قلعه تاناتوس |
Sunday, February 29, 2004
........................................................................................ Thursday, February 26, 2004
● ديشب خوابم نميبرد.دو ساعت داشتم فکر ميکردم.به گذشته، به خصوص به اين يک سال اخير،به اين قضايا...
........................................................................................ديدم با اينکه الان مدتيه که به طور طبيعي-مصنوعي (دومي بيشتر البته) حالم خيلي خوبه، ولي واقعاْ داره منو ميسوزونه.مغزم بالکل از کار افتاده.احساساتم نابود شده.فکر کردن برام خيلي سخت شده(ياد چند ماه پيش به خير-بعد از خوندن جنايت و مکافات که از شدت فکر و خيال گريهام ميگرفت). فقط راحتم.ديگه حتي فکرکردن به اين چيزايي که گفتم هم منو اذيت نميکنه. بعد همون نصفه شبي داد زدم: سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد... واقعاْ نميدونم آخرش چي ميشه. احمدعلی ساعت 7:04 PM نوشت 0 حرف Tuesday, February 24, 2004
● نشستي سر کلاس.خسته کننده.کم کم داره خوابت مي بره.
........................................................................................يه صدايي تو ابن سينا بلند ميشه.مفهوم نيست.مردونه اس.زمخت، ولي گيرا.يه عده شاکي ميشن. کلاس تموم شد. از پله ها ميري پايين، يه عالمه پارچه آبي.صدا واضحتره ... يه چيزي ته دلت ميلرزه.بدجور.يکي ميگه بيا...زود بيا. دنبال ورودي ميگردي که بري وسط اون پارچه ها...صداي مردونه مياد: حسين حسين حسين... بد جوري ميلرزي.دم در واميستي...حسين حسين حسين... چشمات پراشک ميشه...واي حسين...واي حسين... بعد از مدتي يه تکون ميخوري. جانم حسين...جانم حسين... باز هم محرم است و اين دل ناماندگار بيدرمان... احمدعلی ساعت 1:35 AM نوشت 0 حرف Saturday, February 21, 2004
● ولي يه چيزي يادم رفت بگم:
اين دفعه کانديداهاي جناح اون وري تقريباْ همشون بر خلاف دفعات قبل آدمهاي تحصيل کرده هستن.يعني ديگه فهميدن که دوره اون جک و جونورها گذشته. با اينکه من رأي ندادم، ولي اميدوارم انشاءالله هرکي انتخاب شد مخلص باشه،و موفق. احمدعلی ساعت 10:47 PM نوشت 0 حرف
● ثابت کرديم ملت غير قابل پيش بينياي هستيم، و در ضمن خيلي دوست داريم به ما زور بگويند و حق انتخاب نداشتهباشيم.
........................................................................................اين است سرنوشت شوم همه تاريخ ملت ما...همه تاريخ. شرم بر ما. *من اصلاْ ادعا نميکنم که از کسي بيشتر ميفهمم،يا خيلي فهميدهام، يا مثلاْ مردم اشتباه کردهاند.فقط ميدانم که تاريخ اشتباه نميکند، و تصادفاْ مرتب تکرار ميشود. به هر حال رأي مردم برتر از همه چيز است.در اين مورد شک نکنيد. احمدعلی ساعت 10:28 PM نوشت 0 حرف Friday, February 20, 2004
● يک شب آتش در نيستانی فُتاد
........................................................................................سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد شعله تا سرگرم کار خويش شد هر نیای شمع مزار خويش شد... نی به آتش گفت کين آشوب چيست؟ مر تو را زين سوختن مطلوب چيست؟ گفت آتش بی سبب نفروختم دعویِ بی معنی ات را سوختم زانکه میگفتی نیام با صد نمود همچنان در بند خود بودی که بود مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بیدردی علاجش آتش است !!! احمدعلی ساعت 9:49 PM نوشت 0 حرف Thursday, February 19, 2004
● به اميد نديدن همه شما دوستان پاي صندوقهاي رأي.
بياييد خيانت نکنيم. احمدعلی ساعت 9:28 PM نوشت 0 حرف
● گفتم آهندلي کنم چندي
ندهم دل به هيچ دلبندي سعديا دور نيکنامي رفت نوبت عاشقي است يک چندي بعله...نوبت عاشقياست يک چندي... اين خيلي قشنگه. احمدعلی ساعت 2:04 AM نوشت 0 حرف
● هر وقت خيلي نااميد شديد، بريد سراغ آيات اول سوره مريم...
