قلعه تاناتوس |
Monday, June 30, 2003
● نيکی و بدی که در نهاد بشر است،
شادی و غمی که در قضا و قدر است، با چرخ مکن حواله!- کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است! چرخ يعني كي؟ احمدعلی ساعت 11:08 PM نوشت 0 حرف
● ببينم آدم نرمال تعريف مشخصي داره؟ اصلاً نرماليت در مورد اين موجود دوپا ميشه تعريف بشه؟ يعني چي كه ميگن فلاني نرمال نيست؟ يعني مثل من نيست؟ يعني مثل همه نيست؟ مگه همه يه جورن؟
اووووه...اينقدر فرق هست.جالبه كه آدما خيلي وقتها تو تعريف چيزاي پيچيده سطح بالا با هم به توافق ميرسن، ولي تو چيزاي ساده ميمونن.چرا؟ لابد به خاطر اينكه اصلاً تو اين چيزاي ساده نميشه به توافق رسيد.يعني اصلاً قرار نيست يه تعريف مشترك وجود داشته باشه. خوب اينجوري كه دعوا ميشه.پس چه نتيجهاي ميگيريم؟ اينكه خدا دوست داره مردم دنيا با هم دعوا كنن. چرا؟ چون حال ميكنه؟ فكر نكنم، آخه...البته منم بعضي وقتها كه حوصلهام سر ميره دو نفر رو به جون هم ميندازم.ولي خدا كه آدم نيست.خوب مگه من آدمم؟ پس من خدا هستم.شايدم، كسي چه ميدونه؟ پس چرا؟ كدومش چرا؟ برو بينيم بابا... و در اين لحظه بحث بين چند تا از شياطين تموم شد و به نتيجه مطلوبي رسيد.با تشكر از عوامل امپكس، نودال، امور حمل و نقل و غيره. پ.ن: هنوز با اون چيزي كه زوربا گفته بود مشكل دارم.خدا هم يه جور شيطونه؟ احمدعلی ساعت 11:06 PM نوشت 0 حرف
● دو بيتي كه امروز منو گيج كرده بود اين بود:
اي مرغ سر عشق ز پروانه بياموز    كان سوخته را جان شدو آواز نيامد اين مدعيان در طلبش بيخبرانند    آن را كه خبر شد خبري باز نيامد ميدونستين همين دوبيت باعث اولين آشنايي شجريان و فريدون مشيري شده؟ وسط ضبط "از خون جوانان وطن لاله دميده...".حكايتش جالبه. احمدعلی ساعت 10:57 PM نوشت 0 حرف
● "براي گربه ننگ است كه با مرگ موش خودكشي كند"
در كتب خطي آمده كه من يه جور گربه ام، يا يه جور موشم،يا يه جور خرس قطبي يا جنگلي يا نوعي كرم خاكي يا...ولي به هر حال بعضي از اين شيطونكها با تعريف آدم مغايرت شديد دارن.بعضيهاشون البته. راستي عمراً من موش نيستم.چيزي يه اسم "مرگ گربه" يا "مرگ خرس قطبي" هم كه هنوز اختراع نشده ايشالا، نه؟ احمدعلی ساعت 10:41 PM نوشت 0 حرف
● تنها شناست كه ميماند...
اقلاً پنجاه تا عرض رفتم امروز.فكر نميكردم اوضاعم اينقدر رديف باشه.نفس داشتم خدا... احمدعلی ساعت 10:33 PM نوشت 0 حرف
● تنهايي نعمتيه كه خدا فقط به بندگان خاصش ميده(مثل من)، ولي بعضي وقتها هم ديگه شورش رو در مياره(مثل من)، بعد مياد درستش كنه، خرابترش ميكنه(مثل من).
........................................................................................بابا يكي موضع منو در برابر خدا مشخص كنه لطفاً! احمدعلی ساعت 12:37 AM نوشت 0 حرف Sunday, June 29, 2003
● خيلي وقت بود مي خواستم بگم كه:
شهر خاليست ز عشاق بود كز طرفي    مردي از خويش برون آيد و كاري بكند يه موقعي فكر ميكردم اين مرده قطعاً خودمم.ولي فعلاً از خويش بيرون اومدن خودش يه مشكل اساسيه، كاري كردن كه ديگه... احمدعلی ساعت 8:02 PM نوشت 0 حرف
● انت عطاني فوق رغبتي...
تو بيشتر از انچه ميخواستم به من دادي... دمت گرم.مصبتو شكر... احمدعلی ساعت 1:41 AM نوشت 0 حرف
● دقت كردين، همه آدما دارن يه روند رو طي ميكنن.پدران ما هم همين طور، ونسلهاي بعدي هم.حالا چطوره نميتونيم از قبلي ها كمك بگيريم.دردها همه يكي هستن،يعني هيچكدوم از ميليونها آدم قبل از ما به جوابي نرسيدن؟چرا نميتونيم كمك بگيريم.اگه اون ميليونها نتونستن، قراره ما بتونيم؟
ولي من فكر مي كنم اونا تونستن،لا اقل خيليهاشون.مشكل فقط برقراري ارتباطه، يعني اونا چون جوابو تا حدودي پيدا كردن ، زبون مارو نميفهمن و ما چون صفر كيلومتريم زبون اونا رو. چيكار ميشه كرد؟ *يه سري به ده تا وبلاگ سنگين بزنين تا متوجه اين اشتراك بشين.بعضاً واقعاً مسخرهاندبه نظر من، ولي مهم اينه كه مشتركن... احمدعلی ساعت 1:35 AM نوشت 0 حرف
● اول يكي ،بعد دوتا، حالا هم چار تا.سخته آدم نابودي مغزش رو جلو چشمش ببينه.خيلي سخته.خرفت ميشي، گاگول ميشي، نابود ميشي...
گور باباي روزگار. اينو نبايد مينوشتم، ولي دلم پره خوب، چي كار كنم.شايد بعداً پاكش كنم... احمدعلی ساعت 1:13 AM نوشت 0 حرف
● "قطار به موقع رسيد"، هاينريش بل.
به نظر من به دو بار خوندن ميارزه.يه بار كمه.قطعاً كمه. يكي ميگفت نويسنده هايي كه جنگ رو ديدن، مثل همين بابا، اصلاً ديدشون نسبت به همه چي فرق ميكنه.شوخي كه نيست، يه دفعه جلو چشمت هزار نفر ميميرن.نتيجش اينه كه اين نويسنده ها ديگه به مرگ يه نفر اصلاً حساس نيستن.اصلاً سبكشون به طرز فجيعي غير قابل لمسه براي من. مثلاً اين ماركز رو ببينيد، تو صد سال تنهايي شخصيت اولش "سرهنگ بوئنديا" سرو مرو گنده اس، بعد در عرض چند لحظه نويسنده ميكشدش.يعني اصلاً بي مقدمه و مؤخره.از خونه بيرون مياد و ميميره.به همين سادگي. واسه همين ميگم يه بار كمه... احمدعلی ساعت 1:04 AM نوشت 0 حرف
● اون قديما(دوره دبيرستان) كه جدي ورزش مي كردم، يكي از تمريناتمون خيلي مشكل ،ولي جالب و هيجان انگيز بود.به گروههاي سه نفره تقسيم ميشديم، بعد يكي ميرفت وسط، دستهاش رو ميگرفت پشت سرش،با گارد كاملاً باز.دو نفر ديگه از دو طرف با مشت و لگد ميزدنش.اون موقع فكر ميكردم اين فقط براي افزايش مقاومت بدن خوبه، ولي الان ميفهمم كه نه،بايد ياد ميگرفتيم كه در مقابل ضربات اينور و اون ور، گاردمون رو باز كنيم.با روي باز بريم جلوشون، و سعي كنيم كم نياريم.اين به معني تسليم شدن نيست.چون همون استاد يه دفعه كه منو ديد آروم ضربه ميزنم، برگشت بهم گفت :"فلاني، وقتي كسي رو ميزني، بايد به قصد كشت بزني!".البته متوجه هستين كه منظورش چي بود.يعني نبايد الكي الكي كم بياري.يادش بخير، آدم فهميدهاي بود...
........................................................................................حالا من الان آرزو دارم يه ذره از جرئت اون موقع رو داشتم.گاردمو باز كنم، هركي ميخواد بياد بزنه،بزنه.نه اينكه اين طوري سرمو كردم تو لاك بيخيالي(ظاهري).بعد منم كه خواستم بزنم، به قصد كشت بزنم.مثل Fight Club... احمدعلی ساعت 12:55 AM نوشت 0 حرف Saturday, June 28, 2003
● من آدم می کشم پس هستم.همين طوری هوس کردم يه نفر رو بکشم.کسی پايه هست؟
به پير ميكده گفتم كه چيست راه نجات    بخواست جام مي و گفت عيب پوشيدن نميدونم اين چه ربطي به اون داره، همين طوري نوشتم.خاك بر سر تو احمد آقا! (البته شما احمد آقا رو نميشناسين.من نيستم كه.يكي ديگه اس) احمدعلی ساعت 5:46 PM نوشت 0 حرف
● اوبلوموف رو ديدم.خيلي خوشم اومد.اين كاراكتر رو خيلي وقتها دور و برم ميديدم، ولي امسال خودم از خيلي جهات اوبلوموف شدم.يه پيله دور خودم تنيدم، جرأت ندارم با زندگي درگير بشم.همش پشت گوش ميندازم.همش بيخيال ميشم.چيزياي ساده ها!
