قلعه تاناتوس |
Wednesday, March 29, 2006
● فکر می کنم با تقریب خوبی همه زندگی یعنی تلاش و بازی تخصیص بهینه منابع.
........................................................................................کمِ کم زمان، یا ظرفیت پردازش مغز. مخالفی هست؟ احمدعلی ساعت 3:12 AM نوشت 0 حرف Tuesday, March 28, 2006
● اَلَم یَأنِ لِلَّذینَ آمَنوا اَن تَخشَعَ قُلوبَهُم لِذِکرِ الله؟
........................................................................................باید جنگید اخوی. باید زمین خورد، بلند شد و یاد گرفت. باید همیشه یاد گرفت. همه جا، همه وقت. شاید به قول اون فضیل عیاض "گاه آن آمد و از وقت نیز گذشت"... شاید هم نه. احمدعلی ساعت 2:44 AM نوشت 0 حرف Monday, March 27, 2006
● هرچی هم که عقل گرا بشم (چه ادعا ها!)، یه حسی تو چند روز اخیر خیلی تقویت شده. حس شگرگزاری. به درگاه همون معبود برتر.
میام ازش لذت ببرم که باز تحلیل های فرویدی میاد. همیشه میاد. همه جا. این حس کاملاً بعد از اینکه اومدم خونه تقویت شد. به وضوح تمام از جنس ترس از مرگه. ترس از دست دادن عزیزان. روان کاوی این بدیها رو هم داره. نمیذاره از خیلی حس های قشنگت لذت ببری. این شاید لازمه مدرنیته اس. احمدعلی ساعت 3:08 AM نوشت 0 حرف
● حیفم اومد نگم.
........................................................................................مدیریتی ها فرهنگ های اجتماعی رو رو چهار تا بعد تصویر می کنن: اولیش هست uncertainty avoidance، یعنی افراد اجتماع چقدر حال دارن با عدم قطعیت درگیر بشن و چقدر براشون مهمه که کاری که ازشون خواسته میشه دقیق و معلوم باشه. دومیش هست power distance، یعنی این چقدر سلسله مراتب اجتماعی برای افراد مورد قبوله، و چقدر مزایایی که افراد برتر دارند رو می تونن تحمل کنن. سومیش collectivist یا individualist بودن آدمهاست، یعنی علایق و تصمیم هاشون چقدر به صورت وابسته و گروهی شکل میگیره و چقدر فردی. چهارمیش هم feminine یا masculine بودن جامعه اس، یعنی چقدر خصوصیات مردانه مثل اهمیت پول، جایگاه اجتماعی، رقابت و ... دیده میشه یا خصوصیات زنانه مثل نیاز به خدمات بهتر اجتماعی، مهربانی مردم با هم و این جور چیزا بین مردم مهمه. حالا قضیه اینه که من دارم یه چیزایی میخونم در مورد تأثیر فرهنگ اجتماعی بر انتقال موفق تکنولوژی. ادبیات موضوع میگه که انتقال تکنولوژی به کشورهایی با فرهنگ دوستدار عدم قطعیت، فاصله قدرت کم، فرد گرا و مردانه عموماً موفق تر از موارد عکسه، در حالی که تا جایی که من می دونم طبق مطالعه Hofstede فرهنگ ایران عدم قطعیت رو نمی پذیره، فاصله قدرت بالا داره، مردم جمع گرا و وابسته و اصولاً با رفتار زنانه هستن. این کتاب جامعه شناسی نخبه کشی رو خیلی سال پیش می خوندم. یه سؤال اساسیش این بود که چرا ما از زمان شاه عباس و بعدش امیرکبیر داریم همین طور تکنولوژی وارد می کنیم و به هیچ جا نمی رسیم؟ احمدعلی ساعت 2:33 AM نوشت 0 حرف Friday, March 24, 2006
● عجیبه آقا! عجیبه. خیلی عجیبه.
