قلعه تاناتوس



Saturday, August 30, 2008

رئيس پليس فرودگاه‌هاي كشور گفت: در راستاي اجراي طرح ارتقاي امنيت اجتماعي و برخورد با هرگونه بدپوششي، پليس از سفر 128 نفر به دليل بد حجابي جلوگيري كرد و به171 هزار و 151 نفر نيز تذكر داد و از شش هزار و 799 نفر نيز تعهد كتبي گرفت.

به گزارش مهر، سردار محمود بت‌شكن افزود: برنامه‌ريزهاي انجام شده در امر آموزش و اقدامات پيشگيرانه در سطح تمام فرودگاه ها باعث شد علي‌رغم افزايش پروازها و تردد مردم ،جرائم بطور چشمگيري كاهش پيدا كند.

از تابناک


فکر می کنم سیستم ارزشیابی پرسنل پلیس یه طوریه که آمار بیشتر تذکر دادن و تعهد گرفتن باعث افزایش حقوق میشه... این مدل آمار دادن آدمو یاد این اَسکلایی میندازه که میان تو تلویزیون میگن من فلان چیز رو اختراع کردم که باعث اشتغال دو هزار نفر و صرفه جویی ارزی شونصد هزار دلار با کیفیت بهتر از خارجیش میشه...!

حقیقتاً اونجای هر چی آدمِ...!



   
5 حرف
........................................................................................

Wednesday, August 27, 2008

آقا من شرمنده ام... این دکتر جون نمیذاره...

رييس‌جمهور در بخش ديگري از سخنان خود با تاكيد بر اين كه جهاني شدن و جهاني سازي همه ابعاد زندگي بشر را تحت تاثير قرار داده است، گفت: امروز فرهنگ ، اقتصاد، ديپلماسي و روابط اجتماعي ملت‌ها تحت تاثير جهاني شدن قرار دارد .

دكتر احمدي‌نژاد خاطرنشان كرد: عده‌اي در دنيا اصرار دارند يك نوع انديشه، روش زندگي و مباني را به مردم تحميل كنند و همه جهان را به واسطه آن تحت مديريت خود قرار دهند.

رييس شوراي عالي امنيت ملي كشورمان افزود: انسان خلق شده است كه جهاني بينديشد و جهاني عمل كند و البته انديشه و عمل او در جهاني بودن تحقق حاكميت انسان كامل بر بشريت است.

دُکی موفق شده تو چند دقیقه به خودش یه پنالتی سنگین بزنه...!

رييس‌جمهور تصريح كرد: نفي تهاجم غرب در عرصه‌هاي گوناگون به تنهايي كافي نبوده و ضروري است تعريف و تصويري را از آينده‌اي كه براي بشريت قائل هستيم ، كه همانا حاكميت جهاني اسلام و برپايي جامعه مهدوي است، ترسيم كنيم و آن را به دنيا ارائه دهيم و از سوي ديگر راه رسيدن به اين حاكميت و اتصال بخش‌هاي مختلف آن را نشان دهيم.

دكتر احمدي‌نژاد خاطرنشان كرد: بايد ضمن اين كه سازوكار و هجمه‌هاي غرب را خنثي مي‌كنيم ، دنيايي را كه به آن معتقد هستيم، به جهانيان معرفي كنيم.

وي تصريح كرد: دنيا در آستانه تحولات بسيار بزرگي قرار دارد و از آنجا كه هر تحولي قبل از عينيت بيروني در اذهان عموم مردم شكل مي‌گيرد، انعكاس بيروني آن براي جهانيان اين است كه ملت‌ها به سرعت در حال دگرگوني هستند و دنبال گمشده‌اي مي‌گردند. بدين ترتيب اين مسووليت و مأموريت برعهده نظام و انقلاب اسلامي است كه بشريت را با اين گمشده خود آشنا سازد .

ار تابناک



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, August 25, 2008


این صلیب مقدس روبروی خونه ماست. دوستک بزرگ تو شب عکسشو گرفته.

اولش که اومده بودیم برام نماد فرشته مرگ بود... ولی الان فقط یه رفیق خیلی خیلی عزیز میدونه که برام نماد چیه... :)



   
1 حرف
........................................................................................

Saturday, August 23, 2008

بنا به تجربه شخصی و به طور قطع عرض می کنم بخش مهمی از "شاه گل واژه" های تاریخ بشر وقتی به وجود آمدن که بزرگان سیاسی-مذهبی مسلمون (مرد و زن، خصوصاً تو مملکت ما) خواستن در مورد "جایگاه رفیع زن در اسلام" حرف بزنن.

تو تک تک کلمه ها دُم خروس به وضوح پیداس، و قسم ملا هم با اعتماد به نفس بالا مرتب تو پس زمینه پخش میشه...

شاهکارن اینا! قبول نداری؟


پ.ن: فکر می کنم واضحه که چرا گفتم بزرگان سیاسی-مذهبی. طرف سیاسی رأی نصف جامعه رو میخواد و طرف مذهبی طفلک میخواد راستشو بگه، اینه که این میشه... و میشه به خاطر خلق این همه گل واژه های زیبا از این آقایون و خانوما متشکر بود!



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, August 21, 2008

آقا مسؤولین این مملکت نمیذارن ما یه پست سالم بنویسیم تو این وبلاگ...من شرمنده ام، ولی...

رييس‌جمهور با بيان اين كه توجه به خانواده ، مساجد ، نهادينه‌كردن فرهنگ كسب روزي حلال و انتظار مهدوي از برنامه هايي است كه دولت به برنامه پنج ساله سازندگي اضافه كرده است، گفت: دولت معتقد است اين مسائل، اساس و پايه‌هاي نظام اسلامي است و توجه به آن مي‌تواند از وقوع بسياري از مشكلات جلوگيري كند.
.
.
.
وي تصريح كرد: به فضل الهي دوران صهيونيست‌ها به پايان رسيده است و به سران اروپايي و آمريكايي نيز نصيحت مي‌كنيم كه تسليم صهيونيست‌ها نباشند و اگر به پشتيباني آنان دل خوش كنند، متضرر خواهند شد؛ البته در بين سران آمريكا و اروپايي نيز درباره موجوديت صهيونيسم ترديد جدي ايجاد شده و ان‌شاءالله به زودي شاهد برچيده شدن اين جرثومه فساد در منطقه باشيم.
.
.
.
دكتر احمدي‌نژاد در پايان تاكيد كرد: به فضل الهي شرايط جهان به سرعت به سمتي پيش مي‌رود كه ملت‌ها و مردم مناطق گوناگون پايگاهي جز امام پيدا نكنند و توجه به خدا و نياز به انسان صالح كامل در ذهن و انديشه انسان‌ها جاري شده است.

از تابناک

این اعتماد به نفسه رو این جماعت از کجا میارن؟ بابا طرف میخواد فرهنگ کسب روزی حلال و انتظار مهدوی رو تو برنامه پنج ساله توسعه کشور بذاره... اون جمله آخر هم که دیگه خدا بود...


من هروفت سخنرانیای اینو میخونم کم میارم خداییش!



   
1 حرف
........................................................................................

Sunday, August 17, 2008

تا حالا دقت کرده بودی که ناخودآگاه ما ابناء بشر، بر خلاف خودآگاهمون، نمی تونه بین شخص حقیقی و حقوقی فرق بذاره؟

این خیلی وقتا مشکلات اساسی درست میکنه.


پا نویس: فکر می کنم این پست رو درباره "ابناء بشر" نوشتم که ثابت کنم تو اعتماد به نفس چیزی از این اسکلی که پست پایینو در موردش نوشتم کم ندارم!
شرمنده!



   
1 حرف
........................................................................................

Tuesday, August 05, 2008

بدون شرح:

به گزارش ستاد خبری نخستین جشنواره بین المللی آخرین منجی، یاسر برخورداری؛ مدیر اداره نظارت فرهنگی شهرداری تهران؛ و مدیر کمیته بین الملل این جشنواره، با تاکید بر سخنان مرحوم هنردوست؛ قائم مقام سابق سازمان صدا و سیما گفت: نه تنها سازمان صدا و سیما بلکه همه نهادهای فرهنگی در عصر غیبت باید تمام قد در خدمت معرفی آخرین منجی بشریت باشند، و از همین رو شهرداری تهران بر خود تکلیف می داند که از طریق تشکیل کارگروه امامت، ولایت و انتظار، انجام تبلیغات محتوایی با موضوع مهدویت، برگزاری نمایشگاه آخرین منجی، مشارکت در تامین هزینه های برگزاری جشنواره آخرین منجی، و ایجاد فضایی امیدوارانه و شاد با موضوع انتظار از تمامی ظرفیت های خود برای خدمت به فرهنگ مهدویت و ایجاد ادب انتظار در سطح کشور استفاده کند.