........................................................................................پارسال همين موقعها من اشتوتس بودم، يه آدم فعال اهل عمل ،كه واقعاً توانايي درگيري داره.ولي الان چيزي از اون آدم تو وجود من نمونده.اين هم يه جزئي از همون سينوسه كه قبلاً ازش صحبت كردم.اميدارم(و مطمئنم) كه دو باره برمي گرده بالا.اونوقت ببينم كي جرأت داره با احمدعلي شوخي كنه. فقط اين اوبلوموف يه مشكل اساسي، يعني يه ضعف اساسي داشت كه خيلي دوست دارم بدونم من هم دارم يا نه.واقعاً نميدونم، چون امتحان نكردم.دقت كردين، پيام عشق رو گرفت، ولي جرأت نكرد بره جلو.من به اين آدم ميگم ترسو.بدبخت.اميدوارم خودم اينجوري نباشم. "نميدانم" پر كاربرد ترين كلمه است. احمدعلی ساعت 12:55 AM نوشت 0 حرف Friday, June 27, 2003
● مردي، بيا مثل دوتا مرد دعوا كنيم.اين خاله زنك بازيا چيه بدبخت؟
كه گفتت برو دست احمد ببند؟ نبندد مرا دست چرخ بلند ... احمدعلی ساعت 3:53 PM نوشت 0 حرف
● "احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون؟"
مردم فكر كردن همين كه گفتن ما ايمان آورديم، من ولشون ميكنم؟ (ترجمه خودم) حالا ما هنوز ايمان درست و حسابي نداريم، ولي خدا كه ول نميكنه! اميدوارم هيچوقت هيچكس رو ول نكنه، هيچوقت...چون بعدش كارش تمومه... احمدعلی ساعت 3:42 PM نوشت 0 حرف
● امروز صبح ، نه ظهر كه از خواب پا شدم، همين طوري اين دونا بيت كه ريرا خانوم يه موقعي نوشته بود يادم اومد.خيلي حال كردم باهاشون:
"سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد بدست مرحمت یارم در امیدواران زد چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست برآمد خندهء خوش بر غرور کامکاران زد" قشنگه،نه؟ احمدعلی ساعت 3:39 PM نوشت 0 حرف
● چرا همه آدما اينقدر از تنهايي مي ترسن؟ذات آدم تنهاست، باطنش رو با تنهايي ساختن.پس چرا هركي احساس تنهايي ميكنه مطالب غمگين مينويسه؟ دل تنها، روح تنها،... .بابا يه ذره فكر كنيد كه اين تنهايي ميتونه لذت بخش باشه.قبول دارم كه قطعاً آدم رو رواني مي كنه، قبول دارم كه خيلي وقتها آدم رو خسته ميكنه، ولي آخه همين رواني شدن، ديوونه شدن، گاگول بازي درآوردن هم براي خودش عالمي داره.لذت داره.هيجان داره.انصافاً چند دفعه سعي كردين از اين تنهايي هاتون لذت ببرين؟
الان من تنهام، و خوشحالم كه مي تونم هر غلطي دلم بخواد بكنم.ميتونم باصداي بلند عرعر كنم،ميتونم داد بكشم،ميتونم به زمين و زمان فحش بدم.ميتونم 20 ساعت بخوابم، بدون اينكه كسي بهم بگه برو درس بخون.فلان كار رو بكن.به معناي كامل كلمه آزادم.راحتم.خونه بههم ريخته اس، خوب باشه.اينجوري دوست دارم... هر چند كاملاً قبول دارم كه با ملاكهاي انسانهاي عادي آدم قطعاً ديوونه ميشه، ولي خوب، هرچي ميشه بذار بشه، بگو كه فردا رو خوشه... احمدعلی ساعت 3:29 PM نوشت 0 حرف
● كارم شده خواب و اينترنت.هرروز حدود 15 -16 ساعت خوابم، بعدشم كه وبگردي.راه حل؟
احمدعلی ساعت 3:22 PM نوشت 0 حرف
● به سايت beautifulnerve.com يه سري يزنيد.از اين سايتهاييه كه در هر زمينه اي به آدم جواب ميد، مثل AllExperts.com. ولي ظاهراً در بعضي زمينه ها تخصصيترن.من يه سؤال پرسيدم، مرامي زود جوابمو دادن.بريد عضو بشيد، ضرر نداره.
احمدعلی ساعت 3:16 PM نوشت 0 حرف
● يه چيزقشمگ الان تو وبلاگ غريب آشنا ديدم ،حيفم اومد ننويسمش.
سوالات امتحان تاريخ تمدن سال تحصيلی 50-49- دانشگاه مشهد 1- تجدد يا تمدن؟ 2- رابطه "آسيميلاسيون" و "اليناسيون" فرهنگی؟ 3- چه عامل يا عواملی را در تکوين تمدن در تاريخ بشر نيرومندتر می دانيد؟(همه عواملی که گفته اند طرح کنيد و سپس به طرد يا تضعيف و انتقاد مخالفتان بپردازيد و آنگاه نظر خود را با استدلال عقلی و استناد تاريخی و نقلی، اثبات کنيد) 4- برجسته ترين موجهای فکری در فلسفه و علم و هنر و جامعه انسان امروز. 5- ژان ايزوله از شاهزاده ای نام می برد: "که سراپا در سلاح و طلا و غرق است. اما از دردی رنج می بردکه درمان ندارد!" او انسان اين عصر نيست؟ 6- خبرنگاری در خانه يک فضانورد از کودکش می پرسد: -پاپا کجاست؟ - به مريخ رفته است. - کی بر می گردد؟ - عصر روز دوشنبه سوم اکتبر، ساعت هفده و بيست و يک دقيقه و چهل و پنج ثانيه. - کو مامان؟ - رفته دکان نانوايی نان بخرد. - کی برمی گردد؟ - معلوم نيست. 7 – چين: کشور خون و شعر، سنت و انقلاب، گوشه گيری و جهان گرايی، عرفان و سياست، پارسايی و اقتصاد و بالاخره ناسيوناليسم در انترناسيوناليزم، يعنی چه؟ 8 – آيا پس از لائوتسه شما منتظر کونفسيوس بوديد؟ 9 – مالکيت و ماشين: دو پيچ تند بر سر راه تاريخ. --------------------------------------- توضيح: شش سوال را به اختيار خود پاسخ دهيد. به نظز شما طراح اين سؤالها كي بوده؟ احمدعلی ساعت 2:11 AM نوشت 0 حرف
● ببخشيد كه من چند ساعتي چيزي ننوشتم.بلاگر ديوونه شده بود.ديدين كه.مجبور شدم همه چيز رو ريپابليش كنم.
........................................................................................احمدعلی ساعت 1:56 AM نوشت 0 حرف Wednesday, June 25, 2003
● لطفاً به من چند تا وبلاگ خوب معرفي كنيد، با چند تا فيلم خوب.خوب؟ زود زود.
احمدعلی ساعت 9:58 PM نوشت 0 حرف
● اين قضيه برام فراموش نشدنيه.چند ماه پيش بود كه يه دفعه يه بيتي چند روز افتاد تو دهنم:
ديريست كه دلدار پيامي نفرستاد    ننوشت سلامي و كلامي نفرستاد خدا شاهده اصلاً اون روزا اينو جايي نشنيدهبودم.يعني هيچ دليلي نداشت كه يه دفعه اين بياد تو ذهنم.هرجا ميرفتم ، هر چي ميگفتم اين بيت هم كنارش بود. يه شب كه اوضاعم خيلي دپ بود، كيارش زنگ زد خونه: فلاني،اسمت براي مكه در اومده... واقعاً داشتم بال در ميآوردم.پيام يعني همين ديگه.از اين باحالتر؟نوكرتم به خدا ،خدا جون... احمدعلی ساعت 9:39 PM نوشت 0 حرف
● خيلي دلم ميخواد اين دفعه هم با بچه ها برم، ولي نميتونم.مطمئنم كه مجبور ميشن منو كول كنن.خوش بگذره بهتون.
احمدعلی ساعت 9:30 PM نوشت 0 حرف
● حضور جناب خدا
خالق محترم آسمانها و زمين و مسؤول همه بلاهايي كه سر يك انسان ميآيند با سلام، احتراماً اينجانب احمدعلي كه قبلاً با زبانهاي مختلف با شما مذاكره نموده ام، تقاضا دارم در صورت امكان موارد گناهان من را در مورد قضاياي اخير به اطلاع بنده برسانيد. در صورت عدم وجود چيز قابل ذكر، لطفاً اعلام فرماييد تا كي بايد منتظر پايان اين بازي تلخ و كشنده باشم. ضمناً اينجانب مردودي خود را در امتحانات اخير جنابعالي كاملاً قبول دارم.لطف فرموده بنده را از ادامه كار معذور فرماييد. پيشاپيش از همكاري شما سپاسگزارم. با احترام فراوان احمدعلي *جواب: قبلاً گفتم كه : قل لعبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله... پيوست: ندارد.حوصله ليست كردن همه غلطهاي جنابعالي را نداشتم.برو، منتظر باش. پ.ن: من چي كار كنم؟ احمدعلی ساعت 9:29 PM نوشت 0 حرف
● آقا اين سايت صبحانه خداست.بريد ببينيد.جوابيه نبوي به مطلب كيهان.پدر يارو رو درآورده.
احمدعلی ساعت 12:15 PM نوشت 0 حرف
● توروخدا اين تيشرت جديد رو ببينيد.به چند زبان زنده دنيا روش نوشته :"ببخشيد كه رييس جمهور ما يك احمق است.من به او رأي ندادم!".واسه امريكاييهاست البته.
منبع: حدر احمدعلی ساعت 12:08 PM نوشت 0 حرف
● دكتر شريعتي : "من و خدا و عشق، اين سه هرگز شكست نخواهند خورد."
