خوره. احمدعلی ساعت 11:48 PM نوشت 0 حرف
● دهه فجر امسال هم حکایتی بود. یکی از جالبترینش، شعرهایی بود که توی تلویزیون می شد شنید.
یه شب همین طوری روشنش کردم. شنیدم: شب است و چهره میهن سیاهه...باورم نمی شد! چک کردم که تلویزیون ایران باشه. بود. عجیب بود واقعاً. خوند و خوند: نشستن در سیاهی ها گناهه/ تفنگم را بده تا ره بحویم/ که هرکی عاشقه پایش به راهه. وقتی گفت "شب و دریای خوف انگیز و طوفان"، حاضر بودم قسم بخورم که بقیشو دیگه پخش نمی کنه...کرد! من و اندیشه های پاک پویان... عزیزان یا خیلی روشنفکر شدن (که بعیده!)، یا بالکل نمی دونن "اندیشه های پاک پویان" یعنی چی. امیر پرویز پویان چندان هم فرد مقبولی از نقطه نظر آقایون نبوده قاعدتاً. احمدعلی ساعت 11:08 PM نوشت 0 حرف
● یه حراستی گاگول با IQ حدود سه رو تصور کن که نهایت سعیش رو می کنه که به من یه دستی بزنه تا "دوستمو معرفی کنم". دقیق ترش "دوستمو بیارم معرفی کنم".
........................................................................................مدام تصور می کردم که میتونم سیگارم رو روی چشمش خاموش کنم. پ.ن: می بینی چقدر خودشیفتگی توی همین چند جمله من هست؟! احمدعلی ساعت 12:35 AM نوشت 0 حرف Friday, February 03, 2006
● آن یکی در وقت استنجا بگفت
........................................................................................که مرا با بوی جنت دار جفت گفت شخصی خوب ورد آورده ای لیک سوراخ دعا گم کرده ای احمدعلی ساعت 1:31 PM نوشت 0 حرف Thursday, February 02, 2006
● یکی از خوبی های این محل جدید شرکت ما، دیدن یه view عالی از این دیو سپید پای در بنده.
........................................................................................دماوند. و قصیده دماوندیه بهاره که صبح تا شب توی سر من این ور و اون ور میره و نمیذاره مث آدم کار کنم. وقتهایی که خوشحالم، ای دیو سپید پای در بند...ای گنبد گیتی ای دماوند. وقتهای خشم، از سر بکش آن سپید معجر...بنشین به یکی کبود اورند...بگرای چو اژدهای گرزه...بخروش چو شرزه شیر ازغند. واقعاً قشنگه این موجود. جای همتون خالی. احمدعلی ساعت 11:54 AM نوشت 0 حرف Wednesday, February 01, 2006
● نی نامه مثنوی پره از مفاهیم بسیار قشنگ.
تو هر دوره ای از عمرم که خوندمش، چیزای جدیدی توش حس کردم. فوق العاده اس.. احمدعلی ساعت 12:24 PM نوشت 0 حرف
● وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّي کُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ...
........................................................................................احمدعلی ساعت 12:19 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
Archives |