وی در ادامه به استقبال چشمگیر مردم سرتاسر جهان از برگزاری نخستین جشنواره بین المللی آخرین منجی اشاره کرد، و گفت: جهانیان با استقبال باور نکردنی خود از این جشنواره نشان دادند که از وضع کنونی به تنگ آمده و منتظر ظهور منجی حقیقی بشریت در برابر منجی ها خود ساخته و دروغین هستند. به گونه ای که امروز شاهد هستیم آمریکایی ها بیشترین درخواست و بیشترین آثار را برای شرکت در جشنواره داشته و حتی برخی از آنان در نامه هایی سرگشاده بر روی شبکه جهانی اینترنت، خواستار فعالیت هر چه بیشتر این جشنواره در حوزه بین الملل شده اند.

از تابناک

گفتم "بدون شرح"، چون شرحش باعث اتفاقات بدی میشه...خداییش اون جمله ای که با کلمه "جهانیان" شروع میشه عمق اعتماد به نفس گوینده رو می رسونه!



   
2 حرف
........................................................................................

Tuesday, July 29, 2008

می دونیم که خودشیفتگی و Self-Esteem (شبیه عزت نفس) با هم تفاوت ماهوی دارن.

میتونیم یه قدم جلوتر بذاریم و بگیم خیلی وقتها رابطه معکوس دارن؟

مسأله این است، ماهیت جبرانی خودشیفتگی.



   
0 حرف
و تو چه می دانی
که چه حسی دارد
هر صبح دیدن صلیبی بلند
خیلی بلند
و شاید عیسای مصلوبش
از پنجره اتاقت
وسط تهران
وسطِ وسط امّ القرا
...



   
1 حرف
........................................................................................

Saturday, July 26, 2008

شدیداً اعتقاد دارم که آدم میتونه از صمیم قلب به پوچی این دنیا (و به طور خاص تموم شدن همه چیز بعد از مرگ) اعتقاد داشته باشه و همزمان آدم خوبی باشه و خوب زندگی کنه.

گیر نده که تعریف خوب چیه و بستگی داره از کدوم نظر نگاه کنی و اینا... تو این دنیا خیلی چیزای جالب هست که برای لذت بردن از اونها لازم نیست که خدایی وجود داشته باشه یا زندگی پس از مرگی. برای اخلاق مدار بودن هم.

به همین سادگی.



   
5 حرف
........................................................................................

Saturday, July 12, 2008

به تک تک این کلمه ها دقت کن، اگه تحملشو داری...

به گزارش ايسنا، حجت‌الاسلام علم‌الهدي افزود: اين مردم غيرت دارند و بي‌ناموس نيستند، آن که بي‌ناموس است راضي مي‌شود زنش بي‌حجاب باشد و ملعبه شهوت‌راني و هرزگي مردان شود. عفت زن مسلمان خيلي قيمتي است، بايد توجه داشت بي‌حجابي تنها گناه و فعل حرام نيست، امروز يک جنايت وحشتناک است.
بي‌حجاب يک جاسوس مزدور بي‌جيره مواجبي است که روز و شب براي آمريکا جاسوسي مي‌کند، بدون اين که حقوقي بگيرد و ابزار دست استکبار شده تا سفره دين را از زير پاي جوانان جمع کند.

وي خطاب به متوليان فرهنگي و نيروهاي امنيتي گفت: بي‌حجابي مساله کوچکي نيست که از کنار آن بگذريم. تمام مردم به عنوان مسلمان بايد با آن برخورد کنند. بي حجاب با آن قيافه ناهنجارش از يک ماده منفجره و بمب خطرناک‌تر است.



این آقا امام جمعه مشهده، یه سایکو جنسی، روانی به تمام معنا...چدی چی شد که این شد؟



   
7 حرف
........................................................................................

Saturday, July 05, 2008

به نظرت اگه فروید می شنید که من دیشب خواب دیدم یه حشره بزرگ داره در مورد Yahoo Finance صحبت می کنه، چطوری تحلیلش می کرد؟!



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, June 22, 2008

...
چیزهایی هم هست
لحظه هایی پر اوج
مثلاً شاعره ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبی از شب ها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور
چند ساعت راه است؟
...



   
1 حرف
........................................................................................

Tuesday, June 17, 2008

...
ای جان حدیث ما بر دل دار باز گو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
...



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, June 09, 2008

نه آن چنان به تو مشغولم ای بهشتی روی
که یاد خویشتنم در ضمیر می آِید

ز دیدنت نتوانم که دیده بربندم
وگر مقابله بینم که تیرمی آید



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, May 27, 2008

...
صفه ی کهنه یاد داشتای من
گف دوشمبه روز میلاد منه
امّا شعر تو میگه که چشم من
تو نخ ابره که بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه

آخ اگه بارون بزنه
...



   
3 حرف
........................................................................................

Monday, May 26, 2008

آقا من بالاخره فارغ التحصیل شدم :)

خودمو نفرین می کنم اگه دوباره به سرم بزنه که درس بخونم. بسّه دیگه!



   
2 حرف
........................................................................................

Wednesday, May 21, 2008

...
اسیر رؤیاها میشم
دوباره باز تنها میشم
...



   
1 حرف

In attribution theory, the fundamental attribution error (also known as correspondence bias or overattribution effect) is the tendency for people to over-emphasize dispositional, or personality-based, explanations for behaviors observed in others while under-emphasizing situational explanations. In other words, people have an unjustified tendency to assume that a person's actions depend on what "kind" of person that person is rather than on the social and environmental forces influencing the person. Overattribution is less likely, perhaps even inverted, when people explain their own behavior; this discrepancy is called the actor-observer bias.


جهت اطلاع فقط. این بسیار پدیده جالبیه. یکی از استادای خوب دیویس در موردش صحبت می کرد سر کلاس.

اینجا ببینش.



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, May 19, 2008

مخالفم.

غصه خوردن البته فوایدی داره، ولی حتماً فضیلت نیست.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, May 10, 2008

این جام ها که از پی هم می شود تهی...



   
4 حرف
........................................................................................

Monday, May 05, 2008

اعتراف می کنم که یک مشکل جدی دارم، شاید یک نقطه ضعف: ترجیح شدید علوم کاربردی به علوم پایه.

مثال قدیمش ترجیح شدید مهندسی برق به فیزیک یا ریاضی بود، که شاید اشکال چندانی نداشت. ولی مثال امروز علاقه شدید به روانکاوی و روان درمانی به جای فلسفه اس.

این که با فلسفه ارتباط برقرار نمی کنم اذیتم می کنه.



   
1 حرف
نمایشگاه امسال هم چیزای جالبی داشت...یکیش هم تعداد وحشتناک زیاد غرفه هایی بود که چاپ های مختلف "حلیه المتقین" مجلسی و کشکول شیخ بهایی رو می فروختن...یا تعداد نجومی کتاب های "چگونه در سه دقیقه لاو بترکونیم؟!" یا " چگونه در دو روز کلاً دیگه اضطراب نداشته باشیم؟!".

انکار نمی کنم که با اینا هیچ مشکلی ندارم، چون یه نشون میده یه جاهایی این دولت وامونده دست از سر بازار برداشته و گذاشته که کارشو بکنه.

اما شاهکاری که خیلی چشممو گرفت یه اطلاعیه چاپ شده بالای یکی از غرفه ها بود: تعبیر کامل خواب با قابلیت نصب روی موبایل - همیشه در دسترس (!!!)

به امام اون لحظه حس کردم که روح فروید تو قبر لرزید!



   
0 حرف
بعد از جلسه دیشب گروه، یکی از دوستان حرف غریبی زد: بچه ها، ما تازه قراره دچار mid-age crisis هم بشیم؟!