قشنگ، و به قول يكي نجات بخش. به شير بود مگر شور عشق سعدي را؟    كه پير گشت و تغير در او نميآيد حالا حكايت ماست.هرچي سنمون بيشتر ميشه، به جاي اينكه عاقلتر بشيم، تغيري نميبينيم.هنوز بچه ايم... احمدعلی ساعت 1:26 AM نوشت 0 حرف
● " پسر قصه ما
........................................................................................جاي حل كردن يك مساله از راه جديد جاي رفتن سر چاهي كه دوصد شيخ گرفتار گِلش آمده اند جاي خنديدن و رقصيدن و فرياد زدن به گلش ميپرداخت، روزها صرف خريداري ناز شب زمان دست نوازش بر گل راز و نياز... ... منم و يك ته سيگار به دست " ميدونستين من يه گل دارم؟ خيلي قشنگه.سبزه.ماهه.اگه خواستين بياين خونه بهتون نشونش ميدم.هنوز اسم نداره ولي. راستي اين شعر از لئون بود.من كه نميشناسمش.ولي كارش درسته.يه روز شعر كاملش رو مينويسم اينجا. احمدعلی ساعت 12:07 AM نوشت 0 حرف Tuesday, June 24, 2003
● اينكه كسي نظر نميده، معنيش اينه كه مطالب وبلاگ من به هيچ دردي نمي خوره.مرسي رفقا!
احمدعلی ساعت 11:56 PM نوشت 0 حرف
● چرا سبقت گرفتن بقيه از ما بايد برامون مهم باشه؟ چرا فكر ميكني زندگي مثل NFS ميمونه؟ بذار بقيه ازت جلو بزنن، تو سرعتو كم كن، ماشين رو پارك كن، از يكي از اون تپه هاي كنار جاده برو بالا، سوت بزن و بقيه رو نگاه كن.حتماً برات جالب خواهد بود.
بعدش بيا پايين، روشن كن ماشينو، با دنده پنج استارت بزن، از همه جلو ميزني.بهت قول ميدم.ولي بازم نبايد مغرور بشي.دوباره پاركش كن،بعد صبر كن بقيه بهت برسن، يه پوزخند اساسي به همشون بزن، بعد داد بكش : "آي جماعت، همتون Go to Hell!" تازه شايد وسط اين مسابقه، يه ماشين ديگه هم پيدا شد كه اونم مثل تو فكر مي كرد.دفعه بعد دونفره از كوه ميريد بالا، با هم صحبت ميكنيد.خوش ميگذره! من اين روشو امتحان كردم، نتيجه خوبي هم گرفتم.تو هم امتحان كن.گور پدر روزگار.اونايي كه اينجوري دارن با سرعت ميرن،فكر ميكني آخرش قراره به كجا برسن؟ مگه ما همش نميگيم دنيا يه تيكه از يه راه طولانيه، خوب يه تيكه راه كه تهش خبري نيست.فقط منظر كنار جاده رو از دست ميدي.ميارزه به نظرت؟ اگه خواستي بيا بازم باهم صحبت كنيم. مي نوش كه عمر جاوداني اين است    خود حاصلت از دور جواني اين است هنگام گل و مل است و ياران سرمست    خوش دار دمي كه زندگاني اين است احمدعلی ساعت 11:51 PM نوشت 0 حرف
● خدا يه موقع هايي به نظر من هوس قدرت نمايي ميكنه.حالا يا مثبت، يا منفي.خيلي وقتها كارا گره خوردن، همه چي خرابه ، اوضاع قاراشميشه، يه دفعه همه چي با يه معجزه رديف ميشه.واقعا معجزه.حس ميكني خدا ميخواد خودشو به رخت بكشه، بگه منم، بگه جوجه باز يادت رفت؟ بعضي وقتها هم از اون ور...
من به اين ميگم هوس قدرت نمايي.آس رو كردن. اينكه همه قدرتها جلوي من صفرن.نفس كش طلبيدن. و واقعاً اين مواقع چقدر زندگي براي آدم لذت بخش ميشه. احمدعلی ساعت 11:34 PM نوشت 0 حرف
● "گفت حافظ لغز و نكته به ياران مفروش
آه از اين لطف به انواع عتاب الوده" اين جمله واقعاً يكي از قشنگترين توصيفات رابطه خدا با بنده هاشه.لطف به انواع عتاب آلوده.هيچوقت يه كاري رو درست و حسابي انجام نميده! صد دفعه هم بهش گفتم ها... احمدعلی ساعت 11:30 PM نوشت 0 حرف
● غم دل با تو گويم غار
........................................................................................بگو آيا مرا ديگر اميد رستگاري نيست؟ صدا نالنده پاسخ داد: چرا هست گاگول جون! مگه همين چند روز پيش ننوشتي "لا تقنطوا من رحمه الله" ، بازم چرند گفتي؟ و به اين ترتيب اخوان توي قبر لرزيد، يا من پوز شهريار شهر سنگستان رو زدم، يا... احمدعلی ساعت 11:27 PM نوشت 0 حرف Monday, June 23, 2003
● زيركي را گفتم اين احوال بين خنديد و گفت    صعب روزي، بوالعجب كاري، پريشان عالمي
اينو با صداي شجريان، با يه لحن غمگين ولي تمسخرآميز تصور كنين.خداست! احمدعلی ساعت 11:33 PM نوشت 0 حرف
● امروز باز حس كردم ته دل يكي رو ديدم.بازم ترسيدم.بازم بيخيال شدم.بازم هنوز بچه اي...
احمدعلی ساعت 11:23 PM نوشت 0 حرف
● آقا بنده به همه انسانهايي كه به نوعي نگراني دارند، ناراحتند يا هر چيز ديگري، توصيه ميكنم سخنان گهر بار امام جمعه اروميه را بخوانند و خدا را شكر كنند كه ضريب هوشيشان از 2 بالاتر ميباشد.ايشان اين هفته فرمودهاند:
" فتيله اغتشاشات اخير كشور در مجلس روشن شده است. ما بخوبي ميدانيم اين اغتشاشات از نامه آن نمايندگان مجلس سرچشمه ميگيرد كه از آمريكا پيروي ميكنند. وقتي به آنها گفته ميشود چرا اين نامه را نوشتيد ميگويند ما وكيل اين ملت هستيم، ولي غافل از اينكه ملت اين نمايندهها را طرد كرده و ميگويند ما غلط كرديم به شما رأي داديم. شما ميخواهيد در اين بحبوحه حساس و بحراني به رهبر معظم انقلاب جام زهر بنوشانيد؟ ملت شما را قبول ندارد و آن يك ميليون و 250 هزار تومان پولي كه هر ماه از بيتالمال ميگيريد، همهاش حرام است، اي نماينده بيعرضه، هفته پيش من به لب مرز در پيرانشهر رفته بودم كه اگر آمريكاييها وارد كشور ما شده باشند، مغزشان را داغان كنم، حالا تو ميخواهي در مجلس به رغم نظر رهبر از آمريكا حمايت كني. ما اين اغتشاشگران را دستگير ميكنيم، بدانيد كه شما را هم دستگير خواهيم كرد. قبل از آنكه ما وارد عمل شويم، عاقلانه فكر كنيد و توبه كنيد وگرنه وقتي رهبري اراده فرمودند كه مردم به خيابانها بريزند آنوقت قدرت رهبر را خواهيد ديد. به رهبر نامه بنويسيد كه اشتباه كردهايم، غلط كردهايم. اين اعتراضها و اغتشاشات مسلماً در پرونده شما دانشجويان كه فردا ميخواهيد مسئوليتي داشته باشيد، ثبت خواهد شد. حسني خطاب به نيروهاي انتظامي و دادگستري افزود: خاموشي كافي است يا جلو اين مانتوهاي بالاي زانو را بگيريد يا به اين پيرمرد 76 ساله (خود امام جمعه) اجازه بدهيد در عرض ده روز تمام اين مانتوهاي بالاي زانو را جمعآوري كنم. قضات دادگستري نبايد فقط در دفتر خود بنشينند،.. ا تعدادي قاضي به همراه نيروي انتظامي در داخل شهر بگردند هر كجا از اين مانتوها ديدند بلافاصله حكم صادر كنند.گر به آن خانمهايي كه مانتوي بالاي زانو ميپوشند 15 ضربه شلاق در خيابان بزنند ديگر نه از اين مانتوها خبري خواهد بود و نه از آن پسران «هيپي» كه خود را شكل زن ها درميآورند." اشتباه نكنيد.اين نطق پيش از دستور ابراهيم نبوي نيست!عين سخنراني ايشونه.اين بشر شاهكار خلقته به خدا.حلقه مفقوده داروين كه ميگن همينه.آدم به خودش اميدوار ميشه! احمدعلی ساعت 10:56 PM نوشت 0 حرف
● - چه طوري فلاني؟
- خيلي بهترم. - نه بابا تو كه هنوز ناميزوني،هنوز آماده نيستي.دوماه ديگه... دوتا شد چهارتا.آخرش چي؟ احمدعلی ساعت 10:34 PM نوشت 0 حرف
● كاملاً ميدونم كه دارم به يه موجود غير قابل تحمل تبديل ميشم، يا شدم. ولي به خدا كاريش نميتونم بكنم.فقط دو ماه ديگه منو تحمل كنين، انشاالله از شر اين احمدعلي كاملاً خلاص ميشين.تقريباً قول ميدم.
اگه كسي اين روزا از دست من ناراحت شده، لطفاً خودش منو ببخشه.خوب؟ احمدعلی ساعت 10:33 PM نوشت 0 حرف
● بالاخره ترم شيش هم رفت به جهنم.واقعاً به جهنم.ميتونم بگم سياه ترين و سفيد ترين روزهاي زندگيم رو تو اين ترم لعنتي داشتم(سياه خيلي بيشتر). مرخصي نگرفتن اول ترم، حماقت محض بود، احمقانه تر از اون حذف پزشكي نكردن بود، تو اين اوضاع قاراشميش.
