قلعه تاناتوس |
Saturday, January 31, 2004
● يادتونه گفته بودم يکي از خوانندههام خود خداست؟ حالا بيشتر ثابت شد بهم!
........................................................................................اين پست پاييني رو خونده، خواسته يه کاري بکنه من خوش خوشونم بشه که واقعاْ بزرگ شدم، در نتيجه امروز منو توي دو تا از چهارتا درس ترم پيشم انداخت! بعد از هفت ترم...حس بسيار خوبيه. حس قدرت...همون حس که گفتت برو دست احمد ببند... آره دقيقاْ همونه! احمدعلی ساعت 11:43 PM نوشت 0 حرف Friday, January 30, 2004
● کلاْ خيلي بزرگتر از چند ماه پيش شدم.
اين يه حس قشنگ بهم ميده. حس نفس کش طلبي مثلاْ. حس که گفتت برو دست احمد ببند. حس نبندد مرا دست چرخ بلند (که انصافاْ دروغ و چرنده اين حس) ... خلاصه يه چيزي تو مايههاي دمت گرم... *برنامه مکه داره جور ميشه.ميرم اونجا دوباره له ميشم ميام! پرس... فقط تو رو خدا دعا کنيد. احمدعلی ساعت 7:03 PM نوشت 0 حرف
● اين چيزا رو خوب ياد گرفتم:
........................................................................................که هر وقت حال کردم از يکي خوشم بياد، بدون اينکه از اون انتظاري داشته باشم، اصلاْ بدون اينکه اون خبر داشته باشه! که هيچ وقت از هيچ کس هيچ توقعي نداشته باشم. که من يه مرد گندهام که براي هرچيزي که ميخواد ميتونه نقشه بکشه و اونو بدست بياره. که هروقت يه حسي خواست منو خيلي اذيت کنه، يا يه حسي خواست خيلي خوشحالم کنه، سريع تحليلش کنم، «براي اينکه از آنچه از دست دادهايد مأيوس نشويد و با آنچه به شما عطا کردهاست مغرور، و خدا بر هرکاري تواناست..» ... *از بين همه اينها اين قضيه مرد گنده تا حالا خيلي مفيد بوده.هر وقت اتفاقي افتاد، سريع به خودتون بگيد من يه مرد گندهام...خيلي زندگي اينجوري قابل زندگي تره. البته توجه کنيد که خانوماي محترم بايد بگن من يه زن گنده ام... احمدعلی ساعت 6:35 PM نوشت 0 حرف Tuesday, January 27, 2004
● مسلمانان مرا وقتي دلي بود
که با وي گفتمي گر مشکلي بود به گردابي چو ميافتادم از غم به تدبيرش اميد ساحلي بود ... هوار. احمدعلی ساعت 10:33 PM نوشت 0 حرف
● مهربان من
........................................................................................ديشب که به خانه آمدم خانه را صحن گلزار و کلبه را طبله عطار ديدم.ضيفي مستغني الوصف که مايه ناز و محرم راز بود گفت: قاصدي وقت ظهر کاغذي سر به مهر آورده که سربسته به طاق ايوان است و گلدسته باغ رضوان.گفتم: اني لاجد ريح يوسف لو لا ان تفندون*.فيالفور با کمال شعف و شوق، مهر از سرنامه بر گرفتم، گويي که سر گلابدان است! ندانسم نامه خط شماست يا نافه مشک خطا، نگارخانه چين يا نگار خامه عنبرين. دل ميبرد آن خط نگارين    گويي خط روي دلستان است پرسشي از حالم کرده بودي،از جان مبتلاي فراق که جسمش اينجا و جان در عراق است چه ميپرسي؟ تا نه تصور کني که بي تو صبورم.به خدا که بي آن جان عزيز شهر تبريز براي من تب خيز است.بلکه از ملک آذربايجان آذرها به جان دارم و از جان و عمر،بي آن جان و عمر بيزارم. گفت معشوقي به عاشق کاي فتي   تو به غربت ديدهاي بس شهرها پس کدامين شهر از آنها خوشتر است؟     گفت آن شهري که در وي دلبر است باري فرقت ياران و تفريق ميان جسم و جان بازيچه نيست.ليس ما بنا لعب**...ايام هجر است و ليالي بي فجر در دوري هست،تاب صبوري نيست.رنج حرمان موجود است،راه درمان مسدود. يارب تو به فضل خويشتن باري    زين ورطه هولناک برهانم همين بهتر که چاره اين بلا از حضرت جل علا خواهم تا به فضل خدايي رسم جدايي از ميان برافتد و بخت بيدار بار ديگر روزي شود. والسلام قائم مقام *اگر مرا تخطئه نکنيد، من بوي يوسف را ميشنوم. **آنچه در ماست، بازيچه نيست. احمدعلی ساعت 10:19 PM نوشت 0 حرف Friday, January 23, 2004
● تنها بنايي که اگر بلرزد محکمتر ميشود دل آدميزاد است...بايد مثل انار چلاندش.حکماْ شيرهاش هم مطبوع است...
درويش مصطفاي من او. احمدعلی ساعت 2:12 PM نوشت 0 حرف
● ميگن زمين اگه درحال چرخش دور خورشيد، دور خودش نميگشت،حرکتش به هم ميريخت.شايد صاف ميرفت سمت خورشيد...
حالا ما هم که تحمل حتي ديدن خورشيد رو نداريم، مجبوريم دور خودمون بگرديم تا حرکتمون به هم نريزه...فاصله کافي بايد حفظ بشه... همه ميگويند اين طور بهتر است. احمدعلی ساعت 2:01 PM نوشت 0 حرف
● اينقدر فکرهاي خوب و بد توي ذهنم هست که نميدونم کدوم رو بنويسم...
........................................................................................خوب نيست.خوب نيست.اوضاع خوب نيست. مامان خيلي نگرانه.خوب نيست. خوب چه کاري از من برمياد؟ کاريه که شده... احمدعلی ساعت 1:56 PM نوشت 0 حرف Tuesday, January 20, 2004
● Man oomadam khoone.felan nemitoonam farsi benevisam.Oza' khoobe...
........................................................................................Faghat maman ta mano mibine geriash migire...! احمدعلی ساعت 7:58 PM نوشت 0 حرف Saturday, January 17, 2004
● از خودم خوشم اومد:
ياد گرفتهام دوست داشتن يک طرفه رو. کاملاْ يک طرفه. اين خوبه. احمدعلی ساعت 2:39 AM نوشت 0 حرف
● چون تو جانان مني جان بيتو خرم کي شود؟
چون تو در کس ننگري کس با تو همدم کي شود؟ گر جمال جانفزاي خويش بنمايي به ما جان ما گر درفزايد حسن تو کم کي شود؟ ... احمدعلی ساعت 2:35 AM نوشت 0 حرف
● طفلک مامان.ديشب زنگ زده بوده خونه من، ديده بود نيستم.فکر مرده راه افتادم سمت مشهد.
طفلي امروز تا نزديک ظهر منتظر من بوده...با اشتياق. خدا! دل مامانها رو از چي ساختي؟ احمدعلی ساعت 2:27 AM نوشت 0 حرف
● فرض کن يه غروب مزخرف جمعه اس، دلگير، خفه... نميدوني چيکار کني.