حقیقتاً تکان دهنده بود!



   
1 حرف
........................................................................................

Monday, April 28, 2008

سال هاست عادت کردم که ذهنم رو مونیتور کنم. لحظه به لحظه، فکر به فکر. نمیذارم هیچ خیالی بگذره بدون اینکه بفهمم چطور آمده و ریشه اش چیه.

با اینکه این عادت گاهی آزار دهنده اس، ولی تو یه لحظه هایی خیلی برام فایده داشته و داره. نمیذاره اسیر تاناتوس بشم.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, April 26, 2008

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نا مکرّر است
...



   
1 حرف
........................................................................................

Thursday, April 24, 2008

توهم، شیزوفرنی:

رئيس قوه مجريه با بيان اين‌که کار قدرت‌هاي بزرگ تمام است، افزود: قدرت‌هاي استکباري به سرعت در حال فرو ريختن هستند. آنها امروز محتاج ملت‌هاي آزاده از جمله ملت ايران هستند. بنده با قاطعيت اعلام مي‌کنم که شمارش معکوس متلاشي شدن قدرت‌هاي فاسد آغاز شده است.

دکتر احمدي‌نژاد ادامه داد: آنها امروز با بحران‌هاي جدي از جمله اقتصادي، اخلاقي، اجتماعي و سياسي روبه‌‌رو شده‌اند که همين امر باعث متلاشي شدن آنها خواهد شد.

رئيس‌جمهور با تأکيد بر اين‌که تحولات عالم شتاب گرفته است، خاطرنشان کرد: جهان به سرعت به سمت انسان کامل در حرکت است، به گونه‌اي که بنده در بالاترين مجامع جهاني نام حضرت حجت را مي‌آورم؛ نامي که امروز براي جهانيان آشنا شده است.

از تابناک.

عرض کرده بودم که...این علاقه شدید به انسان کامل یکی از نشانه های خودشیفتگی حادّه!



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, April 22, 2008

آن یکی نحوی به کشتی درنشست
رو به کشتی بان نمود آن خود پرست
گفت هیچ از نحو خواندی؟ گفت لا
گفت نیم عمر تو شد بر فنا
دل شکسته گشت کشتی بان ز تاب
لیک آن دم کرد خامُش از جواب
باد کشتی را به گردابی فکند
گفت کشتی بان بدان نحوی بلند
هیچ دانی آشنا کردن بگو
گفت نی ای خوش جواب خوب رو

گفت کلّ عمرت ای نحوی فناست
زانکه کشتی غرق این گرداب هاست

...



   
2 حرف
........................................................................................

Monday, April 21, 2008

این قرار عاشفانه را عدد بده
شور و حال عارفانه را عدد بده

رو جهان بی کرانه را سند بزن
روی رود روی رود روی رود زندگیت سد بزن

...



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, April 20, 2008

دیشب موفق شدم برای اولین بار در زندگیم با شمارش هشتصد و چهل و سه تا گوسفند بخوابم، چهار و نیم صبح (البته قبلاً هم شده بود که بخوابم، ولی نه با شمارش گوسفند)

فکر می کنم دلیل موفقیتم این دفعه این بود که به توصیه دوست عزیزی خود گوسفنده رو فاکتور نگرفتم، یعنی با آرامش می گفتم یک گوسفند، دو تا گوسفند، سه تا گوسفند، ...



   
0 حرف
اول اردیبهشت ماه جلالی
بلبل گوینده بر منابر قُضبان
بر گل سرخ از نم اوفتاده لؤالی
همچو عرق بر عذار شاهد غَضبان


این سعدی هم تو شعر گفتن نظیر نداشته و هم تو شر گفتن.



   
1 حرف
........................................................................................

Friday, April 18, 2008

امروز Dogville دیدم. میتونم بگم بهترین فیلمی بود که تا حالا دیده بودم.



   
3 حرف
........................................................................................

Thursday, April 17, 2008

جهت اطلاع بعضی رقبا و بدخواهان: لطفاً به کامنت های این پستی که در مورد آدمهای عاقل نوشتم دقت کنید.

یه خارجی با کلاس از من تقاضای تبادل لینک کرده. تا حالا تو وبلاگ شماها که با یه پست کوچیک پونصد تا کامنت اسپم براتون نوشته میشه، یه خارجی فهمیده همچین چیزی نوشته؟! نه، انصافاً...

من فقط نمی دونم این خارجیه از کجا فارسی بلد بوده...ولی مهم نیس... می دونستم که تلاش های من یه روزی به نتیجه می رسه و من مشهور میشم...

من از شدت با کلاسی دیگه با بعضیا اصلاً صحبت نمی کنم!



   
2 حرف
یکی از چیزهایی که گفتم حتماً و حتماً باید در مورد آدمها به رسمیت شناخت و به عنوان یک عیب بهش نگاه نکرد، خود خواهیه. اسمشو میتونی بذاری غریزه صیانت نفس یا حبّ ذات یا هرچیز دیگه ای. مهم اینه که بدونی طبیعیه. آدمها - حتی تو روابط خیلی نزدیک- معمولاً کارهایی می کنن که از نظر روانی به خودشون لذت میده نه به تو یا جامعه.

قبول کردن همین یکی خیلی خیلی کمک می کنه. دیگه از دست انگیزه های غیر ایده آل ملّت شاکی نمیشی.

خیلی سخته گذار از این مرحله "دوست داشتن خدایان" به مرحله "دوست داشتن آدمها".



   
0 حرف
جهت اطلاع عرض می کنم که نرخ نزول تو بازار شده صدی شیش یا حداقل پنج. این یعنی هفتاد و دو درصد سود پول در سال.

کار صنعتی تو این شرایط معادل است با تعریف حماقت اقتصادی. بعد به من میگن تو چرا بیزنس خودتو شروع نمی کنی؟!



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, April 15, 2008

معتقدم یکی از بزرگ ترین شانس ها - یا نعمت ها- تو زندگی آدم اینه که دور و برش بتونه آدم عاقل تر از خودش تو زمینه های مختلف پیدا کنه.

من این شانس رو داشته ام و دارم. خوشبختانه چند تا از آدم های عاقل دور و بر من دوست های خیلی صمیمیم هستن.

خیلی خیلی مهمه این، و مقدار خوبی شانس میخواد.



   
3 حرف
........................................................................................

Saturday, April 12, 2008

گاهی این همراهی همیشگی ریسک و بازده و این trade-off ای که تقریباً توی همه تصمیم های زندگی هست عصبانیم می کنه.

اینم یکی دیگه از قوانین بازیه. می تونم بگم تنها استثنایی که دیده ام سرمایه گذاری تو زمین و خونه اس که ریسک نداره و بازدهش بالاس (اونم که پولشو نداریم!)



   
2 حرف
........................................................................................

Thursday, April 10, 2008

این پست پایین به نظرم گفتن بدیهیات بود، ولی مهم. پس یاز هم به گفتن بدیهیات ادامه میدم.

خیلی از آدم های خودشیفته، یا اخلاق گرا، perfectionist هستند، یعنی انتظار دارن آدم ها و محیط اطرافشون بی عیب و نقص باشه. این هم مشکلیه مشابه پایینی. این آدمها براشون سخته که قبول کنن آدم به خودی خود عیب داره - دروغ میگه، پشت سر رفیقش حرف می زنه، برای منافع خودش ممکنه خیلی کارها بکنه.

من میگم خیلی مهمه که آدم برای کاهش درد خودش هم که شده، سطح انتظار خودشو از آدمها و از خودش بیاره پایین، برای اینکه هم روابط بهتری داشته باشه و هم دردش کمتر بشه. باید، باید، باید انتظار آدم ناکامل و با عیب داشته باشی! باید یاد بگیری که آدم های ناقص رو دوست داشته باشی و باهاشون زندگی کنی.

این یه چیزیه شبیه همون استراتژی شیطان که آل پاچینو تو Devil's Advocate خیلی خوب بیانش می کنه، اونجایی که میگه خدا مرتب قانون میذاره و میگه این کار رو بکن و اون کار رو نکن و اینجوری دوسِت دارم و اونجوری نه... این به نظرم خداییه که آدم کامل میخواد، و از دیدن اشکال ها دردش میگیره. شیطان خوب میگه ولی... I accept man, despite all his imperfections... این استراتژی هم زندگی انسان رو رواحت تر می کنه و هم باعث میشه که اون شیطان طفلک دردش نگیره.