........................................................................................به هر حال، هر چي بود خيلي خيلي خوشحالم كه تموم شد.اميدوارم براي هيچكدومتون اتفاق نيفته. احمدعلی ساعت 10:29 PM نوشت 0 حرف Sunday, June 22, 2003
● سيستم نطر سنجي رو هم شب امتحاني راه انداختم.ببخشيد كه فعلاً بد قيافه اس.درستش ميكنم.
........................................................................................"من يوم نظر ندادن در مورد مطالب اين وبلاگ در حكم محاربه با من است" احمدعلی ساعت 12:00 AM نوشت 0 حرف Saturday, June 21, 2003
●
رستم از اين قول و غزل اي شه و سلطان ازل     مفتعلن مفتعلن مفتعلن كشت مرا قافيه و مغلطه را گو همه سيلاب ببر   پوست بود پوست بود در خور مغز شعرا احمدعلی ساعت 11:19 PM نوشت 0 حرف
● كداميك از گزينه هاي زير درست است؟
الف)من ديوانه اي هستم كه راه حل همه مشكلات را ميدانم، ولي نميروم حلشان كنم.نقطه.سرخط. ب)من آدم عاقلي هستم كه دارم اداي ديوانه ها را در ميآورم.نقطه.سر خط. ج)من موجودي بودم كه قبلاً مقداري خصوصيات انساني داشتم، ولي حالا دارم سعي مي كنم كه تبديل به حيواني وحشي بشوم.نقطه.سر خط. د)من يك پيغمبرم.نقطه.ته خط. پاسخ هاي خود را حداكثر تا روز قيامت بر روي فرم هاي مخصوص نوشته، در آتش بيندازيد. با تشكر- يكي از شياطين (نميدونم كدومشونن) احمدعلی ساعت 11:14 PM نوشت 0 حرف
● حاضرم قسم بخورم كه آرامشي كه از خوندن چند تا آيه به آدم دست ميده، با صد تا از اين قرصهاي لعنتي بدست نمياد.ريتم...زيبايي..اميد..."همانا با ياد خدا، دلها آرامش مييابند."يه نكته جالب اينجاست.نميگه ياد خدا دلها را آرام ميكند، ميگه دلها خودشون آرامش مييابند.يعني "دل" فاعله، نه مفعول.اين يعني اينكه دل يه موجود زنده اس، زيبايي حاليشه، مستقل از مغز.
امشب ضربان قلبم داشت منو ميكشت.يه دفعه هوس كردم بعد مدتها برم سراغ قرآن، و مثل هميشه بهم حالي داد كه واقعاً وصف شدني نيست: قل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله.ان الله يغفر الذنوب جميعا. انه هو الغفور الرحيم. بدان بندگانم كه (به عصيان) اسراف بر نفس خود كردند بگو هرگز از رحمت( نامنتهاي) خدا نا اميد نباشيد.البته خدا همه گناهان شما را خواهد بخشيد كه او خدايي بسيار آمرزنده و مهربانست. الان نيم ساعته كه يكي داره تو گوشم ميگه "لا تقنطوا من رحمه الله"... هر چيزي رو نميشه گفت اينجا... احمدعلی ساعت 10:57 PM نوشت 0 حرف
● شراب تلخ ميخواهم كه مرد افكن بود زورش   كه تا يكدم بياسايم ز دنيا و شر و شورش
احمدعلی ساعت 2:00 AM نوشت 0 حرف
● هر وقت بر حسب تصادف تونستم احساس قلبي يه نفر رو بفهمم، وحشت كردم.پشت اين همه ماسك مسخره چيميگذره؟ بابا اگه از يه نفر بدتون مياد، صاف تو چشمش نگاه كنيد، بعد هم بهش بگيد. اگه حوصله حرف زدن با يه نفر رو نداريد، صاف بگيد برو گمشو! اين همه فيلم بازي كردن نداره كه!
خوب حالا از من بدت مياد.هيچ لزومي نداره كه اين طوري ظاهر سازي كني.حله عزيز من.حله آقاي... .خوب؟ دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس   كجاست دير مغان و شراب ناب كجا؟ احمدعلی ساعت 1:58 AM نوشت 0 حرف
● يكي به من بگه چرا يه دفعه همه دپ زدن؟ هيچكي پيداش نيست. انگار همه متوجه شدن كه طرف شلنگ بوده (منظورم شما هستيد دوست عزيز، همتون!).بابا زندگي به اين زيبايي، قشنگي، مثبتي، چرندي...
بزن تار كه امشب باز دلم از دنيا گرفته بزن تار و بزن تار... اصلاً فرصت نشد اون پروژه تحليل شخصيت شياطين رو شروع كنم.ولي حالا كه امتحانا تقريباً تمومه شايد يه فكري كردم.بعدش ديگه هيچ آرزويي نخواهم داشت.فعلاً "منم و يك ته سيگار به دست..." اين شعر رو يه روزي اينجا مينويسم.شب به خير! احمدعلی ساعت 1:49 AM نوشت 0 حرف
● "براي گربه ننگ است كه با مرگ موش خود كشي كند."
........................................................................................جمله قشنگيه، پر از معني، نه؟ احمدعلی ساعت 1:22 AM نوشت 0 حرف Friday, June 20, 2003
● من خيلي حالم خوبه.گفتم كه بعداً نگي نگفتي.الان خواهر كوچولو كنار من وايساده، منم هي لوسش مي كنم.زندگي از اين قشنگتر؟
ماييم و يك جرعه نفس همين عزيزم مارو بس از همه عالم بيخيال ماييم و عشق و شور و حال كلبه درويشي داريم، يه عشق آتيشي داريم ماييم و يك سفره نون،به زير سقف آسمون ماييم و يار مهربون، همين زياد از سرمون... شكر... احمدعلی ساعت 1:25 PM نوشت 0 حرف
● ديگه اين دل واسه ما دل نميشه... خوب نشه.دل ميخوام چيكار؟ همش دردسر، فكر و خيال، بيچارگي.
قديما فكر ميكردم خيلي موجود سنگدلي هستم. الان چطورم؟ احمدعلی ساعت 1:20 AM نوشت 0 حرف
● وقتي فكر نكرده يه چرندي ميگم، اينجوري ميشم.من به شدت شرمندهام، چون بدون فكر يه دوست خيلي خيلي عزيز رو ناراحت كردم. لطفاً منو ببخش!
(mail box ات پر شده، وگه نه همين رو ميل ميزدم. حتماً جواب منو بده ليلي خانم.خوب؟) احمدعلی ساعت 1:00 AM نوشت 0 حرف
● قابل توجه همه دوستاني كه تعبير اشتباهي از مطالب اين بلاگ دارند :
........................................................................................"دشتها نام تو را ميگويند كوهها شعر مرا ميخوانند كوه بايد شد و ماند رود بايد شد و رفت دشت بايد شد و خواند حرف را بايد زد    درد را بايد گفت سخن از مهر من و جور تو نيست... من اگر برخيزم، تو اگر برخيزي ، همه بر ميخيزند... احمدعلی ساعت 12:58 AM نوشت 0 حرف Thursday, June 19, 2003
● خفته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر مانده بر جا، مشت خاكستر * * * * * ** * * * آيا هيج سر بر ميكنند از خواب مهربان همسايگانم از پي امداد؟ ** * * ** * * * ** سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد ميكنم فرياد،اي فرياد، اي فرياد... -آقا من اينو خيلي قشنگ ميخونم.(البته تعريف از خود نباشه!) چون دقيقاً الان حس ميكنم اخوان اون موقع چه حسي داشته. من به هر سو ميدوم گريان، از اين بيداد ميكنم فرياد اي فرياد اي فرياد... احمدعلی ساعت 12:40 AM نوشت 0 حرف
● در راستاي توطئه دشمنان، امشب خوشبختانه تو امير آباد سگ پر نميزنه.
احمدعلی ساعت 12:26 AM نوشت 0 حرف
● - خدا ايشالا شفات بده.
- خدا نميتونه، اينم يكي از كارهاييه كه از پسش بر نمياد. - خيلي خوب، برو، درستش ميكنم. بابا دمت گرم! احمدعلی ساعت 12:18 AM نوشت 0 حرف
● گل سرخ :" من اگر بخواهم با پروانه آشنا شوم ناچار بايد وجود دو سه كرم درخت را تحمل كنم.گويا پروانه خيلي زيباست.اگر پروانه هم نباشد پس كه به ديدن من خواهد آمد؟..."
احمدعلی ساعت 12:12 AM نوشت 0 حرف
● "شازده كوچولو گفت: سلام!
........................................................................................دكان دار گفت: سلام! اين كاسب قرصي ميفروخت براي رفع تشنگي.هفته اي يك بار يكي از آن قرصها را ميخوردند و ديگر تشنه نميشدند. شازده كوچولو پرسيد: تو چرا از اين قرصها ميفروشي؟ دكان دار گفت: براي صرفه جويي در وقت.كارشناسان حساب كردهاند كه با خوردن يكي از اين قرصها، پنجاه و سه دقيقه وقت در هفته صرفه جويي ميشود. - خوب، آن پنجاه و سه دقيقه را صرف چه ميكنند؟ - صرف هر كاري كه بخواهند... شازده كوچولو با خود گفت : من اگر پنجاه و سه دقيقه وقت زيادي ميداشتم، خرامان خرامان به چشمه ميرفتم..." من چرا شازده كوچولو رو نخوندم تا حالا؟ احمدعلی ساعت 12:10 AM نوشت 0 حرف Tuesday, June 17, 2003
● قابل توجه يكي از دوستان: من مخالفتي با دو نفره شدن مورد قبل ندارم!