کهيعص...ذکر رحمت ربک عبده زکريا...اذ نادي ربه نداء خفيا... زکريا در اوج نا اميدي...پيغمبر خدا...نداء خفيا (نداي مخفي)...همين کلمه يأس وحشتناک رو نشون ميده...هيچ راه حلي نيست... حس نااميدي رو ميگيريد؟ به مرادش رسيد.اوستا کريم خيلي خوبه. ما مطمئناْ مأيوس تر از اون نيستيم. احمدعلی ساعت 12:49 AM نوشت 0 حرف
● دو بيت اول پيام دکتر سروش در مورد انتخابات:
........................................................................................نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان گر شما را نه بس اين سود و زيان، ما را بس من و هم صحبتي اهل ريا؟ دورم باد از گرانان جهان رطل گران مارا بس احمدعلی ساعت 12:40 AM نوشت 0 حرف Monday, February 16, 2004
● ما آزمودهايم در اين شهر بخت خويش
........................................................................................بيرون کشيد بايد از اين ورطه رخت خويش احمدعلی ساعت 9:17 PM نوشت 0 حرف Sunday, February 15, 2004
● سر شب داشتم واسه عمه جون قصيده دماونديه رو ميخوندم.به اون بند آخر که رسيدم، واقعاْ براي هزارمين بار مو به تنم سيخ شد...
اي مادر سر سپيد بشنو اين پند سياه بخت فرزند از سر بکش آن سپيد معجر بنشين به يکي کبود اورند بگراي چو اژدهاي گرزه بخروش چو شرزه شير ارغند ترکيبي ساز بيمماثل معجوني ساز بيهمانند از نار و سعير و گاز و گوگرد واز دود و حميم و بخره و گند از آتش أه خلق مظلوم و از شعله کيفر خداوند ابري بفرست بر سر ري بارانش ز هول و بيم و آفند ... اين آدم خشمگين بوده.خيلي خيلي. احمدعلی ساعت 2:16 AM نوشت 0 حرف
● اي مطرب دل زان نغمه خوش
اين مغز مرا پر مشغله کن... البته در شرايط امروز يار با ماست چه حاجت که زيادت طلبيم؟ احمدعلی ساعت 2:09 AM نوشت 0 حرف
● تصور کنين يه عده آدم شيرين نشستن، دارن با لهجه فارسي موردعلاقه من(همون افغاني-تاجيکي که ميدونين!) ، زاهد خلوت نشين رو ميخونن.همون که دوش به ميخانه شد و از سر پيمان برفت و بر سر پيمانه شد.تازه صوفي مجلس که دي جام و قدح ميشکست، باز به يک جرعه مي عاقل و فرزانه شد.تازه به همه اينها اضافه کنيد که يه دوست خيلي خيلي عزيز هم بامن بود...همين جور وقتهاست که مخ من شلنگ تخته ميندازه ديگه.خلاصه که منزل حافظ کنون بارگه پادشاست، دل بر دلدار رفت، جان بر جانانه شد.البته اين قضيه مال دوش بود.
........................................................................................احمدعلی ساعت 2:08 AM نوشت 0 حرف Saturday, February 14, 2004
● حکم:
........................................................................................شرکت در اين انتخابات کثيف فرمايشي، خيانت به خون همه شهيدان اين انقلاب است، از مذهبي هاي متعصب تا چريکهاي فدايي و مجاهدين،همه کساني که روزي به اميد آزادي و عدالت ايستادند، شکنجه شدند و خون دادند.خيانت به اسلام و قرآن است.خيانت به فهم و عقلانيت بشر است. والله همه ما مسئوليم.رأي ندهيم. احمدعلی ساعت 7:22 PM نوشت 0 حرف Wednesday, February 11, 2004
● بحر خزر ناله سر کن
داغ مرا تازه تر کن خون شهيدان گر نديدي جنگل گيلان را نظر کن خيز و نظر کن که ز خون دلاوران جنگل سبز تو شده رنگ ارغوان جان و دل توده از اين آتش دمان شعله ور کن ... احمدعلی ساعت 1:39 AM نوشت 0 حرف
● جوون.خيلي باهوش.شاگرد اول حقوق.دانشگاه تهران.عشق.شکست.شش سال شکنجه. ساواک.اسکيزوفرني.کلک.بيمارستان نواب.شکنجه اطرافيان.عذاب.عذاب.عذاب.اسکيزوفرني.پير.عذاب.خاطرات.سياهکل.برادر.اعدام.آواز.بحر خزر ناله سر کن.کتاب.کتاب.جنون...
........................................................................................و زندگي ميگذرد. احمدعلی ساعت 1:35 AM نوشت 0 حرف Tuesday, February 10, 2004
● «بزرگترين پيروزی اصلاحطلبان اين است که باعث شدند «مانع اصلی» خود به صحنه بيايد.»
........................................................................................محسن کديور خدا خيرشون بده.راست ميگه انصافاْ. منتظر حکم من درمورد انتخابات فرمايشي باشيد! احمدعلی ساعت 2:26 AM نوشت 0 حرف Monday, February 09, 2004
● Before you judge me,take look at yourself.