حالا این یه نکته ریز داره، اینکه به هیچ وجه نباید به این نوع نگاه به انسان ها به چشم یک فضیلت اخلاقی (مثل بزرگواری و بخشش) نگاه کنی، چون خود شیفتگی و به تبعش perfectionism ات رو تقویت می کنه. به نظر من حالت بهینه این یک استراتژی خودخواهانه اس، برای همون هدف کاهش درد.

پنهون نمی کنم، خیلی شیطان این جوری رو دوس دارم.



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, April 06, 2008

یه مدلی رو در نظر بگیر که سه تا باکس اصلی داره: آرزوها (Desires)، انتظارات (Expectations)، و واقعیت ها (به عبارتی دریافت از محیط-Realities).

مدتیه که به دینامیک بین این سه تا و این که کدوم دیگران رو شکل میده فکر می کنم، و به نتایجش. مثلاً خیلی ساده میشه گفت خیلی از دردهای روانی و ذهنی نتیجه اختلاف بین سطح انتظارات و واقعیت هاست. به همین سادگی. انتظار داری یه چیزی بشه و اون جوری نمیشه. آرزوها انتظارات رو شکل میدن، و انتظارات آرزوها رو، ولی مطمئناً یک چیز نیستند.

حالا این قصه طولانیه.

چیزی که میخوام بگم در مورد رفقای خارج نشینه. مسأله ای که همه زیاد دیدیمش، اینه که بعضی از بچه ها بعد از مدتی که اون ور آب هستن و میان برای دید و بازدید این ور، از همون توی فرودگاه شروع می کنن به مقایسه این ور و اون ور. قضیه بدیهیه: سطح انتظارات رفته بالا، و حالا اختلاف زیادی با واقعیات داره، و طرف دردش میگیره و تصور برگشتن به ایران رو بعد از چند بار اومدن و رفتن کلاً از ذهنش بیرون می کنه.

حالا همین جوری الکی میگم. به نظر من این سطح انتظارات همه اش هم تابع ذهن ناخودآگاه ما نیست، یعنی اصلاً به نظرم نباید ولش کرد که این جوری باشه. انتظار زیاد میتونه منشأ درد شدید بشه، و انتظار کم منشأ مرگ تدریجی. من میگم میشه با یه فرایند ذهنی دائمی کاری کنی که با اینکه تو یه محیط خوب و مدرن و تر و تمیز زندگی می کنی و حالشو می بری، همچین انتظاری از زندگی نداشته باشی، برای طولانی مدت.

من چند ماهی بیشتر آمریکا نبودم، ولی تو همین مدت هم خیلی خیلی با اون مملکت حال کردم. همه چی خوب، آدما خون گرم و مهربون، درس به جا، تفریح به جا...یه ماه هم که کلاً به چرخ زدن گذشت. کیفیت زندگیم اونجا با چند ماه قبلش تو ایران اصلاً قابل مقایسه نبود. ولی تو این مدت سعی کردم این فرایند رو همیشه فعال نگه دارم، و خوشحالم که خیلی خوب کار کرده تا حالا. یعنی بر خلاف این که همه می گفتن که یعد از برگشتن پشیمون میشی و افسوس می خوری و فلان و بهمان، این اتفاق اصلاً نیفتاده. اجازه ندادم سطح انتظاراتم بره بالا که بعداً افسوس بخورم. قبول دارم که مثال خوبی نیستم به علت کوتاه بودن مدت ها...

فکر می کنم این عادت به مدیریت انتظارات میتونه خیلی از دردهای روانی دیگه رو هم کم کنه. به وضوح تو آدمهای دور و برم می بینم. بعداً می نویسم حالا.

عجالتاً کپی رایت کلمه Expectation Management رو به اسم خودم ثبت می کنم!



   
7 حرف
منطقم ساده اس...تا حالا از خلاف جهت آب شنا کردن ضرری ندیده ام که بخوام این استراتژی رو متوقف کنم. ضرر ندیده ام که هیچ، خیلی هم برام مفید بوده.

ساده اس، نه؟

فقط بدیش اینه که حس می کنم برام از استراتژی تبدیل شده به ارزش!



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, April 02, 2008

با تأخیر دارم میگم.

هشتاد و شیش با اختلاف زیاد بهترین سال زندگی من بود. سال تجربه های فوق العاده، سال دوستی های صمیمی. سال سفر و رفاقت.

عالی شروع شد و عالی تموم شد، اون وسطا هم خوب گاهی رفت پایین.

یه کاری می کنم که هشتاد و هفت حتی بهتر هم بشه.

نوشتم که تو تاریخ بمونه.



   
2 حرف
........................................................................................

Saturday, March 29, 2008

یک...دو...سه...

آزمایش می کنم.

سال جدید، زندگی جدید :)



   
3 حرف
........................................................................................

Sunday, March 16, 2008

سؤال خیلی مهمیه: به نظر تو تو تاریخ این مملکت روشن فکر ها (دینی، لیبرال، بی ناموس، ...) مفید تر بودن یا مدیران و کارشناسان تکنوکرات؟

گیر نده که تعریف مفید یعنی چی. فکر کن یه اینکه چقدر در مورد روشن فکرها چیز شنیدی و چقدر در مورد تکنوکرات ها چیز نشنیدی.

این یه مشکل اساسی ملّیه.



   
0 حرف
این مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود
دیدی چه خبر بود؟
هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود
دیدی چه خبر بود؟
...
از کوه وزو آنچه که شد خطّه پمپی
آن به که شود ری
ای کاش که در کوه دماوند اثر بود
دیدی چه خبر بود؟
...


از میرزاده عشقی. به جای چارم بذار هفتم، یا هشتم، یا هر عددی غیر از شیش.



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, March 13, 2008

از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
...



   
1 حرف
........................................................................................

Wednesday, March 12, 2008

آخ...که این دولت بی همه چیز پدر این مملکت رو در آورد...

تو رو خدا بیاید رأی بدید. هر کاری از دست روی دست گذاشتن و نگاه کردن به نابودی این کشور بهتره.



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, March 11, 2008

گاهی شبها قبل از خواب، خودشیفتگیه باز میاد سراغم (نه که روزها نباشه، سرم شلوغ تر از اونه که بهش فکر کنم).

حسّش مثل دستیه که میخواد خفه ام کنه. می گیره، ول می کنه، باز می گیره... مث حشره ای که میخواد پوست بندازه، ولی پوست قبلی سفت شده. مثل یه مجسمه توخالی که میخواد بشکنه تا فقط تیکه پرش باقی بمونه و این بار واقعی بزرگ بشه، تو پُر.

مطمئنم که بیخودی خودمو باد کرده ام باز. بر خلاف علائم خودشیفتگی کلاسیک اصلاً حس نمی کنم که شکننده ام، احساس Shame هم ندارم. ولی بدیش (یا خوبیش) اینه که دور و برم هم الان چیزی نیست که میزان شکنندگیم رو بتونم باهاش تست کنم. خودم با خودم حال می کنم، محیط هم تقویتم می کنه. این یعنی اینکه کاملاً ممکنه که دارم می رم به طرف منطقه خطر، منطقه ای که به رغم توخالی بودن، اینقدر باد کردی که با یه ضربه کوچیک میریزی پایین. خلاصه که با اینکه حالم خیلی خوبه، حس می کنم اوضاع خیلی پیچیده اس.

شاید هم فقط خوشی زده زیر دلم و تمام.



   
1 حرف
........................................................................................

Sunday, March 09, 2008

بنگر ز جهان چه طرف بر بستم، در این ربع قرن؟



   
2 حرف
........................................................................................

Saturday, March 08, 2008

فیس بوک


This email was sent by Social Profile. You can disable emails here.
---
In total, you were reviewed for dating 20 times and one person expressed interest in you.
You are more desirable than 48% of 23,343,859 people.

Last week you were viewed 3 times and no people expressed interested in you


خوب البته همینش هم مایه خوشحالیه! از همه خانومای محترم تشکر و قدردانی می کنم. من متعلق به همه شما هستم!