امضا: شيطون شيطون بازم عصباني شدي؟!!هه هه. احمدعلی ساعت 10:58 PM نوشت 0 حرف
● ميخوام به شيوه مريم، چيزي كه تو ذهنمه و آرزوشو دارم الا مجسم كنم.هميشه صحبت پيتزا قارچ و گوشت دونفره بود، ولي اين دفع ه همه چي يه نفرهاس:
يه باغ قشنگ داري، يه جاي خوش آب و هوا.مثلاً كلاردشت.فقط صداي پرنده ها مياد ، با رودخونه. هزار تا كتابي كه مدتهاست منتظر يه وقتي براي خوندنشون هستي، كنارتن. يه صندلي راحت گذتشتي تو ايوون.لم دادي روش.چشماتو بستي. فكرت رفته رو هوا... يه ساعتي اين جوري هستي. بعد يك كتاب برميداري، مثلاً جنايت و مكافات، يا آتش بدون دود، پيپت رو روشن ميكني، بسمالله... بعد يه مدت خسته ميشي، كتاب رو ميذاري كنار، شروع ميكني به آواز خوندن.هرچي.فرق نميكنه.بعد دوباره نيم ساعت ساكت ميشيني.ميري تو چمن ورجه وورجه ميكني، از ته دل داد ميكشي.نعره ميزني.بعد برميگردي بقيه كتاب رو ميخوني... اين انتظار زياديه؟ احمدعلی ساعت 10:57 PM نوشت 0 حرف
● به قول احسان : جمله قرن!
دبير شوراي عالي انقلاب فرهنگي : "اينترنت يك نعمت الهي است!" جاابه.نه؟ احمدعلی ساعت 10:42 PM نوشت 0 حرف
● درويش را نباشد برگ سراي سلطان    ماييم و كهنه دلقي كاتش در آن توان زد
قد خميده ما سهلت نمايد اما    بر چشم دشمنان تير از اين كمان توان زد آخ، اگه بدونين امروز چه حالي كردم با اين.صد دفعه از اول تا آخر خوندم.خودم يكي از معدود مواردي بود كه از صداي خودم خوشم ميومد! راهي بزن كه آهي بر ساز آن توان زد... احمدعلی ساعت 10:34 PM نوشت 0 حرف
● ديگه واقعاً حالي برام نمونده.از اين طرف اين امتحانهاي لعنتي، كه از اول ترم به شدت دودرشون كرده بودم، از اون طرف شروع دوباره اين سيكل معيوب، بي خبر بودن از رفقا، بي معرفتي رفقاو... .
امشب خوشبختانه فعلاً همه جا آرومه.ساعت 1 نصفه شب بايد برم فرودگاه دنبال مامان اينا (با خواهر كوچولو!) . اميدوارم شلوغ پلوغ نشه. نكته جالب اينه كه مامان جونم ترجيح دادن به جاي خونه بنده ، تشريف ببرن هتل لاله(در دو قدمي ما).البته به خاطر كاره.ولي بالاخره ماهم دل داريم، نه؟ شكرت... احمدعلی ساعت 10:28 PM نوشت 0 حرف
● ... و خدا پالس را اختراع كرد...
صداي ماشينا اشب پالسي شده.چند ثانيه تو پيك مثبته، چند دقيقه قطع ميشه،و... .آتش زير خاكستر. احمدعلی ساعت 12:51 AM نوشت 0 حرف
● بوي عيدي،بوي توپ
بوي كاغذ رنگي بوي تند ماهي دودي وسط سفره نو بوي ياس جانماز ترمه مادر بزرگ... با اينا ،زمستونو سر ميكنم با اينا، خستگيمو در ميكنم. باز هم اين آهنگ، و هزار تا خاطره همراهش.هنوز كوچولويي پسر جون! احمدعلی ساعت 12:48 AM نوشت 0 حرف
● اين ديگه واقعاً شاهكاره.خدا تا ماشين تو امير آباد جمع شدن، اپسيلوني صدا نمياد.كسي ندونه فكر مي كنه الان تو خيابون سگ پر نميزنه.ولي واقعاً شلوغه.هيچكس بوق نميزنه.اين ديگه چه جورشه؟
........................................................................................سناي احمق آمريكا هم كه زارت زارت بيانيه ميده.بابا ول كن جون مادرت.شنيدم تو تبريز ملت تموم خيابونا رو پر از عكس به قول خودشون "وليعهد"(!) كردن.آخه بابا اون بدبخت اگه ميتونست كاري بكنه، اگه استعدادشو داشت، اول ميرفت درست فارسي صحبت كردن ياد ميگرفت.ملت به چه كسايي اميد بستن. يارو چنان با آب و تاب ميگفت :"خود وليعهد ديشب تو ماهواره فرمودن ...". دلت خوشه ها! احمدعلی ساعت 12:46 AM نوشت 0 حرف Monday, June 16, 2003
● درس اين زندگي از بهر ندانستن ماست    اين همه درس بخوانيم و ندانيم كه چه؟
ما كه در خانه ايمان خدا ننشستيم    كفر ابليس به كرسي بنشانيم كه چه؟ مرگ يك بار مثل ديدم و شيون يك بار    اين همه پاي تعلل بكشانيم كه چه؟ زود جواب منو بدين. احمدعلی ساعت 7:24 PM نوشت 0 حرف
● متن نامه ابراهيم نبوي به رهبر رو حتماً بخونيد.عاليه،عالي.
چي ميشد همه فعالان سياسي فرهنگي اين مملكت ميرفتن فرانسه كه بتونن حرف بزنن؟ احمدعلی ساعت 7:19 PM نوشت 0 حرف
● بعضي وقتها ديدن ته دل آذما وحشت آوره.مخصوصاً اگه اون چيزي كه ميبيني مربوط به خودت باشه، مخصوصاً اگر منفي باشه، و مخصوصاً تر اگه طرف رو خيلي دوست داشته باشي.
........................................................................................كاش فكرم به سطح ميآمد.همين مشكلات هميشگي روزمره.لااقل ظاهر حفظ ميشد.باطن هم ميرفت به جهنم، مثل همين الان... احمدعلی ساعت 12:05 AM نوشت 0 حرف Sunday, June 15, 2003
● ...وخدا سينوس را اختراع كرد...
سينوس يعني موج سينوسي، يعني نوسان، روحي و جسمي.يعني من چند ساعت پيش تو پيك مثبت بودم، الان تو پيك منفيم. يعني ضربان قلبم تابع ثانيه اس. به قول زوربا "ميگويند ديوانگي هشتاد و شش نوع دارد.اين نوع هشتاد و هفتمي است." چرا هيچكي به من تلفن نكرد؟ احمدعلی ساعت 9:35 PM نوشت 0 حرف
● لعنتي، ديگه هيچ كوفت و زهرماري هم رو من اثر نميكنه. 3 ساعته افتادم تكون نمي خورم.هرچي هم آواز بلد بودم خوندم.فايده نداره. باز همون لوپ تكراري رو بايد طي كنم.آخ اگه الان وقت امتحانا نبود، ميدونستم چي كار كنم.
چرا خدا فقط زورش به ضعيفتر از خودش ميرسه؟ يه نكته خيلي جالب تو كار اين دكتر هاي احمق اينه كه داروهاي ضد افسردگيشون باعث استرس و تپش قلب ميشه، بعد داروهاي آرامبخششون باعث افسردگي ميشه.اين يعني احمقانه ترين لوپ دنيا.آدم خودش خودشو بدتر ميكنه. من نميدونم چرا دارم اين چيزا رو اينجا مينويسم.فقط دوست داشتم يكي اينجا بود منو ميزد. احمدعلی ساعت 9:29 PM نوشت 0 حرف
● با من صنما دل يك دله كن
گر سر ننهن آنگه گله كن مجنون شده ام از بهر خدا زان زلف خوشت يك سلسله كن... يادش به خير، پارسال چه حالي ميكردم با اين آهنگ.سماع ميكردم،وسط دانشگاه،واكمن در گوش. احمدعلی ساعت 9:26 PM نوشت 0 حرف
● يكي بياد من محكم گازش بگيرم.مجتبي جون كجايي؟...تو هم بيخيال شدي، يا داري خرخوني مي كني؟
من دارم قاط ميزنم.يكي تلفن كنه به من.خوب؟ احمدعلی ساعت 5:38 PM نوشت 0 حرف
● اخلاق در عصر تكنولوژي.بخوانيد و براي بشر گريه كنيد :
Teach your son : How to change a tire, How to connect to internet , How to play chess, How to handle a gun. يه دفعه يه تفسير طولاني براي اين توي دفترم نوشته بودم. احمدعلی ساعت 5:30 PM نوشت 0 حرف
● هركس يه طريقي دل ما ميشكند    بيگانه جدا دوست جدا ميشكند
بيگانه اگر ميشكند حرفي نيست    از دوست بپرسيد چرا ميشكند دوست يعني خدا، يعني حافظ، يعني همه بروبچ... احمدعلی ساعت 5:26 PM نوشت 0 حرف
● ميگن خدا روزي چندين بار خودشو براي ما مجسم ميكنه، ولي حواسمون نيست. مثلاً وقتي يه بعد از ظهر داغ از بيرون مياي خونه، اون ليوان آب يخي كه ميخوري تجسمي از خداست.يا مثاً الان كه من خيلي خوابم مياد، اون بالش گوشه اتاق همين طور.اين كفره كه من دارم ميگم؟
احمدعلی ساعت 5:24 PM نوشت 0 حرف
● ميگن بعضي ها دست به آب دريا هم كه ميزنن، خشك ميشه.حالا حكايت ماست.اون وقتا كه تازه اومده بوديم دانشگاه، بروبچ همشهري يه Yahooo Group درست كرده بودن واسه خودشون.داغ داغ.روزي هزار دفعه هركدوم توش چيز مينوشتن.ما كه رفتيم عضوشديم، يه دفعه همه چي خوابيد.انگار نه انگار.