........................................................................................دخترهایی که منو چند ساله میشناسن، می تونن شهادت بدن که کم نشده قدیما بهشون بگم "ضعیفه" یا "نصفه" یا چیزی شبیه این (که واقعاً به خاطرش معذرت میخوام!). اخیراً اتفاق خیلی عجیبی داره میفته. به شدت احساس می کنم مدافع حقوق زن هام. خشم فمینیستی دارم! از مردهایی گردن کلفت بازی در میارن بدم میاد. این حداقل سه ساعت روان کاوی لازم داره تا ته و توش در بیاد. اصلاً یعنی چی به نظرت؟ نکنه...؟!!! من خجالت می کشم! اصلاً اینو نشنیده بگیر. یعنی چی آخه؟ احمدعلی ساعت 11:33 PM نوشت 0 حرف Wednesday, March 22, 2006
● داریوش سجادی هم نامه قشنگی نوشته به گنجی. بسیار عالی.یه جاهایی هم نشون داده که روان کاوی میدونه:
جامعه خود شيفته بمنظور کسب تشفی خاطر از ناحيه نياز ستايش طلبانه اش همواره مترصد خلق قهرمانی مجازی منبطق بر پاراديم های خويش است تا بدينوسيله ضمن تـــقريظ مبالغه آميز از آن قهرمان مجازی خود ساخته، در ضمير ناخودآگاه اش به ستايش خود پرداخته و موجبات کاميابی و حظ ذهنی خود را فراهم آورد. در چنين مرحله ای بيمار، حال چه فرد باشد و چه يک جامعه، می کوشد قهرمان خود ساخته اش را از قواره های طبيعی اش خارج کرده و با دادن توانمندی های فوق تصور و اثيری به وی و بدون توجه به ظرفيت ها و قابليت های محدود و منحصر بفرد قهرمان اش، ضمن حظ ذهنی بردن از رويت جمال خويش در شمای آن قهرمان خود ساخته، يک شبه از وی مفتاح باز کننده تمامی قفل ها و فتح باب کننده تمامی انسدادها و مطالبه کننده جميع خواسته هايش از جهان تحقير کننده بيرونی، بيآفريند. حتماً بخونیدش. شبهای زیادی در این مورد با دکتر صنعتی صحبت کردیم. زیاد و قشنگ. احمدعلی ساعت 10:04 PM نوشت 0 حرف
● مرتضی مردیها یک مصاحبه عالی کرده با یادنامه شرق در مورد نهضت ملی شدن نفت. با یه نگاه لیبرالیستی فوق العاده. بدون تعصب. گفته که این نهضت هم مثل خیلی دیگه از کارهای این ملت، یه اشتباه تاریخی بود با کلی نتایج منفی بعدی، مثل همین قضیه پرونده هسته ای.
........................................................................................حتماً توصیه می کنم بخونیدش. داشتم فکر می کردم که نسل ما خوشبختانه خیلی لیبرال تر از قدیمی تر هاست. ولی دیدم که شاید هم نه...ولی حداقل فکر می کنم می تونم بگم که دانشجوهای شریف احتمالاً خیلی لیبرال تر شدن. همینم خیلی خوبه. لیبرال دینی، اقتصادی، فکری...حداقلش زیاد بین ماها بیماریهای ایدئولوژی و آرمان خواهی دیده نمیشه، میشه؟ احمدعلی ساعت 9:05 PM نوشت 0 حرف Tuesday, March 21, 2006
● این بار هم تسلیم شدم. به میل خودم.
آرامش رو به دست میارم، به هر قیمتی، با هر وسیله ای. احمدعلی ساعت 10:40 PM نوشت 0 حرف
● روان کاوی اگه یه چیز به من یاد داده باشه، اینه که حس هام رو خیلی خیلی خوب و حرفه ای ببینم و بتونم بیان کنم.
........................................................................................این وبلاگ هم عملاً بیشتر جاییه برای بیان حس ها.واسه همین وقتی مثلاً میگم دوست دارم سر یکی رو ببرم، دارم در مورد رؤیایی که با دیدن اون طرف توی ذهنم میاد صحبت می کنم. دارم در مورد خشم صحبت می کنم.و از من قبول کن که یه مشکل بزرگ خیلی از ماها همین ندیدن حس هاست،، اینکه وقتی می خوایم در موردشون صحبت کنیم گول می خوریم و یه طرف دیگه میریم. اینو برای تو گفتم که گفته بودی خیلی احساساتیم و مثل بچه هام و... خواستم بگم اینکه کسی حس هاش رو بیان کنه، به این معنی نیست که تابع اونهاست. این خوبه، نه بد. اصلاً می فهمی؟ احمدعلی ساعت 10:33 PM نوشت 0 حرف Monday, March 20, 2006
● خدا پدر و مادر دون ویتو کورلئونه رو بیامرزه با اون جمله هاش.