پ.ن: اون جمله آخرش (You are more desirable than...) دقیقاً دیدن یک درصدِ پر لیوانه! نمی دونم دیگه چرا email زدتش؟!



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, March 03, 2008

به سنت هر ساله مقام معظم و به تأسی از دوستی که پارسال این کار رو کرده بود، من به دلیل بی پولی شدید و سربازی (شدید تر!) سال هشتاد و هفت رو سال ریاضت ملّی اعلام می کنم!
ً
ضمناً به خاطر همین مشکلات، از همین روزا شروع سال جدید رو اعلام می کنم... کمربندمو باید سفت تر ببندم خداییش، این جوری عیّاش نمیشه زندگی کرد!



   
3 حرف
........................................................................................

Saturday, February 23, 2008

یه وقتایی تو زندگیت یه اشتباه ناجوری می کنی... اشتباه احمقانه، جگر سوز، و مث سگ پشیمون میشی... اون وقت سال ها بعد می فهمی و حس می کنی که چه خوب که اشتباه کردم. چه خوب که این جوری شد، یا اون جوری نشد...

متافیزیکال که به قضیه نگاه کنی می تونی بذاریش به حساب فرشته نگهبانت یا خدا یا هر چیز دیگه ای. عجالتاً اشکالی نداره!



   
0 حرف
فکر می کنم از نصایح زیبای لقمان به پسرشه توی قرآن، که "لا تَمشِ فی الاَرضِ مَرَحاً" - با غرور و تبختر راه نرو - که نه قدّت از کوه ها بلندتر میشه و نه زمین رو پاره می کنی.

روزی صد خط، هر خط چهار بار.



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, February 21, 2008

خوب بود اگه این جوری می نوشتش:

والعَصر. اِنَّ الانسانَ لَفی خُسر. خوب همه تونو اُسکل کردم، نه؟



   
2 حرف
........................................................................................

Tuesday, February 19, 2008

دیروز رفتم برای فرستادن مدارک سربازی واکسن بزنم، الان فکر می کنم هم دیفتری گرفتم، هم کزاز و هم مننژیت!

خدا آخر و عاقبت ما رو به خیر کنه...



   
3 حرف
........................................................................................

Wednesday, February 13, 2008

مثلّث تشکیل دادن توی رابطه یعنی اینکه آدمها پای یک نفر دیگه رو به یه رابطه دو نفره باز می کنند که سه نفره بشه، خیلی وقت ها فقط به صورت ذهنی وبدون هیچ واقعیت خارجی، فقط خلق یه تهدید.

حالا چی جالبه...

بعضی آدمها همیشه مثلث تشکیل میدن که نفر سوّمی باشه که شکستش بدن.

بعضی ها همیشه مثلث تشکیل میدن که نفر سومی باشه که بهش ببازن.

بعضی ها از ترس و وحشت این که نفر مقابل اول مثلث بسازه، پیش قدمی می کنن.

بعضی ها همیشه وحشت دارن که خودشون واقعاً پای نفر سوّم رو به رابطه باز کنن (و گاهی به همین دلیل هیچ وقت وارد رابطه نمیشن)

حالت های مختلف دیگه هم هست...جالب اینکه من چند مورد دیدم که این نفر سوّم ذهنی پدر یا برادر دختره بوده.

خلاصه که بساطیه این علم مثلثات... اُدیپ شاه را به خاطر بسپار!



   
2 حرف
........................................................................................

Tuesday, February 12, 2008

...وقتی صفای باطن می خندوندت...



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, February 08, 2008

کلاً با کارهای این گروه کیوسک خیلی حال نمی کنم، ولی معتقدم اگه تو عمرشون فقط همین یه کار رو کرده بودن کافی بود واسه خوش نامیشون: اختراع واژه "پیتزای قرمه سبزی" به عنوان معادل "دموکراسی دینی".

این بود انشای من به مناسبت سالگرد "انفجار نور".



   
1 حرف
یه مقاله خوب و تر و تمیز در مورد خودشیفتگی گذاشتم اینجا.

به همه آدم های خودشیفته و دوستان آدم های خودشیفته و سایرین توصیه می کنم.



   
1 حرف
به وضع فعلی ایران که نگاه می کنم، در هیچ زمینه ای هیچ افق روشنی نمی بینم. واقعاً وضعیت اقتصادی و سیاسی کشور اونقدر سیاهه که خوش خیالیه که در کوتاه مدت به چیزی شبیه پیشرفت و بهبود فکر کنیم (مگه در مسائل هسته ای و موشکی، که اهمیتشون ما رو بعله!). افسردگی شدید رو میشه تو چهره و حرف های خیلی از بزرگان هم دید، از استادهای دانشگاه تا سیاسیون سابق و فعلی.

حالا تو این دوران سختی چه باید کرد؟ خیلی فکر کردم روی این موضوع و با بعضی از آدم هایی که قبولشون دارم هم حرف زدم. نتیجه اش اینه که غیر از انجام کارهای معمولی زندگی، تو این دوران باید روی دو تا چیز سرمایه گذاری کرد:

اول روی دانش و مهارت های فردی. خوندن تاریخ و فلسفه و روان شناسی و اقتصاد و مدیریت و مهندسی و هر چیز دیگه ای که درک و فهم و توانایی آدم رو رشد بده. شاید اگه به هر دلیلی دوران روشن تری برسه، دیگه وقت برای توسعه نداشته باشیم. دیگه نتونیم مثل بعضی از این شب ها بشینیم با رفقا تا دیر وقت در مورد وجود خدا و حدود آزادی و دو بعدی بودن زمان گپ بزنیم.

دوم - که توی ینگه دنیا اهمیتش رو فهمیدم - سرمایه گذاری روی network آدمهای دور و برمون. Networking مهارتیه که به دست آوردنش زمان می خواد، و بعد سال ها طول می کشه که بتونی شبکه قوی و به درد بخوری رو بسازی، ولی جدی فکر می کنم هسته این شبکه رو باید در این زمان های کم امید ساخت. دوران بهتر زمان استفاده اس. به نظرم آدمها تو سختی راحت تر دور هم جمع میشن تا تو راحتی، و روابطی که تو این دوران ساخته میشن پایدار ترند. اینو الان به چشم خودم می بینم.



   
2 حرف
........................................................................................

Thursday, February 07, 2008

وقتی یه آدم برات خداس، می تونی عاشقش بشی، می تونی ازش بترسی، می تونی همه ذهنت رو بدی بهش...ولی نمی تونی دوسِش داشته باشی.

تبدیل یه خدا به یه آدم که دوسِش داری و رفیقته و می تونی باهاش گپ بزنی فرایندیه که زمان لازم داره و هشیاری، شاید کمی هم شانس.

ولی تهش آی شیرینه...قشنگه...



   
1 حرف
........................................................................................

Monday, February 04, 2008

یه پدیده ای هست تو روان شناسی، به اسم عمومی درونی سازی (internalization). این کلمه تو حوزه های مختلف استفاده میشه، اما اونی که الان من در موردش حرف می زنم درونی سازی انتظارات دیگران (به خصوص والدین) تو ذهن خود آدمه. یعنی شرایطی که مثلاً در کودکی پدر و مادر از بچه انتظاراتی داشتن (مثلاً اصول اخلاقی)، و این انتظارات به تدریج به توقع بخشی از ذهن خود فرد تبدیل شده.

کانسپت Super Ego فروید یه چیزی تو این مایه هاس. مسؤول دادن تذکرات اخلاقی و رفتاری به Ego، شبیه نفس لوّامه خودمون. یه مثال دیگه که خیلی جالبه (تو حوزه رفتاری) رابطه مشهور بین سطح انتظارات (Expectations) از فرد و کارایی (Performance) اون تو یه حوزه خاصه. برای نمونه Pygmalion Effect رو ببینید:


The Pygmalion effect, Rosenthal effect, or more commonly known as the "teacher-expectancy effect" refers to situations in which students perform better than other students simply because they are expected to do so. The Pygmalion effect requires a student to internalise the expectations of their superiors. It is a kind of self-fulfilling prophecy, and in this respect, students with poor expectations internalise their negative label, and those with positive labels succeed accordingly.


حالا همه این گل واژه ها رو گفتم که اینو بگم. این فرایند به نظر با نمک درونی سازی گاهی پدر منو در میاره. حدس می زنم خیلی از شماها هم این مشکل رو داشته باشید.