يه جرقه توي ذهنت ميزنه.در اوج نااميدي، ساعت هفت شب پاميشي ميري ببيني کاري يشه کرد؟ بليط جور ميشه...معجزه.ميري تو.يه جاي خيلي خوب.ديد خيلي عالي. چهار تا آدم ميان بالا.خوب ميشناسيشون...خوب. شروع ميکنن...بي همگان بسر شود بي تو بسر نميشود... يه آدم خيلي خوش صدا آهنگ هايي رو ميخونه که تو علاوه بر شعرشون، موسيقي رو نت به نت حفظي.همدم بهترين و بدترين ساعات زندگيت بودن...سرماي قطار...داستايفسکي خواني...غصه...شادي... داري بال درمياري.همه چيز عاليه.نميدوني از خوشحالي چيکار کني.چه چيز هايي مي خونه. چون تو جانان مني جان بيتو خرم کي شود؟...دل ديوانهام دوانه تر شي...از همه قشنگ تر فرياد اخوان. ميخواي از خوشحالي داد بزني. و يه حسن ختام خيلي خيلي خاطرهانگيز: مرغ سحر ناله سرکن داغ مرا تازه تر کن ... مردم همه با استاد همراهي ميکردن.گريه ميکردن...با هم ميخوندن! يکي از بهترين شبهاي عمرم بود، شايدم واقعاْ بهترين بود. احمدعلی ساعت 2:17 AM نوشت 0 حرف
● امشب کشف کردم که يکي از خوانندههاي اين وبلاگ خود خداست! اين پيام پاييني رو خونده، امشب بعد از دوساعت تمام علافي جلوي گيشه بليط فروشي کنسرت، يه دونه خيلي خوبش رو به طور واقعاْ معجزه آسايي نصيب من کرد!
........................................................................................يعني فکرش رو بکنيد اسم من نفر آخر ليست بود، اقلاْ سي چهل نفر قبل از من بودن، بليطها تموم شده بود، همه رفته بودن.بعد يهو اين دختره نميدونم چرا از من خوشش اومده بود(!)، اسم منو از ته ليست خوند بهم بليط داد.اصلاْ يه چيزي ميگم يه چيزي ميشنويد... اما در مورد خود کنسرت...عالي بود.شاهکار بود... الان من خيلي خيلي خوبم، توپ توپم، شاهکارم، اصلاْ يه چيزي شدم خدا... دل همتون آب! احمدعلی ساعت 2:07 AM نوشت 0 حرف Friday, January 16, 2004
● زنهار، تا زماني كه انقلابيون آمادگي علمي و تخصصي و تجربه كافي به دست نياورند اداره امور را به آنان نسپاريد كه انقلاب را از مسير خود منحرف خواهند ساخت و در اين صورت جانشيني جز حكومت مطلقه نخواهد داشت.
روزا لوکزامبورگ رهبر خيلي قديم حزب سوسياليست آلمان، کتاب پس از انقلاب، حدودشصت سال پيش-نقل از شرق همه چي توي اين عالم قاعده و قانون داره.سنت هاي الهي.هيچ وقت هم هيچ پديدهاي از اين قوانين تخلف نميکنه، منجمله پديده انقلاب. اين بنده خدا اين جمله رو شصت هفتاد سال پيش گفته...کلمه به کلمه... احمدعلی ساعت 1:41 AM نوشت 0 حرف
● ديروز تلويزيون داشت مدينه رو نشون ميداد.من سيخ نشستم نگاه کردم.يه گزارش بود...
تمام مدت فقط يه صدا روي تصوير بود.صداي محيط نمياومد. ولي يه لحظه،فقط يه لحظه صداي واقعي پخش شد.وقت نماز صبح بود.صداي قشنگ امام جماعت مسجدالنبي ميومد...بسم الله الرحمن الرحيم... يه ساعت به طور کامل نابود بودم. توروخدا دعا کنيد سفر عيد جور بشه دوباره برم.دلم خيلي تنگ شده.خيلي. احمدعلی ساعت 1:10 AM نوشت 0 حرف
● آدم گاهي فکر مي کنه که به! من چه موجود پيچيدهاي هستم...که احساسات و افکار تودرتو و غريبي دارم...