خانواده رو باید حفظ کرد. احمدعلی ساعت 9:42 PM نوشت 0 حرف
● عرض شود که...برای سال بعد که چند دقیقه دیگه شروع میشه یه هدف استراتژیک دارم.
........................................................................................اینکه به جایی برسم که از خودم این همه متنفر نباشم. اینکه بتونم خودمو دوس داشته باشم. اون وقت خودشیفتگی از بین میره. به همین راحتی...به همین سختی. خوش باشید رفقا! احمدعلی ساعت 9:31 PM نوشت 0 حرف Saturday, March 18, 2006
● ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد ... احمدعلی ساعت 8:18 PM نوشت 0 حرف
● تو این شلوغی ها...دیروز سالگرد اعدام گروه جنگل بود. گروه سیاهکل.
........................................................................................بیست و شیش اسفند چهل و نه. سی و پنج سال پیش. احمدعلی ساعت 8:12 PM نوشت 0 حرف Wednesday, March 15, 2006 ........................................................................................ Tuesday, March 14, 2006
● امروز بچه هایی رو توی دانشگاه دیدم که خیلیهاشون واقعاً خشمگین بودن. شاید حس "مرگ بر..." داشتن. من هم داشتم واقعاً (تازه من که قضیه رو از نزدیک ندیدم).
ولی نکته قضیه اینه که باید همیشه و همیشه یادمون باشه که یکی از علت های اصلی این وضع، همون "مرگ بر..." گفتن های ابلهانه و مزخرف پدر و مادر های ما تو سال پنجاه و هفته. اینکه ما هم حماقت اونا رو تکرار کنیم خیلی زور داره به خدا. من هنوز عصبانیم. شریف تو مواقعی به من احساس هویت داده. هویت "شریفی بودن". مجازیه، می دونم. ولی احساس می کنم به زور اومدن توی خونه ام و هر غلطی خواستن کردن. من عصبانیم. احمدعلی ساعت 8:50 PM نوشت 0 حرف
● من حرف قبلیمو پس می گیرم. امروز رفتم دانشگاه تا ببینم اوضاع واقعاً چطور بوده.
........................................................................................ظاهراً عزیزان خیلی وحشیانه کار خودشونو کردن. از روی بچه ها رد شدن. من معذرت میخوام. پ.ن: یکی به این دوستان بسیجی بگه آخه میخواین طرح بدین و با رذالت کار خودتونو پیش ببرین، قبول. شما هم دانشجویین. اما دیگه چرا پای این سعید حدادیان کثافت رو به دانشگاه باز می کنین؟ شنیدم ناز می کرده که من اینجا نمی خونم از دست این دانشجوهای بد! احمدعلی ساعت 2:19 PM نوشت 0 حرف Monday, March 13, 2006
● یچه هایی که تو درگیری امروز شریف بودن واسه ما هم تعریف کنن.
خیلی به هم ریخته اوضاع ظاهراً. فکر می کنم یکی دو نفر استعفا بدن. ضمن احترام به همه نظرهای مختلف، میگم خاک بر سر اون دانشجوهایی که بودن و گذاشتن که این پدر سوخته ها هر غلطی میخوان بکنن. خاک بر سر هر دانشجویی که دستشو زیر تابوت شهدا گرفت.از هر تیپی. مذهبی، غیر مذهبی. فلک به مردم نادان دهد زمام مراد... احمدعلی ساعت 9:05 PM نوشت 0 حرف
● به نظرت اگه مرحوم مطهری می دونست که پسرش همچین ابلهی از آب در میاد، بازم از اون قصه های اسلامی می نوشت؟ بازم می گفت که اسلام کامل ترین دینه و حقیقت محضه؟ کتاب "انسان کامل" چی؟ "فلسفه حجاب" چطور؟
........................................................................................احمدعلی ساعت 4:13 PM نوشت 0 حرف Saturday, March 11, 2006
● عادت دارم توی آینه به خودم خیره بشم. سالهاست.