........................................................................................حالا دوباره تاريخ داره تكرار ميشه.اين دفعه سر وبلاگ ها. بعد از علي،عزيز،عليرضا،حسام و شهرزادو... حالا نوبت اين ريرا خامونه قمرالملوك شده كه بيخيال شه.من كه واقعاً عصباني شدم.حالا درسته شيطون مهربونه چند روز پيش بهت اعلام خطر كرد، ولي دليل نميشه كه اينقدر بترسي. تو كه ميخواستي مارو هم به راه راست هدايت كني، پس چي شد؟ من جداً ناراحت شدم (هر چند كه قبول دارم اين يه مساله كاملاً شخصيه)، ولي به دلايلي حق خودم ميدونم كه نهايت سعيم رو براي دوباره راه افتادن وبلاگت بكنم . لطفاً اگه دوست داري اپسيلوني حال براي نوشتن بلاگ در من بمونه، هفته اي يه دفعه هم شده يه چيزي بنويس. من تو زندگيم خيلي كم از كلمه "لطفاً" استفاده كردم.حواست باشه... احمدعلی ساعت 5:14 PM نوشت 0 حرف Saturday, June 14, 2003
● وزارت ارشاد به خبر نگارهاي خارجي تاكيد كرده امشب به كوي نرن.الان صداي تك تير اندازي اومد.كار دست سپاهه، نه پليس.دارن ميزنن.ديشب هم دست خيلي از اين جوجه ها كلاشينكف ديدم.اوضاع بيريخته...
احمدعلی ساعت 11:39 PM نوشت 0 حرف
● فقط يه آرزوي ديگه دارم.اين كه بتونم اين پروژه تحليل شخصيت شيطونا رو كامل كنم.روي كاغذ.هر كدوم با خصوصيات رفتاري، نقاط ضعف و قوت خودش. يه مقدارشم شايد اينجا بنويسم. اين به نظر من ميتونه يك مقاله قشنگ بشه، كه به درد خيليا بخوره. هنوز خودتو نشناختي بچه.
احمدعلی ساعت 11:24 PM نوشت 0 حرف
● "ايحسب ان لن يقدر عليه احد؟"
گمان ميكند هيچكس حريفش نيست؟ اين از اون آيه هاييه كه چند بار منو تا حد مرگ لرزونده.فكر كردي هيچكي حريفت نيست عوضي؟ ببينيد خدا چقدر عصباني بوده، چه پوزخندي زده! جوجه! حالتو ميگيرم. يه دفعه ظهر داشتم از كتار مسجد دانشگاه رد ميشدم.قبل از اذون بود.عبدالباسط اينو خوند با اون صداي آسمونيش. خيال كردي هيچكي حريفت نيست؟ به زحمت يه جايي پيدا كردم كه بشينم.تالاپ تالاپ... احمدعلی ساعت 11:21 PM نوشت 0 حرف
● امشب امير آباد از هر شب شلوغتره.همين لان صداي يه انفجار بلند اومد.بوق ماشينا يه محظه هم قطع نميشه.موتورهاي انصار هم مرتب از لاي ماشينا ويراژ ميدن، ولي كسي محل سگ بهشون نميذاره.يه عده الان شروع كردن به دست زدن.يه عده هو كردن... خيلي خيلي اوضاع قروقاطيه.خدا به حال جووناي اين مملكت رحم كنه كه اينطوري آلت دست يه مشت احمق ميشن(هر دو طرف رو ميگم) امشب حتماً كشت و كشتار ميشه.
احمدعلی ساعت 10:54 PM نوشت 0 حرف
● شاهكار سهراب در چند كلمه:
وسيع باش، و تنها ، و سر به زير، و سخت... احمدعلی ساعت 7:27 PM نوشت 0 حرف
● آخ جون.مامان با خواهر كوچولوي گلم دارن ميان تهران.دل همتون بسوزه خيلي خيلي خيلي...
Nothing Else Matters ! Matters ! Matters! احمدعلی ساعت 7:15 PM نوشت 0 حرف
● بابا اين ملت چقدر ساده ميباشند.همه اين شلوغياي اخير رو جدي گرفتن.حركت آزاديخواهي... بابا آزادي چي.كشك چي. يه مشت بچه سوسول ريختن تو خيابونا ميگن "ايران، تولدت مبارك!"
........................................................................................اين قضيه يه دهن كجي جالب بود،ولي خداييش انقلاب نبود.خدا نكنه اين ملت دوباره خل بشن... الان چند شبه بنده از اين ويوي قشنگ پنجره اتاق، كل جريانات اميرآباد رو زير نظر دارم.ديشب هم كم مونده بود گير بيفتم.آقا خبري نيست، ديشب تموم شد. آقاي رييس جمهور تا آخر هفته يه بيانيه ميده در محكوميت اين قضيه.بعد هم مجمع روحانيون، مشاركت رو محكوم ميكنه.بعد هم زيرآب اون بدبختا زده اس.(اين خبرا از يه منبع موثق رسيده).كل جريان يه شوي جالب بود.نه؟ احمدعلی ساعت 7:14 PM نوشت 0 حرف Friday, June 13, 2003
● يوسف:
دردي اگر داري و همدردي نداري با چاه ان را در ميان بگذار، با چاه غم روي غم انداختن دردي است جانكاه... ******************************** گفتند اين را پيش از اين، اما نگفتند گر همرهان در چاهت افكندند و رفتند آنگاه دردت را كجا فرياد كن، آه... احمدعلی ساعت 1:54 PM نوشت 0 حرف
● اتفاقاَ تو هم نميدوني با كي طرفي...نفس كش.......(با لهجه جاهلي بخون)
........................................................................................حاضر...اماده...آتش... بگرد تا بگرديم.ببينيم كي كم مياره. امضا : احمد بي كله توضيح: الان اون شيطون ديوونه رييسه.به جوونيه خودت رحم كن.واسش شاخ و شونه نكش.نگي نگفتي... (امضا: شيطون مهربون) احمدعلی ساعت 1:31 PM نوشت 0 حرف Thursday, June 12, 2003
● من تصميم دارم تابستون يه وبسايت حرفهاي با طراحي حرفهاي راه بندازم( من ترم پيش برنامه نويسي اينترنت رو با 20 پاس كردم.اهم اهم..) اگه فكر ميكنيد مطالب اين بلاگ به منظم شدن و حرفهاي شدن ميارزه، تقاضا ميكنم يه جوري به من اطلاع بديد(يه جور سيستم قديمي نظر سنجي). اين يه درخواست دوستانه است.
احمدعلی ساعت 10:33 PM نوشت 0 حرف
● داستان يوسف تو قرآن يه نكته خيلي ريز و قشنگ داره.وقتي توي زندونه و رفيقش قراره آزاد بشه، يوسف بهش ميگه آقا جون، وقتي رفتي پيش پادشاه، يه يادي هم از ما بكن كه مفت مفت چند سال اينجا بوديم.
اين به نظر من و شما اصلاَ حرف بدي نمياد.رد پاي شيطان هم توش نيست.ولي آيه اي كه هست ميگه چون شيطان او را از ياد ما غافل ساخت، چند سال ديگر در زندان ماند...خيلي وحشتناكه.يعني هرچي ميخواي بايد از خودش بخواي، نه از هيچكس ديگه. گير ميندازتت.ميفتي تو زندون.اسير ميشي، تا وقتي هم كه آدم نشدي همون جا ميموني... بابا طرف پيغمبره، كلي آدم حسابيه، بيخيال....نه، شيطان او را از ياد ما غافل ساخت...وحشتناكه.مو به تن آدم سيخ ميشه.ما قراره بريم بهشت؟ احمدعلی ساعت 10:18 PM نوشت 0 حرف
● اين جناب زوربا(مراد جديد بنده) عقيده خيلي قشنگي داره در مورد شخصيت انسانها...ميگه در وجود هر آدمي، چندين تا شيطون فعالن.هر زماني يكي از اينا تعيين كننده است، يعني رييسه(بگذريم كه عقيده داره خدا و شيطان هر دو يك چيز هستن.خداجون، به خدا خودش گفت!من چي كاره بيدم...)
و من واقعاَ به اين قضيه رسيدم. يعني دقيقاَ با اين تئوري تونستم اين تناقض شخصيتهاي خودم رو توجيه كنم.(پس فعلا اين تئوري درسته). مثلاَ من الان مهربون هستم.شيطان مهربوني فعاله.هركي بياد به من فحش هم بده كاريش ندارم.ولي مثلاَ وقتي يه بچه مثبت پررو ببينم، با همه احترامي كه براي عقايد انسانها قائلم، به شدت هوس ميكنم بزنمش(يه ماه پيش توي سلف، يكي رو تقريباَ انداختم توي ظزف آب مرغ...) خلاصه، من جون الان در وضع خوبي هستم نميتونم اينو خوب توضيح بدم.ايشالا يه موقع كه دپ بودم. اينو هم بگم كه اين قضيه تعدد شخصيتها، با اينكه ما بعضي وقتها حالمون خوبه و بعضي وقتهت بد خيلي فرق داره. جالبتر اينكه وقتي بحث ميرسه به اينكه حالا با اين شياطين چه طوري بايد رفتار كرد، خودشم ميمونه.ميگه من همشون رو آزاد گذاشتم كه هر كار ميخوان بكنن.ولي اربابش ميگه همه اونا بايد در راستاي يه هدف واحد سازمان دهي بشن، ولي در پاسخ به چيستي اون هدف، مثل درازگوش تو گل ميمونه... بماند تا بعد.... ما بعد التحرير: شايد بعضي ها فكر كنن كه مطالب اين بلاگ توسط چند تا ادم (يا شيطان) مختلف نوشته ميشه كه يكيش مذهبي آخونديه، بعدي سياسي اونوريه .بعضي هاش ته سياهيه، بعضي اميدوارانه اس و... ولي به خدا اينا همش نوشته خودمه، فقط نوع مطلب بستگي دازه كه كدوم شيطون موقع نوشتن رييس باشه... احمدعلی ساعت 10:07 PM نوشت 0 حرف
● آقا بنده در اينجا تشكر ميكنم از اين همه ابراز لطف دوستان در راستاي دعواي ديروز بنده با مراقب جلسه. خيلي مختصر بود.قابل شما رو نداشت.حالا هي بياين تحريف كنين قضيه رو.