........................................................................................قبول کنيم که موجودات سادهاي هستيم.واقعاْ.قضيه اصلاْ پيچيده نيست.هرکدوم، تآکيد ميکنم، هرکدوم از احساسات مثلاْ عجيب مارو ميشه با تعداد کمي واسطه به يه حادثه، عادت يا خاطره بيروني ربط داد.به همين سادگي. آدم وقتي قبول کرد که موجود سادهايه، زندگي براش شيرينتر ميشه.در مورد من که اينطور بوده. واسه همينه که ميگم بريد روانکاوي.مطمئن باشيد مفيده. احمدعلی ساعت 1:05 AM نوشت 0 حرف Tuesday, January 13, 2004
● Son: Daddy,what is democracy?
Father: Democracy is something people killing each other... بهدود احمدعلی ساعت 11:33 PM نوشت 0 حرف
● ميگن از عبيد زاکاني پرسيدن آيا خدا در قرآن از فقها هم يادي کرده؟
........................................................................................عبيد برگشت و گفت بعله...از فقها در کنار دانشمندان و علما ياد شده! يارو پرسيد: خوب،کجا؟ عبيد برگشت گفت :آنجا که ميفرمايد : هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون؟ آيا برابرند کساني که مي دانند و آنان که نمي دانند؟ اين قضيه منو ياد فقهاي محترم شوراي نگهبان ميندازه...هشتاد نفر از نمايندههلي مجلس رو رد صلاحيت کردن!...يکي نيست بگه آخه ... يه موقعي عبدي به ما گفت اين آقاي جنتي بايد بره خطبه عقد بخونه . خداييش راست ميگفت! احمدعلی ساعت 6:31 PM نوشت 0 حرف Sunday, January 11, 2004
● اطلاعيه
به يک روش مناسب جهت درآوردن يک نفر مامان از نگراني شديد براي اينجانب نيازمنديم. همين. اگه تجربه داريد در اين زمينه يه کمکي به ما بکنيد.ثواب داره والا. احمدعلی ساعت 1:52 PM نوشت 0 حرف
● مي خونم:
........................................................................................آخ که ديگه فرنگيس عشق تو داغونم کرد به کي بگم که چشمات تو غصه زندونم کرد دلم شده ديوونه خدا خودش ميدونه کوچه دلش ميگيره سکوتشو ميشکونه پنجره ها با فرياد ميگن کي باز ميخونه ميخونم... خيلي ضايعه که وسط يه کوييز خيلي مهم، اين آهنگ بيفته توي گوش آدم، بعدم رو زبونش. هي زمزمه کنه...بلندتر و بلندتر...بخواد داد بزنه،نعره بزنه...ولي نتونه... از اون ضايعتر اينه که اين آدم کوييزي رو که کامل بلده سفيد ول کنه بره بيرون آواز بخونه. من آدم ضايعي هستم.خيلي. احمدعلی ساعت 1:45 PM نوشت 0 حرف Thursday, January 08, 2004
● گفتند: چگونه با کودکي که در گهواره است سخن بگوييم؟
گفت: من بنده خداوندم که به من کناب آسماني داده و مرا پيامبر گردانيده است، و مرا هرجا که باشم مبارک گردانيده و مادام که زنده باشم به نماز و زکات سفارش فرمودهاست، و مرا در حق مادرم نيکوکار گردانده و مرا زورگوي سخت دل نگردانده است. و بر من در روزي که زادم و در روزي که درگذرم و روزي که زنده برانگيخته شوم درود باد... آري اين است عيسي بن مريم... واقعاْ ببخشيد، يادم رفته بود تولدتو تبريک بگم. راستي...کجايي پس مسيحاي عزيز؟ احمدعلی ساعت 8:49 PM نوشت 0 حرف
● آي ملت!