Can't you find something better to do? Ensafan... احمدعلی ساعت 11:52 PM نوشت 0 حرف
● مرز در عقل و جنون باريک است...
چرا اين همه آدم فکر ميکنن من خلم؟ نگيد خيال مي کني...نگيد زياد خودتو تحويل نگير با اين همه ادعا... کلي آدم تا حالا به من گفتن تو خلي.جدي ميگم. مثلاْ همين امروز عاطفه گفت. احمدعلی ساعت 11:49 PM نوشت 0 حرف
● الان سه چهارماهه که خيلي استيبلم.کاملاْ.دقيقاْ شدم همون مرد گندهاي که گفته بودم.عين سنگ.کاملاْ بي احساس.نه خوشحال ميشمُ نه ناراحت.
اين زياد جالب نيست.ولي راحتم.اينش خوبه.قضيه مود استابيلايزر رو که گفته بودم! فقط تيکه دردناک ماجرا اينه که تو اين مدت، دو سه دفعه گرفتار حمله ناگهاني احساسات شدم.يهو سر يه موضوعي مثلاْْ.ناگهاني. اينجور موارد کاملاْ ميفهمم که اون حس ميخواد خودشو جا کنه، بگه بابا ما هم هستيم، بگه هواي اين تيکه رو هم داشته باش... ولي حداکثر در عرض پنج دقيقه سرکوب ميشه.با چماق.بعد باز همون آش و همون کاسه... ولي اون پنج دقيقه قشنگه. خلاصش اينه که فعلاْ راحتم، ولي يه کمي نگران. احمدعلی ساعت 11:37 PM نوشت 0 حرف
● «تنگ روزي شد و صعب روزگاري که نه تن را به جوشن راست توان داشتن و نه جان را به عوذه.بايد لاجرمي دندانها را به هم فشردن و سر را به او به امانت سپردن که تنها اوست نگهدارنده نخستين و بازپسين»
کورش علياني احمدعلی ساعت 11:25 PM نوشت 0 حرف
● معرفت نيست در اين قوم خدايا مددي...
........................................................................................اگه بدونيد اين جمله رو با چه سوزي نوشتم... احمدعلی ساعت 11:18 PM نوشت 0 حرف Saturday, February 07, 2004
● هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
........................................................................................ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست دیگه من که اینو خوب میدونم.خوب خوب. میدونی از کی؟ خودم هم نمی دونم.ولی یه دفعه یادمه اومده بودم اون ورا یه هوایی بخورم، یه نفسی تازه کنم. یهو افتادم تو تله.پام درد نگرفت ها.فقط یهو یه فشاری اومد رو دلم، رو وجودم،روی مغزم. یادمه نفهمیدم چی شد...یهو دیدم روی یه زمین سنگی، جلوی یه مکعب سیاه گنده افتادم رو زمین، دارم زار می زنم. یادمه اون فشار وحشتناک به همون سرعتی که اومده بود، رفت پی کارش. یه احمدعلی موند و...نه یه احمدعلی هم نموند. فقط یه جای خالی موند سمت چپ سینه من...من؟ من هم نموند. این قامت ناساز بی اندام هم که اصلاً گم و گور شد. بعد که رفت تازه درست و حسابی فهمیدم که تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست... احمدعلی ساعت 9:44 PM نوشت 0 حرف Thursday, February 05, 2004
● دقت کنید:
شیخ احمد جنتی به قول بهنود فقط چند سانت از تفنگ ژ3 بلندتره. میشه اسمشو مثلاً بذارن ژ4. احمدعلی ساعت 10:22 PM نوشت 0 حرف
● و انّ لعنه الله علی القوم الظالمین...
........................................................................................اصلاً به شخص خاصی اشاره نمی کنم.نه به هیچ آدم پستی،نه شاهی،نه وزیری. نه هیچ موجود مزوّری. فقط همین: لعنت خدا بر قوم ستمکاران. احمدعلی ساعت 10:17 PM نوشت 0 حرف Tuesday, February 03, 2004
● بعضي وقتها آدم يه دفعه فكر مي كنه اگه فلاني الان اينجا بود چي مي شد.
........................................................................................گاهي وقتها يه آهنگ دمبلي مزخرف باعث ميشه آدم ياد يه نفر كه خيلي دوسش داره بيفته. گاهي اوقات همون آهنگ چرند آدم رو به مرز فرياد مي كشونه. گاهي اوقات مخ من بد جوري شلنگ تخته ميندازه. ... احمدعلی ساعت 7:00 PM نوشت 0 حرف Sunday, February 01, 2004 ........................................................................................
|
وبلاگ هایی که می خونم
Archives |