........................................................................................اما تازگی فرق مهمی کرده این تصویر. به وضوح پوست سرم رو می بینم. جلو سرم کم کمک برق می زنه. گفته بودم...بد جوری موهام میریزه. این حسّی به من میده که نصف جمعیت این جهان (جماعت نسوان) هیچ وقت درکش نمی کنند. یه لحظه تصور کن: به مرد قدبلند چاق کچل پررو و بدذات. آشنا نیست برات؟ احمدعلی ساعت 9:42 PM نوشت 0 حرف Friday, March 10, 2006
● زدن سیمین بهبهانی با باتوم رو هیچ جوری نمی تونم بفهمم.
........................................................................................عامیانه اش میشه اینکه به آقایون بگم حیوون...ولی باید دید چرا ما اینقدر وحشی شدیم؟ رفتار با آدمها پیش کش، یکی دو روز پیش رفتاری با یه سگ ولگرد دیدم که نفسم داشت بند میومد. از طرف چند تا پسر هم سن من. آمریکایی ها حق داشتن که از ما حق توحش بگیرن. تازه اونا قبل از انقلاب بودن، نیستن تا ببینن سیاستهای جمهوری اسلامی چی به سر روح و روان مردم آورده. باید درمانشون کرد. احمدعلی ساعت 7:51 PM نوشت 0 حرف Thursday, March 09, 2006
● یک شب تأمل ایام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده تأسف می خوردم و سنگ سراچه دل به الماس آب دیده می سفتم و این بیتها مناسب حال خود می گفتم:
هر دم از عمر می رود نفسی چون نگه می کنم نماند بسی ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی خجل آن کس که رفت و کار نساخت کوس رحلت زدند و بار نساخت خواب نوشین بامداد رحیل بازدارد پیاده را ز سبیل هرکه آمد عمارتی نو ساخت رفت و منزل به دیگری پرداخت وان دگر پخت همچنین هوسی واین عمارت به سر نبرد کسی یار ناپایدار دوست مدار دوستی را نشاید این غدار نیک و بد، چون همی بباید مرد خُنُک آن کس که گوی نیکی برد برگ عیشی به گور خویش فرست کس نیارد ز پس، ز پیش فرست عمر برف است و آفتاب تموز اندکی ماند و خواجه غرّه هنوز ای تهیدست رفته در بازار ترسمت پر نیاوری دستار هرکه مزروع خود بخورد به خوید وقت خرمنش خوشه باید چید پ.ن: باید گفت "ای که بیست و سه رفت و در خوابی..". تولدم مبارک. احمدعلی ساعت 6:10 PM نوشت 0 حرف
● دو شب پیش خوابی دیدم که حجم بزرگی از ناخودآگاهم توش بود.
........................................................................................خیلی عجیب. تا مدتها بساطم به راهه! احمدعلی ساعت 5:53 PM نوشت 0 حرف Wednesday, March 08, 2006
● وقتی قرار شد برم، اصلاً حواسم به مقصد نبود. یه سفر مثل همه سفرهای مأموریتی دیگه.