........................................................................................يه چيز خيلي خيلي توپ کشف کردم... مهران ماجراي عقد ندا و حجت رو نوشته...آقا خيلي باحاله.بخونيدش. باورتون ميشه سرکار خانم خودش صيغه عقد رو خونده؟ مرسي مرسي مرسي...من خوشحالم الان خيلي خيلي خيلي. احمدعلی ساعت 8:44 PM نوشت 0 حرف Tuesday, January 06, 2004
● حقيقتاْ ملالي نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالي دورکه مردم به آن شادماني بيسبب ميگويند...
........................................................................................اين روزا حقيقتاْ ملالي نيست.فقط گاهي اوقات يه شيطونک،يا شايدم يه فرشته کوچولو ته دلمو قلقلک ميده. اين نيز بگذرد... احمدعلی ساعت 9:30 PM نوشت 0 حرف Monday, January 05, 2004
● خوب چيزيه:
ان الانسان علي نفسه بصيره... انسان بر نفسش بيناست. اين يعني... و لش کن. احمدعلی ساعت 10:18 PM نوشت 0 حرف
● بگفتا اريدونکه رستم تويي
بکشتي مرا خيره از بد خويي ز هر گونه اي بودمت رهنماي نجنبيد يک ذره مهرت زجاي کنون بند بگشاي از جوشنم برهنه ببين اين تن روشنم ... فکر ميکنيد رستم وقتي اون مهره رو ديد، چه حسي پيدا کرد؟ پکيد؟ احمدعلی ساعت 10:12 PM نوشت 0 حرف
● امروز بعد از مدتها اين پير مرد اومده بود سراغم.فردوسي رو ميگم.بازم همون تراژدي کوبنده خودشو زد تو سرم و رفت :
کنون گر تو در آب ماهي شوي و گر چون شب اندر سياهي شوي وگر چون ستاره شوي بر سپهر ببري ز روي زمين پاک مهر بخواهد هم از تو پدر کين من چو بيند که خشت است بالين من از اين نامداران و گردنکشان کسي هم برد سوي رستم نشان که سهراب کشتهاست و افکنده خوار همي خواست کردن تو را خواستار ... براي دفعه هزارم ياد اون عصري افتادم که داشتم اينو براي بابا مي خوندم، و اشک توي چشماش جمع شده بود، و من ادامه دادم... تا اون موقع هيچوقت گريه بابا رو نديده بودم. هيچوقت. احمدعلی ساعت 10:10 PM نوشت 0 حرف
● خوبرويان جفا پيشه وفا نيز کنند
به کسان درد فرستند و دوا نيز کنند پادشاهان ملاحت چو به نخجير روند صيد را پاي ببندند و رها نيز کنند ... خواندن اين غزل سعدي اکيداْ توصيه ميشود... گر کند ميل به خوبان دل من عيب مکن کين گناهيست که در شهر شما نيز کنند ... احمدعلی ساعت 2:47 PM نوشت 0 حرف
● ببينم کسي تا حالا رفته براي تحقيقات؟ منظورم علميش نيست ها...امر خيره.
من بيچاره قراره برم ته و توي اين قضيه رو در بيارم.ببينم پسره چه جور آدميه...ولي بلد نيستم.مي ترسم سوتي بدم. به مقدار معتنابهي کمک نيازمنديم. احمدعلی ساعت 2:45 PM نوشت 0 حرف
● خدا پدر مخترع اين مواد mood stabilizerرو بيامرزه.
........................................................................................الان يه ماهه که نه خوشحال ميشم نه ناراحت! کاملاْ stable. احمدعلی ساعت 2:42 PM نوشت 0 حرف Thursday, January 01, 2004
● بعضي آدما که ميرن...من بيشتر از هميشه دلم براي اين مملکت ميسوزه...
........................................................................................موفق باشي مريم عزيز.خيلي. خوب باشي، و مثل هميشه شاد، و مثل هميشه سربلند، و مثل هميشه محکم. احمدعلی ساعت 6:21 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
Archives |