قضیه اینه: سطح انتظاراتی که اول پدر و مادرم و بعداً معلم ها و استادها در طول زندگیم از من داشتن خیلی زیاد بوده. از وقتی که یادم میاد، من قرار بوده یه استاد دانشگاه معتبر بشم و (به اینجاش نخند لطفاً!) یه مصلح اجتماعی بزرگ. در کنار این دو تا، تو دانشکده برق قرار شد یه مهندس خوب بشم و تو مدیریت یه بیزنس مَن موفق!

حالا مصیبت اینه که این انتظارات که قبلاً از طرف آدمهای دیگه وجود داشت، در طول زمان درونی شده، و از همه بدتر اینه که چیزی جایگزین چیز دیگه نشده، همشون در کنار هم به زندگی ادامه میدن! به وضوح می دونم این انتظارات در طول زندگیم باعث شده که پرفورمنس من بالا بره و به یه جاهایی برسم. اما این وضع از یه طرف خودشیفتگی منو تقویت می کنه شدیداً، و از طرف دیگه باعث اضطراب زیاد میشه گاهی، چون تبدیل شدن به هرکدوم از اینا کلی کار و مطالعه و دردسر داره (فقط فکر کن به اون کانسپت مصلح اجتماعی!). دردسر دیگه اش اینه که خیلی سخته بتونم در مورد مسیر زندگیم تصمیم بگیرم. الان دیگه هر تصمیم اساسی ای برای انتخاب یه مسیر، بقیه option ها رو رد می کنه. تا ابد هم نمیشه با همه اینا کج دار و مریز رفتار کرد (کاری که مدت هاست دارم می کنم). با هر کسی هم که مشورت می کنم، کمکی به سرکوب این انتظارت نمی کنه که هیچ، بدترش هم می کنه. پارامترهای مسأله هم که خیلی خیلی بیشتر از توان پردازش مغز منه...

خلاصه اش این که امروز یهو این burst انتظارات زد بالا، و دهان ما را (صاف) نمود...

کسی تجربه به درد بخوری داره؟



   
5 حرف
........................................................................................

Sunday, February 03, 2008

مسأله رو که ساده کنی، میشه نیروهایی رو در نظر بگیری که زندگی رو زیبا می کنند و نیروهایی که سخت (هم پوشانی هم دارن)

لذت عاشقی، لذت یاد گرفتن و غیر ممکن بودن پیش بینی آینده چیزایی هستن که معنی میدن به زندگی. جدی بدون اینا فکر کردی چی می شد؟



   
2 حرف
........................................................................................

Thursday, January 31, 2008

دیدی بعضی آدما زیرآب خودشون رو بین دوست وغریبه می زنن، بعد میرن پشت سر تو میگن که فلانی خیلی نامرده؟!

حالا ممکنه تو اصلاً پنج ماه اون ور دنیا بوده باشی!



   
3 حرف
........................................................................................

Monday, January 28, 2008

لیبرالیسم و چپ گرایی

آرش یه کامنتی گذاشته برای این پست دو تا پایینی (در مورد لیبرالیسم و همجنس گرایی و این حرفا) که به نظرم جالبه. خلاصه اش اینه که آرش معتقده آدم میتونه تو بعضی از حوزه ها (مثلاً فرهنگی-اجتماعی) لیبرال باشه و تو بعضی (مثلاً اقتصادی) چپ. گفتم نظرم رو اینجا بدم که نظر شما رو هم بدونم.

به نظر من اختلاف اساسی پشت سر لیبرالیسم یا چپیسم در زمینه های مختلف یک چیزه: این که تو به یه قدرت مرکزی (ظاهراًخیرخواه) برتر که صلاحیت تصمیم گیری در مورد حقوق فردی افراد رو داره اعتقاد داری یا نه. این قدرت میتونه آزادی های اجتماعی یا فرهنگی تو رو محدود کنه، یا آزادی های اقتصادی تو رو (مثلاً تصمیم بگیره که سهمیه مصرف بنزین تو چقدر باید باشه، یا چقدر حق داری فعالیت آزاد اقتصادی کنی). من میگم تو اگه به این قدرت مجوز حضور تو یک زمینه ای رو بدی، خودش به زمینه های دیگه تجاوز می کنه و دیگه منتظر نظر تو نمی مونه. به همین دلیله که میگم نمی تونی تو یه حوزه لیبرال باشی و تو یه حوزه دیگه چپ. اینا همگی از اون پشت به هم وصلند، عملاً یک ایده است که دخالت رو مجاز می کنه یا نمی کنه.

شکل اصلی این قدرت برتر تو حوزه خانواده همون پدره و تو حوزه اجتماعی و اقتصادی دولت. شکل مخفیش که شاید بعضیا بهش توجه نکنند اصلاً خود وجود خداست.

چون صحبت از اقتصاد کردی بذار اینطوری بگم. من و یکی از دوستان برای پروژه یکی از درس ها یه تحقیق خوب انجام دادیم در مورد نقش و جایگاه دولت و بخش خصوصی تو نظریات متفکرین مذهبی معاصر. حدود پونزده تا کتاب رو کامل خوندیم تا تم های اقتصاد اسلامی از توش در بیاد. تأکید اصلی روی نوشته های سه نفر بود: مطهری، طالقانی و محمد باقر صدر و به ترتیب سه تا کتاب "نظریات اقتصادی اسلام"، "مالکیت در اسلام" و "اقتصادنا" که میدونی هر سه تا (به خصوص آخری) از منابع اصلی اقتصاد اسلامی هستن. نتایج فوق العاده بود: اولاً با وجود تأکید همیشگی این علمای اعلام بر اینکه نظریاتشون تایع هیچ نظریه دیگه ای نیست و مستقیماً از متون کلاسیک اسلامی استخراج شده، تشابه شدیدی وجود داره بین اصول اقتصاد از نظر این مسلمون ها و اصول ارتدوکس مارکسیسم. هسته اصلی این تشابه ها هم قبول نداشتن حقوق مالکیت توسط هر دو گروهه (البته با مقداری تفاوت تو زمینه هایی مثل ابزار تولید ساده). ثانیاً این چپگرایی حاد بین مسلمون ها مستقیماً از وجود خدا به عنوان آفریننده انسان و نیروی مرکزی برتر و خیرخواه ناشی میشه: چون همه چیزها در این دنیا (حتی بدن ما) یه امانته از طرف خدا و مالکیتی روی هیچ چیز نداریم، ما فقط حق استفاده صحیح از این ها رو داریم. حالا خدا که روی زمین نیست که این رو کنترل کنه، بنابراین حاکم صالح اسلامی به عنوان نماینده خدا میشه کنترل کننده همه ابعاد زندگی اقتصادی انسان، درست مثل نیروی مرکزی "خیرخواهی" به نام دیکتاتوری پرولتاریا بین مارکسیستها.

مخلص کلام...هر دوی این ایدئولوژی ها به عنوان مخلفین سرسخت لیبرالیسم این حق رو به نیروی مرکزی میدن که حقوق فردی افراد رو زیر سؤال ببره... و نکته بسیار جالب اینه که هیچ کدوم از این دو ایدئولوژی فقط به کنترل زندگی اقتصادی افراد بسنده نمی کنند، بدیهیه که هر دو شدیداً زندگی اجتماعی و فرهنگی و حتی بعضاً روابط شخصی افراد رو حیطه کنترل خودشون می دونن. اینه که میگم اعتقاد به لزوم این نیروی مرکزی کنترل کننده در هر بعدی از زندگی انسان بقیه ابعاد زندگی شخصی اون رو هم تحت تأثیر قرار میده و تو نمی تونی بگی من در حوزه اجتماعی و فرهنگی به لیبرالیسم معتقدم و در حوزه اقتصادی به چپیسم! توجه کن که من نمیگم تو باید یک پکیج با جزئیات زیاد رو قبول کنی، فقط میگم تو باید تکلیفتو با این دخالت مرکزی روشن کنی. حق دخالت بقیه افراد غیر مرکزی جامعه یه تبعش میاد.

خوشحال میشم نظرتونو بدونم.



   
7 حرف
........................................................................................