من اگه ميدونستم دل شماها اينقدر پره، خوب اقلاَ اون طفلك رو يه ذره ميزدم. ولي جدا از شوخي تقصير خودش بود.گير الكي داد. نفهميد كه من اون موقع در حلت فوق خطرناك هستم(بعضي از دوستان اين حالت منو ديدن.معمولاَ با گاز گرفتن حريف شروع ميشه!).منم مجبور شدم يه ذره داد بزنم.اونم مجبور شد كارتمو بده.همين. امروز هم نزديك بود دوباره همون قضيه تكرار بشه، ولي من در حالت فوق مهربون بودم... احمدعلی ساعت 10:00 PM نوشت 0 حرف
● بابا حافظ جون، تو هم ديگه مارو سركار ميذاري.تو هم آتيش به دل ما ميزني؟ اونم سر صبح؟ تو رو خدا شما بخونين ببينين به من چي گفت امروز، بعد ببينم بازم ميتونين بپرسين چرا حالت بده؟
اي دل به كوي عشق گذاري نميكني    اسباب جمع داري و كاري نميكني چوگان حكم در كف و گويي نميزني   باز ظفر به دست و شكاري نميكني اين خون كه موج ميزند اندر جگر ترا   در كار رنگ و بوي نگاري نميكني مشكين از آن نشد دم خلقت كه چون صبا    بر خاك كوي دوست گذاري نميكني ترسم كزين چمن نبري آستين گل    كز گلشنش تحمل خاري نميكني در آستين جان تو صد نافه مدرج است    وان را فداي طره ياري نميكني ساغر لطيف و دلكش و ميافكني به خاك    وانديشه از بلاي خماري نميكني حافظ برو كه بندگي پادشاه وقت    گر جمله ميكنند تو باري نمي كني بازم فرمايشي هست؟ اعتراضي، چيزي... احمدعلی ساعت 9:54 PM نوشت 0 حرف
● اگه توي اين چند ماه اخير، يك كار مفيد انجام داده باشم، اون خوندن "زورباي يوناني" بوده. پر از عمق، زيبايي، وحشي گري انساني.وحشي،وحشي،وحشي. حالا معني اون جمله قشنگ نيچه رو خوب ميفهمم : "انسان كامل بايد اول حيوان كاملي باشد". و ما هنوز حيوان كامل نشده، سعي ميكنيم كه انسان كامل بشيم.و اين يعني شكست از اول. هر بلايي كه سرمون مياد، به جاي اينكه بشينيم مثل آدم گريه كنيم، داد بزنيم و... ميگيم "مشيت الهي اين بوده... تقدير اين بوده...". وقتي كه خيلي خوشحاليم، به جاي اينكه مثل وحشي ها برقصيم، خودمونو زير هزار تا ظواهر مختلف آدم حسابياي كثافت پنهون مي كنيم. زير نقاب يه مشت اصول فلسفي انساني قايم شديم، در صورتي كه هنوز مرحله حيواني رو پشت سر نذاشتيم.بعد دنيا اين ملغمه اي ميشه كه ميبينيد. رشد نا متوازن فرد فرد انسانها...
شايد بعداً بعضي تيكه هاي شاهكار زوربا رو بنويسم.زياده.من فقط ترجمه قبل از انقلاب محمد قاضي رو پيشنهاد ميكنم كه با اين سانسور هاي مسخره، كل داستان نابود نشده باشه(بلايي كه سر صد سال تنهايي ماركز آوردن) احمدعلی ساعت 2:31 AM نوشت 0 حرف
● با اجازه نيكوس كازانتزاكيس :
"آلكسيس، ميخواهم رازي را با تو در ميان بگذارم.تو هنوز بچه سال تر از آني كه چيزي را بفهمي، ولي وقتي بزرگ شدي خواهي فهميد. از من بشنو پسرم: خداي مهربان كسي است كه نه در هفت طبقه آسمان ميگنجد و نه در هفت طبقه زمين، ولي در دل آدميزاد مي گنجد.پس زنهار، الكسيس، كه هيچوقت دل كسي را نشكني!" نيرزد اين جهان بدين كه بهر دل دل شكني احمدعلی ساعت 2:20 AM نوشت 0 حرف
● "بابا سيد چي كار ميكني؟" "به خدا اگه گذاشته بودي حاج سهراب..." "يا حسين..."
........................................................................................اينا صداهاييه كه الان داره از پايين مياد.الان ساعت 2 نصفه شبه.اميرآباد بر اثر تحريك دشمنان انقلاب و نظام، اين دوروزه خيلي شلوغ پلوغ بود.ديشب كه غوغا شده بود.از بالاي اميرآباد تا نزديك بلوار كشاورز ماشين وايساده بود.بوق...بوق... خدا... . هر شعاري هم كه فكرش رو بكنين ميدادن.همه هم خانوادگي اومده بودن.يارو با بچه دو ساله به بغل، دست زنشو گرفته بود داشت ميرفت سمت اون آتيش وسط خيابون. لوس بازي كامل (البته پر از معنا...) سناي علاف امريكا هم امروز اين اقدام رو تاييد كرد. "منم كه خوابم!" خلاصه بساطي بود.مملكت جالبي داريم... الان هنوز صداي پارس سگهاشون مياد : "ماشالله...حزب الله".طفلك خدا.به قول شاعر : عجب صبري خدا دارد... احمدعلی ساعت 2:12 AM نوشت 0 حرف Tuesday, June 10, 2003
● ناصح به طنز گفت حرام است مي مخور    گفتم به چشم و گوش به هر خر نميكنم
شيخم به طيره گفت كه رو ترك عشق كن    محتاج جنگ نيست برادر، نميكنم اين تقويم تمام كه با شاهدان شهر    ناز و كرشمه بر سر منبر نميكنم احمدعلی ساعت 9:51 PM نوشت 0 حرف
● دو حالت داره:
يا من خيلي بيدين و ايمون و احمقم، يا يه عده ديگه. اصول دمكراسي ميگه چون اون عده ديگه اكثريت دارن، پس من احمقم. خوشبختانه هيچوقت به دموكراسي اعتقاد نداشتم، پس: خودتي! (يا خودتونيد!) احمدعلی ساعت 9:48 PM نوشت 0 حرف
● آقا يكي بياد ريشه هاي انقلاب اسلامي رو در يك ساعت به من ياد بده.فردا امتحان دارم ها... اون جمله كه يادتونه.شايد فردا توي برگه بنويسمش.
"انقلاب واقعي، اويه كه توش آخرين پادشاه..." احمدعلی ساعت 11:17 AM نوشت 0 حرف
● گاهي اوقات، مخصوصاً همين روزا هوس ميكم قمار رو شروع كنم.با خدا... كل كل اساسي. حيف كه ميدونم اگه يه موقع قاط بزنه، ديگه واويلا.ولي بدك نيست، لا اقل از خودم راضي ميشم.
شكرت خدا جون... چرا اينجوري ميكني؟ من كه كاريت نداشتم! شايدم واسه همينه كه كاريت نداشتم.ها؟ احمدعلی ساعت 11:00 AM نوشت 0 حرف
● آقا من بدجوري اوضاعم قاطيه. مخمون كم بود، جسممون هم عيب كرد.باز اقلا يه بهانه اي درست ميشه براي امتحان دادن... ديشب تقريباً مرده بودم!
احمدعلی ساعت 10:57 AM نوشت 0 حرف
● كاملاً قماره... اگه اومدي جلو، يا ميبري،يا ميبازي.اگه نيومدي جلو، مثل موش ميموني.نه ميبري، نه ميبازي.زندگي رو ميگم. يكي ميگفت اگه تو زندگي خطر و دردسر زياد نداري، بدون كه به قدر كافي ريسك نميكني. من به شدت معتقد به اولي هستم. بايد همه چيزت رو بريزي رو، بدون حساب. سگ خور... مثل آدماي مست بازي كني.حتماً ميبري، يا ظاهراً، يا باطناً. باخت تو كار نيست. حداقل آخرش از خودت راضي هستي. بازي كردم ديگه...
........................................................................................حالا من هوس قمار كردم.سگي... Fight Clubاي... كسي پايه هست؟ واقعاً مولانا چه حالي داشت وقتي گفت: خنك آن قمار بازي كه بباخت هرچه بودش    بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر يعني تا هوس قمار بعدي رو داري، نباختي. احمدعلی ساعت 10:56 AM نوشت 0 حرف Monday, June 09, 2003
● جايزه بزرگ :
هركسي خبري از باباي من داره، يه جايزه بهش ميدم.از شنبه گم شده.هيچ خبري ازش نداريم. احمدعلی ساعت 3:54 PM نوشت 0 حرف
● ديروز از شر يكي ديگه از اين درساي عمومي كثافت راحت شدم.معارف 2 هم رفت به جهنم.يه مشت مزخرفات.ديروز صبح قيافم ديدني بود، اين كتاب مسخره دستم بود، راه ميرفتم و مرتب فحش ميدادم.عمه دينا ميگفت مثل يه آباداني شدي كه دست و پاش رو بستن و براش نوار بندري گذاشتن.خودم فكر كردم شبيه يه كرد شدم كه شلوار استرچ پاش كردن!!!