........................................................................................ولی نبود! ساختمون شرکت مخابرات آذربایجان غربی رو که دیدم، مبهوت شدم. منِ خنگ! چند سال پیش بود؟ اقلاً هفتاد نفر بودیم. هفتاد تا برق شریفی عوضی. چند روز مهمون این شرکت بودیم. چه خاطره ای بود...رسماً داشتم دچار توهم می شدم.همه اون صحنه ها میومد و می رفت. رفتم تو نماز خونه اش. اون عبایی که امین مطهری واسه مسخره بازی سر نماز روی دوشش مینداخت هنوز بود. به خدا بود! اون دعواهای پژمان و سمیه سر توپ بازی دخترها...اون موقعی که ممد ایران نژاد رفت سراغ امین تا بهش حالی کنه که قراره بگیریم و کچلش کنیم! و امین که اشک می ریخت نرم نرم، ولی تقلا نکرد. چه باحال بود! اون حوضی که امیر امین زاده رو با موبایلش پرت کردیم توش. میزهای شام مفصل توی حیات.جشن پتویی که شب تو خوابگاه می گرفتیم و دِبزن...و اون موقعی که دست و پای منو گرفتن و بردن توی حموم و انداختنم توی تشت پر کف صابون کثیف...!!! همین باعث شد که از توی همون نماز خونه زنگ بزنم به امین و بعد یه سال و اندی باهاش صحبت کنم. عالی بود. پ.ن: توصیه می کنم سعی کنید تو مسائل فنی با ترک جماعت بحث نکنید. فرض کن من تنها بودم و چهار نفر از اونا...هر وقت با من حرف می زدن، فارس بودن با لهجه بسیار بد. تا می خواستن با خودشون صحبت کنن، یهو می رفتن کانال دو و شو ترکی و...من بدبخت آخرش هم نفهیدم Cross Connect یا VC-4 یا اصلاً SDH به ترکی چی میشه. چون قطعاً داشتن در این مورد صحبت می کردن! پ.ن: از ارومیه به تبریز و بالعکس رو توصیه می کنم از مسیر دریاچه برید. جاده که وسط آبه هیچی، یه تیکه هم باید با قایق رفت. خداست! پ.ن: دو تا دوست خوب کُرد هم پیدا کردم تو همین یه روز. شغل شریفی داشتن. قاچاقچی بودن. داشتن میرفتن ترکیه تا جنس بیارن. موبایل رد و بدل کردیم. کم پیش میاد سفر یه روزه اینقدر پربار باشه. احمدعلی ساعت 2:57 PM نوشت 0 حرف Monday, March 06, 2006
● دخترهایی که تا حالا به مجموعه "آدم حسابی" های ذهن من وارد شدن خیلی کمن. مردونه راستشو گفتم. کمتر از ده نفر.
چند وقته که این خانوم هم وارد شده. نمیشناسمش، ولی میدونم که آدم حسابی ها رو خوب تشخیص می دم. پ.ن: اصولاً تقسیم بندی آدمها به این صورت یکی از عوارض خودشیفتگیه.حوصله ندارم توضیح بدم. احمدعلی ساعت 9:38 PM نوشت 0 حرف
● هر سوی جنگ و مشغله، هر سوی بانگ و مشغله
کامشب جهان حامله، زاید جهان جاودان احمدعلی ساعت 7:39 PM نوشت 0 حرف
● گفتم انسانی نیست...فکر کردم که کدوم کارم انسانیه؟ یا بهتر بگم، کدوم حسّم؟ خیلی وقتها حس می کنم که وحشی هستم. حیوون به تمام معنی.درنده. خونخوار.
اینا همش از ترسه. همش واکنش دفاعیه در برابر محیط...محیطی که هیچوقت با من بد تا نکرده! دنیای خارج تو بیست و سه سال گذشته هیچوقت برای من مشکل حادی به وجود نیاورده. نکته اش هم همینه. همیشه نباید برای پیدا کردن ریشه های یک دفاع (چه عملی و چه فقط توی ذهن)، حتی یک دفاع خشن و کثیف، دنبال یه اتفاق تو گذشته گشت. این حاصل یه فراینده، حاصل شکل گیری یک مدل ذهنی از دنیا در طول سالهای دراز، که دفاع کردن رو نا خودآگاه طلب می کنه. گاهی حس می کنم که یه موجود لوس نازپرورده ام که باید بره سربازی تا آدم بشه. احمدعلی ساعت 7:31 PM نوشت 0 حرف
● گاهی حس می کنم که باید روزی انتخاب کنم.
........................................................................................بین خوب بودن و قوی بودن. می ترسم از اینکه اون موقع دومی رو انتخاب کنم.انسانی نیست. احمدعلی ساعت 7:29 PM نوشت 0 حرف Saturday, March 04, 2006
●
........................................................................................So I must leave, I'll have to go to Las Vegas or Monaco and win a fortune in a game my life would never be the same ... !!! احمدعلی ساعت 10:10 AM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
Archives |