Saturday, January 26, 2008

وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به

اگر چه زنده رود آب حیات است
ولی شیراز ما از اصفهان به
...


اینم تموم شد. لذت بردم. جوون شدم.
والسلام.



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, January 25, 2008

من همین جوری این سؤال رو از خیلی ها می پرسم: به نظرت همجنس گرایی باید آزاد باشه یا نه؟ به نظرم این سؤال معیار خوبیه که ببینی آدمها تا چه حد به ادعای لیبرال بودن پایبندن، یا از نظر من تا چه حد حاضرن حقوق فردی دیگران رو به رسمیت بشناسن. یه ثانیه وقت بذار و تو هم جواب بده، بعد بقیه متن رو بخون.

جواب هایی که می گیرم بسیار مشابهن: "به نظر من همجنس گرایی طبیعی نیست و یه بیماری روانیه که باید درمان بشه، نه اینکه آزاد باشه." خیلی ها این جواب رو به من دادن، خیلی ها.

حالا چی اینجا جالبه...اینکه اولاً آدمها به خودشون اجازه میدن با اطلاعات علمی در حد صفر در مورد طبیعی یا بیماری بودن یه مسأله بسیار پیچیده مثل همجنس گرایی نظر بدن، و از اون جالب تر اینکه ملت معتقدن اینکه یه پدیده ای مادر زادیه یا اکتسابی (همون بیماری!) در حق افراد برای زندگی اون طوری که دوست دارن تأثیر گذاره. یعنی اگه آدما از اول همجنس گرا به دنیا میان مشکلی نیست، ولی چون من فکر می کنم که این طوری نیست پس حقّی هم وجود نداره.

به نظر من این مسأله دوم کوچکترین ربطی به حق آدمها بر انتخاب روش زندگی نداره. یه آدم حتی اگه بر اثر یه بیماری حاد روانی علاقه به همجنس خودش پیدا کرده، حق داره اون طوری که میخواد زندگی کنه. مسائلی مثل اصول اخلاقی جامعه یا عرف زندگی مردم یا اصول دینی هم کم ارزش تر از اون هستن که وارد حریم شخصی افراد بشن. حتی با قبول فرض بیماری، این منع مثل اینه که به آدمی که سرما خورده بگی تو حق نداری سرفه کنی. میتونی بهش بگی جلو دهنتو بگیر که بقیه مریض نشن، ولی نمی تونی حقشو ازش بگیری.

قبلاً گفته بودم...آدم خوبه یا رومی روم باشه، یا زنگی زنگ. اگه ادعای لیبرال بودن می کنی باید تا تهش بری، نه اینکه یهو تسلیم ارزش های عقب مونده فرهنگ ایرانی - اسلامی بشی.

حقوق فردی آدمها رو باید به رسمیت شناخت. این اولین شرط پیشرفته به نظرم.


پ.ن: نوشتن این متن هیچ ربطی به این مسأله نداره که من الان یه هفته اس که دور و بر San Francisco می چرخم! ایران هم که بودم همین اعتقاد رو داشتم.



   
9 حرف
و تو چه می دانی
چه لذتی دارد
دو ساعت
قدم زدن روی Golden Gate
در هوایی لطیف
و بلند بلند نامجو خواندن که
میشه دااااد زد
آهاااای مردُم
کلاً به تُخمَــــــــــــــــــــــــــــم
...



   
1 حرف
یه روش جالب فکر کردن در مورد پدیده های انسانی، استفاده کردن از مفهوم تعادل تو اقتصاده. مثلاً معلومه که تو یک بازار آزاد، قیمت حاصل تعادل عرضه و تقاضاست، یا حتی پشت سر یه وضع نابسامان اقتصادی خیلی وقتها میشه یه تعادل سیاسی رو دید. این قصه مفصله و من هم اصلاً اقتصاد دان نیستم.

حالا چی میخوام بگم...اینکه وقتی یه پدیده اجتماعی رو می بینی، مثلاً یه الگوی رفتاری خاص بین دو نفر یا توی یک گروه، میتونی پشت سرش بعضی تعادل ها رو پیدا کنی. گاهی یک فرهنگ گروهی ممکنه حتی مشخصه هایی داشته باشه که از نظر جامعه بزرگتر مذموم دونسته میشن، ولی این فرهنگ داخل اون گروه چیز هایی مثل عزّت نفس افراد، ساختار قدرت، حریم خصوصی، لذت زندگی و غیره رو به تعادلی رسونده که سیستم پایدار شده و اکثر اعضای گروه از این وضع راضین (که خود این باز یک تعادله). تو این شرایط هرچقدر هم که این فرهنگ یا الگوی رفتاری با الگوی جامعه بزرگتر ناسازگار باشه، به نظر من تا وقتی که ضربه ای به آزادی های فردی افراد خارج از گروه نزنه حفظش مفید و مجازه.

این ایده خیلی توی ذهنم خامه، کلاً بر مبنای یه سری مشاهده پراکنده اس. اصلاً نمی دونم که متغیرهایی که به تعادل می رسند چی می تونن باشن و نتیجه چی میشه. یه دلیلش اینه که مطالعه من تو حوزه جامعه شناسی و فرهنگ زیر صفره، هرچی خوندم روان کاوی بوده و روان کاوی. نمی دونم حتی که این approach استفاده میشه تو تحلیل های جدی یا نه.

اگه از شما کسی چیزی تو این مایه ها دیده خوشحال میشم یه سوتی بزنه. بد نیست یه سوئیچی بکنیم اون ور.



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, January 24, 2008

خوب خودتو بذار جای من... به زودی میری ایران...یه مجوز خروج از کشور داری که تا شیش اسفند معتبره، و بعدش حتماً تا دو سال هیچ قبرستونی نمی تونی بری، هنوز یه ذره پول ته پس اندازت مونده...چه می کنی؟

خوب همین کاری رو می کنی که من میخوام بکنم...

میری نخجوان!



   
3 حرف
........................................................................................

Monday, January 21, 2008

آقا من یه کَکی به تنبونم افتاده که بده... اینکه شروع کنم به کشیدن بچه های کوچولو به مطب روان پزشک های کودک...!

یعنی اولش این جوری شروع شد که فکر کردم در پاسخ به اذیت های هر روزه امیر، زندگی آینده اش رو نابود کنم! بعد فکر کردم به اینکه خوب میشه وقتی بچه دار شد، یه کاری کنم که بچه اش از سه سالگی عقده ادیپش رو بروز بده، بعدش همین جور فکرم رفت و رفت... محض ارضاء احساسات سادیستیک ام.

خلاصه اینکه این الان شده یه پروژه تو مُخ من.

مراقب حضور من دور و بر موجودات فسقلی باشید، دست خودم نیست!



   
3 حرف
هیچ وقت، هیچ وقت، هیچ وقت اجازه نده خشمت با دیگری حرف بزنه.

نمیگم هیچوقت خشمگین حرف نزن ها...

خشم وقتی حرف می زنه نتیجه اش مطلقاً اپتیمم نیست، یعنی حتماً یه راه بهتری هست.



   
1 حرف
........................................................................................

Saturday, January 19, 2008

هر كار مي كنم اين جريان هاي خشمي كه سالهاست توي ذهنم هست رو نمي تونم ساكت كنم. حتي نمي تونم منحرفشون كنم. مجبورم ذهنم رو درگير كنم تو يه فرايند والايش (sublimation) دائمي...كه شايد بشه خشم رو تبديل به خلاقيت و پيشرفت كرد نه ويراني.

فكر مي كنم تو يكي دو سال اخير اين كار رو خوب انجام دادم، فقط مغزمو خسته مي كنه اين درگيري دائمي. يه لحظه هم اگه اين رودخونه رو ولش كنم...

...نه...هيچي نميشه...

به ادامه برنامه توجه كنيد!



   
3 حرف
........................................................................................

Thursday, January 17, 2008

من مدتها پیش به یه نتیجه ای رسیده بودم که هرچی زمان میگذره درستیش رو بیشتر احساس می کنم: اگه میخوای رابطه قابل قبولی با اعضای خونواده ات داشته باشی، باید تو یه مقطع زمانی دستشون رو از زندگیت کوتاه کنی (ببرّی!). از یه جایی به بعد، نباید اجازه بدی که نظر پدر و مادرت تو تصمیم گیری هات مؤثر باشه، حتی تصمیم های حیاتی زندگی. اون وقت تازه میتونی بشینی از یه موضع برابر و مثل چند تا انسان مستقل باهاشون صحبت کنی.