يكي نيست به اين احمقا بگه آخه بابا، فلان دانشمند آمريكايي كه نظريه فلان داده، n سال روش فكر كرده، زحمت كشيده.اونقت شما جوجه ها ميخواهين با 3 خط ردش كنين؟ حماقت تا چه حد آخه؟ راستي يه چيز جالب توي اين كتابه بود.براي ولي فقيه يه محدوديتي قائل شده بود : "اين امكان كه فقيه جامع الشرايط همسر كسي را طلاق بدهد يا مال او را بخرد يا بفروشد براي او اثبات نميشود". تازه الان اثبات نميشود.بعدش چي؟ بارها گفته ام و بار دگر ميگويم، اگه دست من بود اين مركز معارف كثافت رو خراب ميكردم، جاش بوفه يا هرچيز مفيد ديگه اي ميساختم(حتي سالن رقص!) زوربا ي يوناني هروقت يه كشيش ميبينه، آروم ميگه :" اي پدران روحاني! لعنت همه شما بر من باد!" حالا لعنت همه شما بر من باد. احمدعلی ساعت 3:49 PM نوشت 0 حرف
● آقا من Over dose شدم.تا 10 دقيقه ديگه احتمالاً ميميرم.خدا حافظ دوستان.
احمدعلی ساعت 3:34 PM نوشت 0 حرف
● من ديشب داشتم نابود ميشدم، كلي حرف واسه گفتن داشتم.ولي اين بلاگر لعنتي بالا نمياومد.اعصابم به هم ريخت(نه كه هميشه مرتبه!)
........................................................................................احمدعلی ساعت 3:27 PM نوشت 0 حرف Friday, June 06, 2003
● يه چيز جالب فهميدم.همسشه براي من سؤالهايي در مورد عدل خدا، اون دنيا و چيزايي مثل اين وجود داشته و داره. اگه توي قرآن دقت كنين، هر جا مردم از پيغمبرها در اين زمينه سؤال كردن، هميشه اونا با زيركي تمام از زير سؤال در رفتن. جوابها هم هميشه تو مايه هاي نميدونم و من چيكاره بيدم به نظر ميرسن.يعني حتماً يه حكمتي داره كه ما آدما نبايد خيلي چيزا در مورد مهمترين مشكلات فكري خودمون بدونيم.حتي اونام نميدونستن.يعني احتمالاً آدم بايد يه سري چيزا رو كوركورانه قبول كنه، بدون هيچ دليل منطقي( منو اگه ول كنن همين جور ميرم!!!به كجا،خدا ميدونه)
يعني اصلاً قرار نيست ما يه چيزايي رو بدونيم.ظرفيت ميخواد... عشق بايد كوركورانه باشه...پس چرا عمرمون رو براي فهميدنش تلف كنيم؟ اگه كسي ميتونه منو راهنمايي كنه. احمدعلی ساعت 5:12 PM نوشت 0 حرف
● اين حديثم چه خوش امد كه سحرگه ميخواند   بر در ميكده اي با دف و ني ترسايي
گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد   واي اگر از پس امروز بود فردايي احمدعلی ساعت 5:05 PM نوشت 0 حرف
● بابا تو چرا اينقدر زود شاكي ميشي؟ بيخيال،ميدوني كه هر كار هم كه بكني،ما دربست مخلصتيم.حالا گاهي يه متلكي، شو خي، چيزي كه اشكال نداره!!! ما كه با هم از اين حرفا نداريم. اصلاً بگو ببينم،چرا ميذاري اين بچه مزلف يه لا قبا ميونه ما رو به هم بزنه.خوب هر چي ميگه بذار بگه، به من و تو چه؟ بچه است.احتمالاً بچه هم ميمونه. اين احمد علي خيلي احمقه، هواي زبونشو نداره.زرت و پرت ميكنه.تو به بزرگي خودت ببخشش خدا جون...
........................................................................................احمدعلی ساعت 5:03 PM نوشت 0 حرف Thursday, June 05, 2003
● يه چيزي الان توي وبلاگ زهرا ديدم، حيفم اومد ننويسم.اونايي كه منو يه كم بيشتر از بقيه ميشناسن،ميفهمن منظورم چيه:
«گفته باشم ها، مواظب باش که زمين نخوري حالا اگه افتادي و دست و پات شکست، مهم نيست يا اگه افتادي و مخت از کار افتاد، بازم مهم نيست فقط مواظب باش که اون ماسکت نيفته زمين و مردم بتونن ببيننت» من خودمم نميدونم كه ماسكم افتاده يا نه، فقط ميدونم كه نهايت سعيم رو كردم كه بندازمش. احمدعلی ساعت 7:54 PM نوشت 0 حرف
● چيه؟ باز امتحانا شروع شد همتون غيبتون زد؟ بابا جون من آنلاين شين،ميل بزنين،بگيرين. من دلم گرفت اينجا.مرامي...!
احمدعلی ساعت 7:28 PM نوشت 0 حرف
● "بسياري كسان خوشبختي را در بالاتر از آدمي ميجويند،و گروهي در پايين تر از او.ولي خوشبختي درست به قامت آدمي است"
كنفوسيوس حكيم و اين درست است، چون به تعداد آدميان خوشبختي وجود دارد.هيچ دو انساني هم قد نيستند. احمدعلی ساعت 7:26 PM نوشت 0 حرف
● من حرفمو پس ميگيرم :بابام امد تهران خوشبختانه.يعني ديگه تنها نيستم.
........................................................................................تالاپ تالاپ . . . وايسا ديگه لعنتي... احمدعلی ساعت 7:18 PM نوشت 0 حرف Wednesday, June 04, 2003
● مسابقه بزرگ احمدعلي خان گل
........................................................................................هر كسي تونست يه دليل قانع كننده برام بياره كه من براي امتحانا درس بخونم، يه جايزه پيش من داره! هركسي تونست يه دليل قانع كننده برام بياره كه من اصلاً برم امتحان بدم، يه جايزه گنده تر داره! پاسخ هاتون رو هرچه زودتر برام ميل كنين وگرنه كارم تمومه!!! راستي،يه دليل قانع كننده هم ميخوام كه امتحان دادن از وبلاگ نوشتن مهمتر و جالب تره. احمدعلی ساعت 9:57 AM نوشت 0 حرف Tuesday, June 03, 2003
● اي نشسته تو در اين خانه پر نقش و خيال
خيز از اين خانه برون، رخت ببر،هيچ مگو... ... كسي هست به من بگه چه طوري ميشه از اين خونه بيرون رفت؟ احمدعلی ساعت 7:35 PM نوشت 0 حرف
● يكي يه جمله قشنگي گفت در مورد انقلاب:
انقلاب واقعي، اونيه كه توش آخرين پادشاه رو با روده هاي آخرين كشيش دار بزنن. فكر كنم پدران ما يه تيكه از اين جمله رو خوب نفهميده بودن! احمدعلی ساعت 7:34 PM نوشت 0 حرف
● وقتي دست و پاي آدم ميلرزه،قلبش تالاپ تالاپ ميكنه، هر چند دقيقه يه بار هم سرش ناخوداگاه يه حركت سريع ميكنه،يعني چي؟چيكار بايد بكنه؟ بازم درره؟ آره،اين دفعه هم در ميرم.تا يه ساعت ديگه...
........................................................................................خدايا،اين چه بلايي بود سر من آوردي؟ امتحانه؟ آقا جون ما مردود شديم،اصلاً مشروط شديم، اصلاً هرچي تو بگي.بيخيال شو ديگه! بابا هركاربگي ميكنم.اصلاً پسر خوبي ميشم(در اين حد!!!) .بابا ديگه پدرم داره درمياد.از كار و زندگي افتادم.آخه چيكار كردم مگه؟ لااقل بگو تا دوباره تكرارش نكنيم.من 20 سالمه، ميفهمي يعني چي؟ روحياتم شده مث يه پيرمرد 80 ساله، يا يه پيرزن 80 ساله. شايدم اين طور بهتره. احمدعلی ساعت 7:32 PM نوشت 0 حرف Monday, June 02, 2003
● يه جمله بسيار قشنگ،كاربردي، اساسي و بدرد بخور :
Never underestimate the power of human stupidity اين Tip of the day يك نرم افزار hacking بود! احمدعلی ساعت 10:48 PM نوشت 0 حرف
● اين بار من يكبارگي در عاشقي پيچيده ام
اين بار من يكبارگي از عافيت ببريده ام در عاشقي...در عاشقي...در عاشقي پيچيده ام دل را ز خود بركنده ام با چيز ديگر زنده ام عقل و دل و انديشه را از بيخ و بن سوزيدهام در عاشقي پيچيده ام در عاشقي...در عاشقي...در عاشقي پيچيده ام ... اون كجا بود،ما كجا؟ احمدعلی ساعت 10:14 PM نوشت 0 حرف
● آن خطاط، سه گونه خط نوشتي
يكي او خود خواندي، لاغير يكي را،خود هم او خواندي ،هم غير يكي،نه او خواندي نه غير او آن خط سوم منم احمدعلی ساعت 9:55 PM نوشت 0 حرف
● واي... من خيلي حالم خوبه. سه ساعت و نيم با ليلي داشتم حرف ميزدم.دمت گرم...خيلي باحالي. شارژ شدم حسابي.دعات مي كنم! يعني چند تا خل ديگه هم مثل من توي اين عالم پيدا ميشن؟
........................................................................................نشسته بوديم وسط چمنا، حرف هاي اساسي ميزديم.بيخيال كلاس انقلاب شده بودم.يه هو سر و كله استاد پيدا شد."فلاني،غيبت هم كه ميكني،اسمتو رد ميكنم!" حالا ليلي بيچاره هم اين وسط هول شده بود نميدونست برگرده به استاد سلام كنه يا بيخيال شه! بيچاره استاد چه فكر هايي كه در مورد من بدبخت نكرده! شهرام كولاك كرده تو "سفر به ديگر سو". احمدعلی ساعت 9:46 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
Archives |