اینکه این زمان کی هست خیلی بستگی با آدمش داره، واسه من همون قبل از بیست سالگی خیلی خوب بود، شاید برای بعضی ها زمان بیشتری لازم باشه. اینکه چقدر باید این طناب رو شل یا پاره کرد هم احتمالاً مطلق نیست، ولی من حس می کنم که قطع کاملش بهتره. در این زمینه، بچه هایی که از دوره لیسانس از خونواده جدا میشن موقعیت بهتری دارن.

من نتیجه خوبی از این استراتژی گرفته ام. رابطه ام با پدر و مادرم خوبه، غیر از اون گوشه هایی که هنوز ته ذهنم احساس می کنم که به تأییدشون نیازمندم (که تعداد این گوشه ها هم مرتب در حال کم شدنه).

باید از خونواده جدا شی، رد خور نداره.

نظر؟



   
7 حرف
........................................................................................

Wednesday, January 16, 2008

یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود

از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی می خواستم لیکن طلاق افتاده بود

...



   
1 حرف
........................................................................................

Monday, January 14, 2008

امشب ساعت دوازده رسیدیم نیویورک. مسافت خوبی رو باید پیاده می رفتیم تا هتل. حالا ما دو تا آدم غریبه شهر ندیده - تا نیویورک رو ندیدی میشه گفت که حسّی از مفهوم شهر نداری! - با چهار تا ساک و کبف پول و کلّی حرف که شنیده بودیم از نا امنی نیویورک و برادران سیاه و کارایی که با آدم می کنن!

خلاصه بگم... از اول تصمیم گرفتیم که همون استراتژی شیخ رو در برابر راهزنان در پیش بگیریم و خلاص. خاطرت هست؟

آورده اند که جمعی راهزن راه بر شیخی ببستند و او را گفتند: یا شیخ! تو را بکشیم یا...؟
شیخ لَختی درنگ کرد و عمری بزیست...

همین یه جمله میشه تبدیل بشه به استراتژی من و تو در برابر زندگی. بزرگترا بهش میگن عقل معاش.



   
1 حرف
........................................................................................

Thursday, January 10, 2008

مقام معظم کم مونده بوده تو این سخنرانی اخیر بگه "این اصلاح طلبان مادر فلان گه می خورند که حرف می زنند...".

یعنی میخوام ببینم این مجلس جدید چه مزخرفی از آب در میاد!



   
2 حرف
........................................................................................

Wednesday, January 09, 2008

گاهی وسط سخنرانی بعضی از این کاندیدا های جمهوری خواه آمریکا، به وضوح صدای توحّش و خونریزی مذهبی رو می شنوم. صدای حرف زدن یه آدم مریض، صدای ایدئولوژی الهی، صدای خشم بی افسار...

باید آرزو کنیم که این دیوونه ها نیان سر کار، چون آتیشش قطعاً دامن ما رو هم می گیره.



   
4 حرف
........................................................................................

Monday, January 07, 2008

اگه دستم می رسید
اگه دستم می رسید
یه عکس از تو می گرفتم
اسمشو میذاشتم Ultimate Seduction
و به این و اون نشونش می دادم
شایدم تو چند تا نمایشگاه

تا ببینم که بقیه هم می فهمند؟

فاصله هم زیاد نیست، چند تا قارّه فقط. میشه با یه موشک قارّه پیما بیام، نه؟



   
5 حرف
........................................................................................

Saturday, January 05, 2008

یه چیز جالبی تو بالاترین دیدم.

یه سرباز آمریکایی وبلاگ نویس کشته شده. قبل از مرگش یه پستی داده به رفیقش که اگه مُرد منتشرش کنه. اینجاس.

از اونجا که خوندن همچین چیزی اونم وقتی نویسنده اش یه سرباز آمریکاییه کم پیش میاد،توصیه اش می کنم. جالبه.



   
3 حرف
........................................................................................

Friday, January 04, 2008

یه چیزای خوبی فروید نوشته در مورد فرایند شکل گیری وجدان، به خصوص تو کتاب Civilization and Its Discontents. بحث قشنگیه کلاً، مثلاً صحبت کرده در مورد اینکه چرا آدمهای پرهیزکار نیروی سرزنش کننده قوی تری تو ذهنشون دارن (من موقع خوندن این بخش های کتاب فقط یاد مناجات مسجد کوفه امام علی و دعاهای صحیفه بودم. به هر حال این بزرگان رو هم نباید از حوزه تحلیل خارج کرد)

حالا کار ندارم...خواستم بگم این "آدم خوب بودن" یکی از بدیهای اساسیش هم اینه که "نفس لوّامه" آدم رو شدیداً تقویت می کنه. تو می مونی (آدمی که خیلی اهل مراعات حال دیگرانه) و یه Super Ego قوی و بددهن که واسه یه اشتباه کوچیک می گیردت زیر شلّاق. بیخود و بی جهت، به خاطر هیچی. مثلاً به خاطر اینکه خیال می کنی ذهن عزیزی از تو مکدّر شده.

این وجدان قوی یه بلای بزرگ دیگه هم سر آدم میاره، اونم اینه که کانال divert ذهنت رو می بنده. نمی تونی مث خیلی های دیگه بگی "به چپم" و تموم. مسیر بسته اس!

وقتی از بچگی خیلی می ترسیدی از خشم خودت و هی می خوردیش، عملاً داشتی این وجدان لعنتی رو تقویت می کردی که بعداً بهت بگن "آدم خوب". جالب نیست؟



   
1 حرف
خداییش تو عمرم با کم آهنگی مثل این "ای ساربان" نامجو رزونانس کرده ام.



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, January 03, 2008

مصاحبه ادوار نیوز با احمد باطبی رو حتماً بخونید. حرفای جالب توش زیاد داره.

نمی دونم چرا تا حالا ندیده بودم اینو.



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, January 01, 2008

دوستک یه پست نوشته در مورد این پست دو تا پایین. اگه حال کردین بخونید و قضاوت کنید.



   
3 حرف
خودشیفتگی آدمهایی مثل من یا مثل خیلی از بچه برقی ها، مجبورشون می کنه که از اول دنبال یه مدل integrated و یکپارچه برای همه متغیرها و پدیده های این دنیا بگردن. احساس می کنن که داشتن این مدل یعنی تسلط به محیط و خدایی و نداشتنش یعنی اینکه یکی دیگه کنترل کننده اس. چیزی که نیاز به این مدل رو خیلی تقویت می کنه، اول نبودن تو رقابت های درسی و جنسی و این چیزاس. احساس تحقیر (بیشتر تحقیر توسط خودشون)، باعث میشه که انرژی عاطفیشون بیشتر و بیشتر رو خودشون متمرکز بشه و برای خدا شدن، بیشتر دنبال این مدل بگردن.

حالا چی میخوام بگم...اینکه ما ها اول نوجوونی یاد نمی گیریم که اولاً مدل ذهنی حتماً ساده کردن دنیاس و نمیشه یه مدل کاملاً یکپارچه از همه چیز داشت، ثانیاً کامل و یکپارچه شدن نسبی این مدل فقط با گذشت زمان ممکنه و چیزی نیست که به طور آنی به دست بیاد. اصلاً تجربه و پختگی عملاً یعنی همین. نمیشه تو یه بچه هیجده ساله باشی و همه دینامیک دنیا تو دستت باشه.

یه نتیجه فاجعه آمیز نفهمیدن این دو تا مسأله ایجاد اضطراب شدیده. احساس اینکه باید بترسی چون همه چیز رو نمی دونی و خدا نیستی. یه نتیجه دیگه اش هم طغیان علیه خداس، چون فکر می کنی فقط اونه که این مدل رو داره، و این باعث میشه رقیب خطرناکی باشه (و وقتی در مورد رقیب صحبت می کنی باید مثلث ادیپ تو ذهنت بیاد).

این طغیان علیه خدا کاریه که من چند ساله دارم می کنم.

به همین سادگی، به خاطر به رسمیت نشناختن اهمیت گذشت زمان.



   
0 حرف
........................................................................................

Home